خیلی وقتها پیش آمده که شعری را زیر لب زمزمه میکنیم وآن را به کرات از زبان اطرافیان شنیدهایم بی آنکه حتی نام شاعر را بدانیم. یا بارها ضرب المثلی را تکرار کردهایم و بعد در جایی یا در کتابی خواندهایم که تک مصرع، بیت یا قطعهای از شعر یک شاعر مشهور است.
شعر اگر چه یک هنر محسوب میشود اما در طول سالیان مانند یک ابزار به زندگی ما وارد شده است ما با شعر زندگی میکنیم، میخندیم، میگرییم، ناسزا میگوییم یا مدح و ستایش میکنیم و....
اما هیچ فکر کردهاید چه شعری زندگیست یا چه شاعری مردمی؟!
در قدیم شاعرانی را مردمی می گفتند که شعرشان به کوچه و بازار نزدیک بود و مردمان عادی گاه وبیگاه آن را در مراودات و مکالمات روزمره شان به کار میبردند.
در طول تاریخ ادبیات، شاعران فاخری بودهاند که هرگز مردمی نشدهاند؛ مگر میشود شعر را شناخت و شاعری چون «خاقانی» را تحسین نکرد؟! اما حتی یک تک مصرع از این شاعر بزرگ در ذهن مخاطبان نیمه حرفهای نیز نمانده است.البته باید گفت لزوما شعر مردمی شعر فاخری نیست یا شاعر مردمی شاعری نیست که به لحاظ فیزیکی در چایخانه بنشیند و بامردم قلیان بکشد!
این روزها شعر یا شاعر مردمی تعریف دیگری دارد چرا که زندگی ، رویدادها، الفاظ و کلمات و همه چیز ما دگرگون شدهاست؛ ما با معیارهای امروزی شاعرانگی را تعریف کرده و به شاعران امتیاز میدهیم، اما چگونه؟!
آیا امروزه شاعری را میشناسید که نبض شعرش با میزان الحراره مردمان عادی یا به قول امروزیها مخاطب عام تند یا کند بزند؟!
آیا میشود با یک نظر سنجی که علمی بودنش محل تردید است، گستره انتشار یک شعر را ارزیابی کرد و گفت فلان شاعر مردمیست؟! آن هم در جایی که 70 میلیون ایرانی و فراتر از مرزهای ما میلیونها نفر شاعری چون حافظ را میشناسند و میخوانند. آیا در حال حاضر شاعری را میشناسید که توان رقابت با او را داشته باشد؟! اصلا طراز مردمی بودن چیست؟!
اگر مجریان و مسوولان جشنواره یا همایشی با تعداد مشخصی داور تصمیم گرفتهاند شاعر یا شاعرانی را در 10 سال اخیر به عنوان شاعر مردمی معرفی کنند –فارغ از اسامی شاعران که هرکدام جای بحث دارد – این موضوع صرفا دیدگاه و نظر آن تعداد داور و آن جشنواره مشخص است و نمیشود آن را به همه مردم تعمیم داد. چرا که نه داوران آن جشنواره نماینده مردم یا شعر مردمی هستند و نه آن جشنواره آنقدر وسعت دارد که بتواند چنین ادعایی داشته باشد.
شعر یک رود جاریست و فارغ از شاعرش هر جا بخواهد میرود و هر کجا را که بخواهد آباد میکند و هر کجا را که بخواهد ویران.
شعر یک پرنده است هر جا که بخواهد آشیانه میکند و سر هر شاخه که دلش بخواهد میخواند. گاهی هم دوست میشود با مردمانی از جنس کوچه و بازار و جا خوش میکند در دل اهالی روزگار؛ دور یا نزدیک فرقی نمیکند.
پس اجازه دهیم شعر خودش مردمی بودنش را مشخص کند و گر نه میشود حکایت : «خود گویی و خود خندی به به چه هنرمندی!»
5757
نظر شما