موضوع بحث امروز من «تکینگی اقتصاد ایران» است. در این بحث میخواهیم مروری بر روندهای جاری اقتصاد ایران داشته باشیم و می خواهیم ببینیم افق بلندمدت و کوتاه مدت اقتصاد ایران چیست. شما فعالان اقتصادی بدون داشتن «افق» نمی توانید کار کنید. بنابراین بحث امروز را در دو بخش ارائه میکنم. در بخش اول مروری بر ساختار و وضعیت کنونی اقتصاد ایران خواهیم داشت تا ببینیم در کدام مرحله از گذار تاریخی خود قرار دارد و در بخش دوم به فضایی که فعالین اقتصادی در سال آینده با آن روبه رو خواهند بود و اقداماتی که میتوان در این زمینه پیشنهاد کرد میپردازیم.
در بخش اول موقعیت جاری و تاریخی اقتصاد ایران را از یک نگاه سیستمی مورد بحث قرار خواهیم داد. در این قسمت، دو ایده را دنبال میکنیم. ایده اول این است که می خواهیم بگوییم «اقتصاد ایران وارد مرحله تکینگی شده است». و ایده دوم این است که نظام تدبیر، یا به عبارت بهتر نظام سیاسی و اجتماعی ایران وارد مرحله افق رویداد شده است. در بخش دوم سخن هم به این مساله می پردازیم که فرایندهای فضای کسب و کار و مسائل فعالین اقتصادی از این به بعد چه تغییر ماهیتی خواهد داد و آنان باید با این تغییر ماهیت چه کنند؟ با توجه به این که در جلسه امروز نه تنها مدیران شرکت های خصوصی فعال در صنعت برق حضور دارند بلکه از مجلس شورای اسلامی و از وزارت نیرو و نیز از اتاق بازرگانی مقاماتی حضور دارند، من آگاهانه بحثم را به صورت جدی و بی پرده مطرح می کنم به این امید که از طریق این عزیز ان صدای ما به گوش مقامات و سیاستگذاران برسد و نگرانی ها و هشدارها و زنهار ما را بشنوند شاید پیش از آن که بیش از این دیر شود به فکر چاره بیفتند.
علم اقتصاد و سیاستگذاری اقتصادی در ایران
علم اقتصاد جدید که از حدود 230 سال پیش شکل بالیده و همچنان رشدش ادامه دارد، امروز در دنیای غرب، به یک مکتب مسلط تبدیل شده است و به تبع آن، ساختارهای پژوهشی و سیاست آموزشی دانشگاه های ما در این حوزه نیز ناشی از همان علم اقتصاد است که به آن اقتصاد ارتودوکس یا سنتی گفته میشود. همه سیاستمدارانی که در سی سال گدشته در ایران، سکان سیاستگذاری را در بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و وزارتخانههای کلیدی دیگر در دست داشتند از جنس اقتصاددانهای ارتودوکس بودند یعنی یا دانشآموخته دنیای غرب و در ذیل همین مکتب مسلط بودند و یا اگر دانشآموخته ایران بودند در همان فضا تنفس کردند. البته همه علوم نیازمند این هستند که از یک فضای ارتودوکس شروع کنند. بنابراین برای سیاستگذاری اقتصادی نیازمند این هستیم که پارادایم فکری مسلط را خوب بدانیم اما برای سیاستگذاری لازم است چیزی بیش از آموزه های علم اقتصاد مرسوم یا مسلط را بدانیم و ملاحظه کنیم. همان گونه که در علم فیزیک همه فیزیکدانان باید پارادایم نیوتونی را بخوانند و بدانند اما خیلی از مسایل فیزیک در عالم واقع با پارادایم نیوتونی قابل توضیح نیست و باید از پارادایم های جدید فیزیک مثل نسبیت یا کوانتوم کمک بگیریم. علم اقتصاد هم همین گونه است. مثلا علم اقتصاد مرسوم در مورد ماهیت و رفتار انسان، ماهیت و و.ظایف دولت و نظام حقوق مالکیت دارای پیشفرضهایی میباشد و براساس این پیشفرضها نیز سیاستهایی را برای اجرا پیشنهاد میدهد. مثلاً در مورد انسانها میگوید آنها باید عقلانی رفتار کنند و عقلانیت آنها نیز از نوع ابزاری باشد. اما مطالعات متعدد روانشناسان نشاندهنده این است که بخش زیادی از رفتار خیلی از آدم ها در دنیا، عادتی و شرطی میباشد و الزاماً همه تصمیماتشان را عقلانی نمیگیرند. یا در مورد مردم ایران شواهد جدی وجود دارد که مردم ایران خیلی از رفتارهایشان تکانشی یا اساسی و عاطفی است. باز علم اقتصاد مرسوم میگوید باید یک دولت کوچک، کارامد و چابک مستقر باشد و وظایف سنتی و حاکمیتی خود را به خوبی انجام دهد و تا زمانی که این وظایف را انجام نداده است حق ورود به وظایف مدرن را ندارد. وظایف مدرن شامل همه انواع وظایف و سیاست های تخصیصی، تثبیتی و توزیعی دولت است. اما در دنیای واقع، کدام دولت است که وظایف سنتی و حاکمیتی اش را صد در صد و به خوبی انجام داده باشد؟ پس از نظر علم اقتصاد مرسوم، استقرار مکانیزم قیمتهای نسبی یعنی آزادسازی ارز و آزادسازی قیمتها زمانی توجیه علمی دارد که دولت وظایف سنتی و کلاسیک خود را به خوبی انجام داده باشد.
به همین ترتیب اقتصاد سنتی درباره حقوق مالکیت مطرح میکند که این حقوق باید تعریف شده و تضمینشده باشد. تلاشهای و سیاست ها و انگاره های علم اقتصاد مرسوم جز در کشورهای توسعهیافته، در کمتر کشور در حال توسعه ای که فاقد این زیرساخت های نهادی بوده است، توانسته است نتایج قابل قبولی را به بار آورد. البته بینتیجه نبوده اما بسیار پرهزینه بوده است. متأسفانه سکانداران اقتصاد ما در تمام سی سال گذشته زمانی که به بانک مرکزی و وزارتخانه های اقتصادی آمدند هنوز جوهر امضای مدرکشان خشک نشده بود. عمل و تئوری متفاوت از یکدیگرند. سیاستگذار باید نظریه بداند اما نباید اقتصاد آزمایشگاه نظریه هایی که خوانده است بکند. ایده های نظریات را باید گرفت و با واقعیات اقتصاد ترکیب کرد و از ترکیب آن دو، به سیاست های مناسب دست یافت. دقیقا مانند یک پزشک که حق ندارد مطابق کتابهای درسی پزشکی نسخه بپیچد. بلکه نظریات کتابهای درسی را باید خوب بشناسد اما هنگام نسخه پیچی باید به سن بیمار به مشکلات جسمی او، به مشکلات معده و کبد و کلیه او و به سایر نارسایی هایی فیزیولوژیک بدن او توجه کند و بر آن اساس نسخه بپیچد. متاسفانه این مساله ای است که در کشور ما هنگام سیاست گذاری اقتصادی نادیده گرفته می شود. هم زمان اجرای سیاست های تعدیل اقتصادی و هم زمان اجرای هدف مندسازی یارانه ها شاهد این بودیم که سیاستگذاران اقتصادی برای توجیه تصمیماتشان به نظریه هایی که در کتابهای درسی اقتصاد و برای دانشجویان سالهای اول نوشته شده است استناد می کردند.
تحول در علم اقتصاد
از سوی دیگر برای واقعی تر کردن علم اقتصاد و آشتی دادن آن با تفاوت های ساختاری و نهادی کشورها، در دنیای غرب، دو تحول رخ داده است: یکی پیدایش پارادایم یا پندارش اقتصادی جدیدی به نام اقتصاد نهادگرا که از حدود 100 سال پیش شروع شده است و آرام آرام دارد به اقتصاد مرسوم تن میزند به گونه ای که به نظر می رسد در دهه های آینده به پندارش (پارادایم) مسلط علم اقتصاد تبدیل شود. مثلا از دهه نود میلادی تعداد زیادی اقتصاددان نهادگرا جایزه نوبل اقتصادی گرفتهاند و پیشبینی میشود که نهادگرایی به تدریج که بلوغ می یابد به پندارش مسلط تبدیل شود. نهادگرایان میگویند برای آنکه مساله کارایی از طریق سازوکار بازار محقق شود، لازم است که الگوی رفتاری جامعه و دولت و نیز نظام حقوق مالکیت دارای شرایط خاصی باشد و یا متحول گردد. متأسفانه برداشتی که بیشتر اقتصاددانان جامعه ما از آدام اسمیت دارند برداشت ساده ای از دست نامرئی است. در حالی که اسمیت فقط چند صفحه از کتاب 300 صفحه ای خود را به آن اختصاص داده است، بخش زیادی از بحث های اسمیت مباحث زیربنایی تری است. اسمیت یک فیلسوف اخلاقی بود و زمینه های اجتماعی و اخلاقی اقتصاد را مهم می دانست. هم اکنون در غرب هم یک نهضت بازخوانی جدید اسمیت در جریان است.
تحول دوم پیدایش مطالعات میانرشتهای بود که اقتصاد را با دیگر رشته های علمی ترکیب میکند. بنابراین گرایش هایی مانند جامعهشناسی اقتصادی، اقتصاد سیاسی، تاریخ سنجی اقتصادی، اقتصاد رفتاری، اقتصاد فیزیک و نظایر این ها پدیدار شدند. بحث امروز من در واقع ترکیبی است از مباحث اقتصاد نهادی و اقتصاد فیزیک.
پنج حلقه تحلیلی اقتصاد ایران
من از دهه هفتاد که مباحث اقتصاد ایران را دنبال کرده ام، چهار حلقه تحلیلی را به صورت سلسله مباحث مکمل یکدیگر ارائه و مطرح کرده ام و امروز می خواهم حلقه پنجمی را به این مباحث اضافه کنم. در سال 1376 در کتاب «بازار یا نابازار؟»، مساله هزینه مبادله را مطرح کردم که امروز هم این موضوع را برای شما باز خواهم کرد. از سال 1380 به بعد نیز بر مسئله سرمایه اجتماعی و اهمیت آن برای شکلگیری بازی بازار تمرکز کردم که نهایتاً مجموعه مقالات و تاملاتم در این زمینه امسال در کتاب «چرخه های افول اخلاق و اقتصاد» منتشر شد. ایده اصلی این کتاب پیرامون این مساله است که چگونه سقوط سرمایه اجتماعی، توسعه را متوقف میکند و بازی بازار را به شکست میکشاند. در سال 1385، بحث «تله بنیانگذار» را مطرح کردم. پیام اصلی این بحث این بود که تضاد هدفگذاری بین پیکره اقتصاد و جامعه با سیاستگذاران و نظام تدبیر، اقتصاد و کشور را وارد یک بن بست کرده است. سپس در سال 90 و 91 بحث کهولت نظام اقتصادی و سیاسی را مطرح کردم که در واقع بیان این نظریه بود که بی ثباتی های بلند مدت در اقتصاد ایران، فناوری و توانایی های کارآفرینانه در اقتصاد ایران را مستهلک کرده و اقتصاد ایران را وارد مرحله کهولت کرده است و بنابراین دیگر نمی توان به این اقتصاد فشار آورد و دیگر نمی توان با تزریق پول و اعتبار و سایر انگیزاننده ها این اقتصاد را به تحرک واداشت. اول باید مساله بی ثباتی حل شود سپس عوامل کهولت درمان و زدوده شود و سرانجام سراغ تحرک بخشی و جهش اقتصادی برویم. اما امروز می خواهم آخرین حلقه این زنجیره تحلیلی را با عنوان «نظریه تکینگی اقتصاد ایران» مطرح کنم. تکینگی هم یک اصطلاح نجومی است که در «اقتصاد فیزیک» از آن استفاده می کنیم و ترجمه واژه singularity است.
اقتصاد، یک موجود زنده است
ابتدا برای شروع این بحث باید چندین نکته و مفهوم را مطرح کنم. نکته اول این که اقتصاد یک سیستم زنده است و در نظریه عمومی سیستمها مطرح میشود که هر سیستمی که حداقل دو جز زنده دارد، یک سیستم زنده است. و سیستم زنده یعنی سیستمی که رشد می کند، به محرک ها و کنشها پاسخ میدهد، فرآیند بازخورد اطلاعات دارد و خودش به پویایی خودش کمک میکند. در سلسله مراتب نه گانه سیستمها، بدن انسان و حیوانات در مرتبه ششم قرار دارد. اولین مرتبه سیستم ها، سازهای ساده و ایستا هستند، مثل مولکول، بلور نمک، حبه قند و اسکلت یک ساختمان. بعد سیستم های ساعتگون قرار می گیرند مثل یک ساعت، یا منظومه شمسی. به همین ترتیب مراتب دیگر به تدریج پیچیده تر می شوند تا در مرتبه ششم به بدن انسان و سایر حیوانات می رسیم. بعد از بدن انسان، خود انسان قرار دارد شامل بدن و اندیشه و روحش. و سپس در طبقه هشتم، سیستم های اجتماعی قرار دارند که اقتصاد نیز یک سیستم اجتماعی محسوب می شود. بنابراین برپایه سیستمها، جامعه دو درجه از بدن من و شما زندهتر است. شاید با مثالی بتوان مساله را روشن تر کرد. اگر زهری به بدن شما تزریق شود واکنش همه سلولهای بدن شما تقریبا شبیه به یکدیگر است اما زمانی که شوکی به جامعه وارد شود یعنی حادثه ای رخ دهد یا سیاستی اعمال شود، به تعداد افراد جامعه واکنش وجود دارد. پس پیچیدگی واکنشهای جامعه از پیچیدگی واکنش بدن ت انسانها بیشتر است. این یعنی اقتصاد زندهتر است. مثلا زمانی که بدن یک انسان نیاز به جراحی داشته باشد میتوان بدن را بیهوش کرد و جراحی را انجام داد، اما اگر اقتصاد نیاز به جراحی داشته باشد نمی توان آن را بیهوش کرد بلکه اقتصاد را باید بدون بیهوشی و به صورتی که هوشیار است جراحی کنیم و به همین علت، زمانی که کارد جراحی به بدن اقتصاد زده شود او شروع به راه رفتن می کند و ممکن است نتوان آن را کنترل کرد و بعد تصمیمات و رفتارهایش نسبت به قبل از جراحی تغییر میکند و این اقتصاد دیگر همان موجود قبلی نخواهد بود بنابراین تصمیمگیری برای مدیریت اقتصادی بسیار پیچیدهتر، دقیقتر و مهمتر از تصمیمگیریهای یک پزشک برای جراحی است.
چرخه عمر و شاخص های یک نظام اقتصادی
نظام اقتصای همچون بقیه سیستمهای زنده دیگر، دوره عمر دارد یعنی متولد میشود و دوره های کودکی، نوجوانی، رشد سریع، بلوغ، تکامل و تعادل را طی میکند و سپس شروع به پیر شدن میکند، اشرافیت، بوروکراسی ساده، بوروکراسی پیچیده، اضمحلال و مرگ از دوره های پیری نظام های اقتصادی و اجتماعی هستند و همه سیستمهای زنده از جمله، جامعه و اقتصاد هم این مراحل را طی میکنند و تنها تفاوتشان این است که هر کدام از این سیستم ها طول عمر متفاوتی دارند. بعضی نظامهای سیاسی ممکن است بلافاصله بعد از بلوغ، سقوط کنند و بعضی قبل از رسیدن به آن مرحله، تحولاتی رخ میدهد که خیلی زود پیر و منهدم می شوند. و برخی دیگر که خیلی پویا هستند زمانی که به قله عمر خود میرسند می کوشند تا با تدبیر و با جهش در ساختار خود، مسیر خود را عوض میکنند و روی یک منحنی عمر دیگری قرار گیرند. سیستمهای زنده در دو مرحله با بحران جدی روبه رو میشوند که اگر در آن مراحل دقت نشود افول میکنند و می میرند. یکی در مرحله جنینی یعنی زمانی که میخواهد سیستم تاسیس شده و می خواهد وارد دوره کودکی شود و یکی هم در مرحله انتقال از دوره رشد به سمت بلوغ. درصورتی که در این دو مرحله دقت نشود ممکن است سیستم به هرزروی انرژی بیفتد و با از دست دادن پتانسیلها و تخریب درونی خود به مرگ دچار شود.
برای این که بفهمیم یک سیستم در کدام مرحله عمر خود قرار دارد دو شاخص وجود دارد: انعطافپذیری و کنترلپذیری. همه سیستمها در ابتدا انعطافپذیری بالایی دارند اما تا آخر عمرشان مستمرا انعطاف پذیری شان کم میشود. از سوی دیگر سیستمها در آغاز کنترلپذیری پایینی دارند و تا زمانی که به بلوغ و سپس تعادل برسند کنترلپذیری شان مستمرا بالا میرود اما بعد از آن نیز یک روند کاهشی شروع در کنترل پذیری شروع می شود. همه سیستمهای زنده این مسیر را طی میکنند. نکته کلیدی این جاست که فقط زمانی که یک سیستم پیر میشود هر دو منحنی انعطاف پیری و کنترل پذیری اش رو به افول است در بقیه دوره های عمر، یا هر دو بالاست یا یکی کم می شود اما یکی بالا می رود. از این گذشته فقط کاهش کنترل پذیری یک سیستم کافی است تا ما بدانیم آن سیستم وارد مرحله کهولت شده است. چون انعطاف پذیری که همیشه کاهش می یابد، مهم کنترل پذیری است که فقط در دوران کهولت کم می شود.
اکنون مساله این است که شاخصهای اقتصاد ایران نشان می دهند که اقتصاد ما وارد مرحله کهولت شده است. یعنی در سالهای اخیر شاهد آنیم که روز به روز کنترلپذیری و انعطاف پذیری اقتصاد ایران در حال کاهش است. البته علائم کاهش کنترل پذیری از 7-8 سال قبل شروع شده است و حتی شاید بتوان گفت از 10-12 سال پیش شروع شده است. اما در سالهای اخیر علاوه بر کنترلپذیری، انعطافپذیری نیز کم شده است.
کاهش کنترل پذیری اقتصاد ایران
بگذارید تا با مثال هایی این موارد را روشن تر کنیم. در بسیاری از کشورها زمانی که نرخ ارز چیزی کمتر از پنج درصد تغییر میکند، صادرات به سرعت واکنش نشان می دهد. اما در ایران نرخ ارز خارجی 300 درصد بالا می رود ولی صادرات هیچ واکنشی نشان نمی دهد. این بدین معنی است که دیگر نمی توان با سیاست گذاری روی نرخ ارز صادرات را تحریک کنیم یا حتی واردات را کنترل کنیم.
بگذارید یکی از مهم ترین شاخص های کنترل پذیری را برای اقتصاد معرفی کنم. اگر بخواهیم تنها یک شاخص معرفی کنیم برای این که نشان دهد که یک سیستم اقتصادی کنترل پذیر و توانمند است یا نه، باید شاخص توانمندی اقتصاد در ایجاد اشتغال را معرفی کرد. امریکا آمار تغییرات بازار کار و اشتغال را هفتگی اعلام میکند. در حالی که در ایران آمار تغییرات اشتغال هر سال را با یک سال تاخیر اعلام می کنیم. از این گذشته متأسفانه در هر سه دولت پس از جنگ، مفهوم اشتغال را با مفهوم «فرصت شغلی» اشتباه گرفته اند و البته این خطا در دولت کنونی شدیدتر و بدتر رخ داده است. ایجاد فرصت شغلی در اقتصاد همانند دادن آش نذری میباشد که امروز در این محله داده میشود ولی بقیه محلهها گرسنهاند و روز دیگر در محله ای دیگر اما بقیه همچنان گرسنه میمانند. فرصت شغلی یعنی اینکه تعدادی جایگاه شغلی ایجاد کنیم تا چند نفر شاغل شوند. مثلاً به مهندسین کشاورزی برای ایجاد گلخانه وام داده شود و از این طریق مثلا چند هزار فرصت شغلی در کشاورزی ایجاد میشود. اما دقت کنیم، ممکن است همزمان کارگران بخش نساجی در حال بیکار شدن هستند پس کل اشتغال بالا نرفته است.
بنابراین «اشتغال» یعنی برآیند کل افزایش ها و کاهش های یک اقتصاد. اشتغال کل معیار پتانسیل اقتصادی یک کشور است. حالا دقت کنیم که در 7 سال اول دولت کنونی بیش از 500 میلیارد دلار به اقتصاد ایران تزریق شده است. اما طبق اطلاعات منتشر شده در سایت مرکز آمار، اشتغال کل در طول سال 85 تا 90 بین 20 میلیون تا 20 میلیون و پانصد هزار نفر نوسان داشته است. یعنی این آماری که دولت می دهدکه دومیلیون شغل ایجاد کرده ایم اگر هم بوده فرصت شغلی بوده، اشتغال را بالا نبرده اند یعنی همزمان در بخش های دیگر فرصت های شغلی در حال تخریب بوده است. بنابراین این مسالهکه این همه پول و ارز به اقتصاد ایران تزریق شده است اما این اقتصاد تکان نمیخورد نشاندهنده کاهش کنترل پذیری و کهولت آن است. اقتصاد ایران، امروز مشکل پول و نقدینگی ندارد. مهم این است که این پولها به کجا میرود. از آغاز دوره پهلوی، یعنی از پایان دوره احمد شاه تا سال 84 و روی کار آمدن آقای احمدی نژاد، نقدینگی ایران به 70 هزار میلیارد تومان شده بود، اما در 7 سال اخیر این مبلغ به حدود 430 هزار میلیارد رسیده است یعنی بیش از شش برابر شده است. اما می بینیم این حجم عظیم پول هیچ تحرکی در اقتصاد ایران ایجاد نکرده است. اینها نشانههای از دست رفتن کنترلپذیری و انعطافناپذیری اقتصاد است. میتوان فهرستی از نشانههای کرختی این سیستم را مشاهده و مثال زد.
عوامل اصلی کهولت اقتصاد ایران
من عوامل اصلی پدیداری این وضعیت را در چهار عامل خلاصه می کنم: 1. ساختار حاکمیت در ایران از نوع «دولت مردد» است. 2. نظام تدبیر در ایران از نوع «دولت نفوذهای ناهمگن» است. 3. سرمایه اجتماعی در ایران رو به کاهش است. و 4. اقتصاد و نظام تدبیر در ایران در «تله بنیانگذار» گرفتار شده است. این شرایط در بلند مدت باعث تخلیه انرژی اقتصاد ایران گشته و آن را ناتوان کرده است. و اکنون که آرام آرام که سهم و میزان تزریق درآمدهای نفتی در اقتصاد در حالا کاهش است، این ناتوانی آشکار شده است.
برای توضیح بیشتر باید گفت اصولا سه دسته دولت وجود دارد: 1. دولت توسعهخواه، 2. دولت کارشکن یا یغماگر یا توسعه خوار.، و 3. دولت مردد یا توسعه باز.
دولت یغماگر دولتی است که نه در ذهن و نه در عمل، خواهان توسعه نیست و اگر کسی هم به دنبال توسعه میرفت، مانع او میشدند، مانند دولت های قاجار. دولت توسعهخواه، دولتی است که جامعه و نهادهای مدنی و خصوصی را در مسیر توسعه تقویت میکند و هرچه آنها رشد کردند او عقبنشینی میکند و اقتدار خود را به آنان واگذار می کند. یعنی هم توسعه می خواهد و هم به اقتضائات توسعه تن می دهد. اما دولت مردد، او نیز خواهان توسعه است و برای توسعه برنامهریزی هم میکند اما زمانی که نهادهای مدنی و خصوصی رشد میکنند و می خواهند اقتدار پیدا کنند، عقبنشینی نمیکند و راه را برای هیچ یک از آنان باز نمی کند. به نظر من هیچیک از دولت های بعد از مشروطیت، در عمل توسعهخواه نبودهاند. یک نمونه عالی در این مورد مساله خصوصی سازی است. بیش از 20 سال است که در ایران دولت دارد خصوصیسازی انجام می دهد اما همچنان دولت بزرگتر شده است یعنی دولت در شعار خصوصی سازی می خواهد اما در عمل حاضر به عقبنشینی از اقتصاد نیست. اگر دولت توسعه خواه بود باید به تدریج و آرام آرام عقب نشینی می کرد. البته خود این شاخص هم نشانه کاهش کنترل پذیری است. یعنی دولت بیست سال است می خواهد ساختار مالکیت را در اقتصاد ایران تغییر دهد اما تغییر نمی کند.
بنابراین به گمان من این چهار مساله باعث تخلیه سریع انرژی از نظام اقتصاد ایران شده و اقتصاد ما را به سوی کهولت برده است. در نتیجه خروجی انرژی سیستم ما بیش از ورودی آن است و به عبارتی آنتروپی آن در حال افزایش است. آنتروپی به معنای آشوب و بینظمی است. در مقابل آنتروپی، سیستم یا نظم قرار دارد. هرچه نظم بالاتر رود آنتروپی کاهش مییابد. همان گونه که در سیستم های فیزیکی شواهدی مثل اصطکاک، گرما، سروصدا، انفجار، ضایعات، دود و غیره نشانه های آنتروپی است، در نظام اجتماعی نیز بیحوصلگیها، بداخلاقیها، خستگیها، بزهکاریها، بی قانونی ها، فسادها و ... نشانه های آنتروپی است.
شاخص های آنتروپی
شاخص هایی که ما از آنتروپی برای تعدادی از کشورها محاسبه کرده ایم نشان می دهد آنتروپی در اکثر کشورهای توسعهیافته رو به کاهش است که بدین معنی است که کارایی آن نظام ها در حال افزایش است. برخی ها بحران مالی اخیر غرب را نشانه افول غرب گرفتند که این خطاست. البته این بحران، بی نظمی وآنتروپی تولید کرد اما شواهد زیادی – و این شواهد را من در جای دیگری گفته ام – حاکی است که این بحران دستساز خود غربی ها بود برای اینکه آنها و بویژه آمریکایی ها احساس کرده بودند که سیستم در حال ورود به مرحله کهولت است و یک شوک لازم بود تا سیستم خودش را اصلاح کند و به یک منحنی عمر بالاتری منتقل گردد. و البته این تحولات یک آنتروپی شدید اما موقت ایجاد می کند. مهم این است که این آنتروپی موقت باشد و طولانی نباشد. درواقع شاخصهای زیربنایی و بلندمدت این اقتصادها نشان میدهد که آنتروپی در آنها در طول زمان رو به کاهش بوده است.
بر عکس کشور در حال توسعهای مثل مصر در سی سال گذشته آنتروپی اش دایما صعودی در حال افزایش بوده است. یعنی آشوب به طور درونی در این جامعه رو به بالارفتن بوده است. طبق محاسباتی که ما برای حدود 20 کشور توسعه یافته و حدود 20 کشور در حال توسعه از همه قاره ها انجام داده ایم، آنتروپی تمام کشورهای توسعه یافته ای که ما محاسبه کرده ایم در سه دهه گذشته یا رو به کاهش بوده است یا دستکم افزایشی نبوده است. اما در میان این 20 کشور در حال توسعه تنها 2 یا 3 کشور آنتروپی شان شدیدا افزایشی بوده است، بقیه یا کاهشی بوده یا ثابت بوده یا اگر هم رشد کرده با نرخ خیلی کمی بوده است. اما دو سه کشور آنتروپی شان یعنی آشوبهای درونی اقتصادشان شدیدا و مستمرا در طی سه دهه گذشته رو به بالا بوده است. در منطقه خاورمیانه، مصر و ایران از این دست بوده اند که آنتروپی شان شدیدا و مستمرا بالا رفته است. کشور ترکیه سی سال قبل آنتروپی اش شدیدا بالا بوده که در سالهای اخیر سعی بر کنترل آنتروپی زیاد خود اشته و آرام آرام این بینظمی در حال کاهش است.
ورود اقتصاد به تکینگی
اکنون نکته کلیدی و بحث محوری امروز ما این است که بی نظمی اگر خیلی شدید باشد و طول بکشد اقتصاد را به یک وضعیت بی بازگشتی سوق می دهد. در واقع در یک سیستم زنده زمانی که کهولت از یک مرحلهای بگذرد، دیگر بازگشت برای آن ممکن نخواهد بود. مثل زمای که فردی سرطان بدخیم بگیرد کم کم تمام ارگانیسمهای داخلی بدن او درگیر خواهد شد و وارد یک روند بیبازگشت خواهد شد. برخی شاخص های حاکی از این است که اقتصاد ایران وارد مرحله عبور از کهولت شده است یعنی به مرحله بیبازگشت رسیده است. اگر چنین باشد به این معنی است که اقتصاد ایران دیگر به هیچکدام از مراحل قبلی برگشت داده نمیشود و باید از الان به فکر مدیریت مراحل بعدی آن باشیم. به این وضعیت که کهولت به مرحله بیبازگشت میرسد و از دورن آن شرایط و حتی سیستم اقتصادی جدیدی سر بر میآورد، وضعیت «تکینگی» (بخوانید تَکینِه گی) گفته میشود. تکینگی، بیشتر در علم نجوم استفاده میشود. زمانی که انرژی درونی یک ستاره غولپیکر که گاهی چندین برابر خورشید ماست، تمام میشود، فشار ناشی از همجوشی هسته ای درونی را از دست میدهد و به سوی درون فرو میریزد که به آن «رمبش» می گویند و نهایتا به یک جرم فشرده تبدیل میشود. اگر این رمبش شدید باشد این جرم آنقدر فشرده می شود که یک قاشق از آن میلیاردها تن وزن دارد. زمانی که این اتفاق برای ستاره میافتد، یک سیاهچاله تشکیل میشود. چرا می گویند سیاهچاله؟ چون گرانش آن آنقدر شدید است که حتی دیگر نور نیز نمی تواند از آن بیرون بیاید. در واقع اخترشناسان سیاهچالهها را نمیبینند فقط زمانی که می بینند نور در جایی منحرف می شود یا یک جرم آسمانی گم شود متوجه وجود سیاهچاله میشوند.
بنابراین اصطلاح سیاهچاله از نجوم وارد مطالعات میان رشته ای «اقتصاد فیزیک» شده است. در اقتصاد فیزیک ما از نظریه های فیزیک استفاده می کنیم تا برخی پدیده ها را که علم اقتصاد نمی تواند به راحتی توضیح دهد، توضیح دهیم. بگذارید یک مثال اقتصاد فیزیکی از یک سیاهچاله در زندگی واقعی مان بزنم. امروزه شهر تهران، به لحاظ سیاسی و اقتصادی، شهرسازی، مدیریت شهری و ... به یک سیاهچاله تبدیل شده است. نزدیک به دو دهه است که اقتصاددانان برای توضیح مهاجرت، از نظریه جاذبه فیزیک استفاده می کنند. یعنی مثل فیزیک که برای توضیح شدت جاذبه بین دو جسم، از فاصله و جرم آنها استفاده می کند در اقتصاد هم برای توضیح شدت مهاجرت بین دو شهر از متغیرهای فاصله و اندازه آن دو شهر استفاده می کنند. باز اقتصاد فیزیک می گوید شهرها نیز میتوانند به سیاهچاله تبدیل شوند و زمانی که این اتفاق بیفتد دیگر نمیتوان آنها را مدیریت کرد مگر پس از تحولاتی بزرگ و پر هزینه یا پس از گذار چند نسل و تحولات بزرگ تکنولوژیکی.
به نظر من یکی از خطاهای مهم مدیریتی در جمهوری اسلامی این بود که اجازه داد تهران، به یک سیاهچاله تبدیل شود. امروز تهران دارد همه چیز را از سراسر کشور به دورن خود می کشد. مغزها را، کارآفرینان را، نخبگان را، سرمایه ها را، و حتی جمعیت های روستایی را. بر اساس نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال 1390 نرخ رشد جمعیت در استانهای غربی مثل کردستان و ایلام و کرمانشاه به حول و حوش یک درصد رسیده که به معنی تخلیه تدریجی این مناطق از جمعیت است. نیروی انسانی و سرمایه زیادی به سمت تهران سرازیر شده است در صورتی که این منطقه ظرفیت این حجم از کارخانه و خانه و جمعیت را نداشته است. وضعیت تهران به مرحله ای رسیده است که نه می توان جمعیت آن را خارج کرد نه می توان ترافیک پیچیده امروز را حل کرد نه می توان این حجم عظیم بافت فرسوده را برای مقاومت در برابر زلزله بازسازی کرد. دولت این همه تشویق کرد، چند کارمند از تهران رفتند؟ بنابر آمار رسمی فقط چندهزار نفر که آنها هم امتیازات زیادی گرفتند تا رفتند. اما همزمان سالیانه چند ده هزار نفر به تهران مهاجرت می کنند. دیگر هیچ دولتی دیگر جرأت نخواهد کرد پایتخت را از تهران ببرد. چون با انتقال پایتخت بخش اعظم ثروت تهرانی ها که مستغلات آنهاست ارزشش سقوط می کند و بنابراین 12 میلیون تهرانی نخواهند گذاشت چنین واقعه ای رخ دهد. الان بخش اعظم سرمایه، جمعیت، نخبگان و گروههای ذیفنوذ اجتماعی و سیاسی کشور در تهران مجتمع شده اند و بنابراین از این پس همه سرنوشت ها در تهران رقم می خورد اما کسی نمی تواند سرنوشت تهران را رقم بزند. این یک نمونه از تکینگی در زندگی واقعی است.
هر سیستمی که دیگر نتواند به وضعیت قبلی خود بازگردد و آینده آن نیز قابل پیش بینی نباشد وارد تکینگی شده است. اقتصاد ایران دارد کم کم این دو شاخص را در خود بروز می دهد. یعنی به یک وضعیت هایی وارد شده است که دیگر نمیتواند آنها را حل کند و به حالت قبلی برگردد و آینده این وضعیت ها هم قابل پیش بینی نیست. مثلا نقدینگی را دقت کنید. نقدینگی در این هفت هشت سال بیش از 600 درصد بالا رفته است. نخست این که این نقدینگی دیگر قابل برگشت نیست که مثلا بگوییم تا سه سال دیگر ان را به وضعیت قبلی برگردانیم. خیلی هنر کنیم همین وضیعت را حفظ کنیم. از این گذشته، با توجه به این که تولید ناخالص داخلی واقعی ما در این سالها تقریبا ثابت یا با نرخ اندکی رشده کرده است برای آنکه پتانسیل تورم زایی این نقدینگی تخلیه شود باید قیمت ها در هفت سال گذشته تقریبا به همین نسبت بالا رفته باشد یعنی پنج تا شش برابر شده باشد. اما گرچه تورم داشته ایم اما قیمت ها اینقدر بالا نرفته است. پس ما یک تورم نهفته در اقتصاد داریم که ناشی از آن رشد عظیم نقدینگی است. اگر هنور رخ نداده است فقط به علت رکود است. در واقع گرچه الان رکود تورمی داریم اما خود رکود باعث شده که با این نقدینگی عظیم، انفجار تورمی رخ ندهد. حالا اگر دولت تحت فشار بخش خصوصی و یا اعتراضات اجتماعی بخواهد اقتصاد را از رکود در بیاورد، باید یا نقدینگی تازه ای تزریق کند و همین که اقتصاد از رکود خارج شود آن ظرفیت تورمی نهفته ناشی از نقدینگی قبلی هم آزاد می شود و تورم به راه میافتد. وقتی تورم راه افتاد دوباره نیاز به نقدینگی جدید است و این چرخه باطل، اقتصاد و دولت را در کام خود می بلعد. پس این نقدینگی را نمی توانیم به حالت قبل برگردانیم و پیامدهای ان را هم نمی توانیم پیش بینی کنیم. این یعنی تکینگی.
همین مساله در مورد بدهی های دولت که حدود 200 هزار میلیارد تومان است صادق است. اگر ندهد اقتصاد از رکود بیرون نمی آید چون بخش اعظم طلبکاران دولت پیمانکاران بخش خصوصی و بانک ها هستند. اگر بخواهد بدهد از کجا بدهد؟ اگر پول چاپ کند موج نقدینگی جدید انفجار تورمی می آورد، اگر بخواهد از بانک ها قرض کند که بانک ها همین الان هفتاد درصد بیش از ظرفیت خود وام داده اند. یعنی بانک ها در برابر هر 100 تومان سپرده فقط مجازند حدود 70 تومان وام بدهند در حالی که اکنون 120 تومان وام داده اند. پس بانک ها همین الان هم بی سروصدا ورشکسته محسوب می شوند. تازه خود بانک ها بیش از 70 هزار میلیارد تومان طلب معوقه دارند که نتوانسته اند وصول کنند و امکان وصول هم ندارند چون مردم باید بپردازند که مردم هم یا باید کسب درآمد کنند که لازم است اول اقتصاد از رکود خارج شود که گفتیم فعلا امکانش نیست یا باید دوباره از بانک ها وام بگیرند که امکانش برای نظام بانکی نیست یا باید مطالباتشان را از دولت بگیرند که دولت از کجا بیاورد؟ در یک کلام، سوء مدیریت نظام تدبیر در ایران اقتصاد ایران را وارد تکینگی کرده است. برون رفت از این سیاهچاله مستلزم عزم ملی و نیازمند پذیرش برخی تغییرات بزرگ است.
به نظر من نظام اجتماعی، سیاسی و نظام تدبیر ما نیز در مرحله «افق رویداد» قرار دارد یعنی در سراشیبی قرار دارد که اگر خیلی زود به داد آن نرسیم آن هم وارد تکینگی میشود. سه شاخص برای افق رویداد وجود دارد. 1. کاهش مستمر انرژی درونی سیستم، 2. کاهش مستمر امکان بازگشت به وضعیت قبلی. 3. کاهش مستمر پیشبینیپذیری سیستم.
افق رویداد همین است که امروز می بینیم: همه میگویند «به زودی اتفاقی خواهد افتاد» اما هیچ کس نمیداند آن اتفاق چیست.
راه حل خروج ا ز تکینگی
اکنون پرسش این است: آیا میتوان از تکینگی خارج شد؟ بله اما با صرف یک انرژی عظیم. تنها با یک تحول بزرگ می توان سیستم را از تکینگی خارج کرد. اقتصاد ایران، امروز در تکینگی قرار دارد. اقتصاد ایران امروز مشکل اقتصادی و مشکل کمبود نیروی انسانی ندارد. تمام خاک ما پر از سرمایه است. بیست سال است داریم سرمایه در خاک میکاریم. بیست سال است داریم نیروی انسانی پرورش می دهیم. پس مساله ما سرمایه اقتصادی و انسانی نیست. اقتصاد ایران دو مشکل اساسی دارد: یکی «سرمایه اجتماعی» که روز به روز در حال کاهش است و دیگری فروخفتگی و وضعیت آچمز سیاسی است که در سالهای اخیر کشور را وارد آن کرده ایم.
اقتصاد ایران اکنون در ته بنبست سیاست گیر افتاده است. اکنون دیگر اقتصاددانان و سیاست گذاران اقتصادی نمی توانند کمکی به اقتصاد بکنند. مساله اقتصاد ایران امروز سیاسی است. و به همین دلیل است که می گویم فاز دوم هدفمند سازی نباید اجرا شود که اگر اجرا شود این سیاهچاله یعنی وضعیت تکینگی را عمیق تر میکند. دقت کنیم 30 سال بود به آب و نان و سوخت مردم یارانه داده میشد ولی تا زمانی که «یارانه نقدی» به مردم ندادیم جرأت نکردیم آن یارانه غیرمستقیم را از نان و آب آنها برداریم. یعنی تا یک رشوه بزرگ به صورت یارانه نقدی به مردم ایران ندادیم جرات نکردیم یارانه را از روی کالاهایشان برداریم. از این پس چه کسی جرات می کند این یارانه های نقدی را قطع کند؟ فردا چه رشوه تازه ای باید بدهیم تا این ها را قطع کنیم؟ برای سال 92، حدود 120 هزار میلیار تومان یارانه پیشبینی شده است بدون آن که منبعی برای تامین آنها وجود داشته باشد. و این اقتصاد ایران را وارد یک مرحله عمیق تری از تکینگی می کند.
در سال 88 گفتم امروز هم می گویم این جراحی ها از ظرفیت اقتصاد امروز ایران خارج بود. چرا؟ چون امروزه مشکل اقتصاد ایران سیاسی است نه اقتصادی. بنابراین باید یک راهحل سیاسی برای اقتصاد ایران جستجو کرد. همینکه روز به روز فضای کشور به سمت اولویت امنیت میرود (امنیت عمومی، شهر، جامعه، خانواده) و همینکه نظام تدبیر، فضای عمومی اقتصاد و جامعه را به سمت امنیتی شدن میبرد خودش نشاندهنده کاهش انرژی درونی است. قبل از انقلاب، آزادی اولویت اول ما بود. در سالهای جنگ، امنیت اولویت اول ما شد. در سالهای بعد از جنگ، اول توسعه و بعد از آن دموکراسی، اولویت اول ما شد. در دوراه آقای احمدینژاد، او عدالت اولویت نخست دولت بود و امروز کمکم اولویت ما امنیت شده است و داریم به شرایط اول انقلاب بازمیگردیم و این نشانه خوبی نیست و نشاندهنده کاهش انرژی است و باید به سرعت برای تغییر این وضعیت فکری کرد.
جمع بندی و پیشنهاد راهکار
جمعبندی من سه نکته است: 1. نظام تدبیر کشور ما برای تغییر خودانگیخته و آگاهانه و اتخاذ تصمیمات اساسی وقت زیادی ندارد، در غیر اینصورت یک تغییر ناخودآگاه و پیش بینی نشده ایجاد میشود. پس نظام سیاسی وقت ندارد. 2. اقتصاد صبر ندارد. اقتصاد به نقطه ای رسیده است که دیگر انرژی ای برایش باقی نمانده است که مقاومت کند و صبر کند. 3. جامعه اعتماد ندارد. اعتماد به حرف نیست به رفتار است. مثلا وقتی می بینید من در راهپیمایی 22 بهمن شرکت میکنم ولی در عین حال می روم و برای حفظ ارزش پولم دلار میخرم به معنی این است که من به شرایط موجود اعتماد ندارم، من به آینده اقتصاد اعتماد ندارم.
شاخصهای سرمایه اجتماعی ما در وضعیت خوبی قرار ندارند. برای برون رفت از موقعیت کنونی باید چندین اقدام انجام دهیم:
نخست: در سطوح عالی تصمیمگیری نظام، به یک تصمیم جدی برای تحول برسیم. به کارشناسان و دانشگاهیان اجازه داده شود که مردم را برای این تحول، توجیه و آماده کنند. فرایندهای تغییر این گونه است: از بهبود شروع می شود، سپس اصلاح، آنگاه تحول و سرانجام انقلاب است. از مرحله بهبود در دوره آقای هاشمی و سپس اصلاح در دوره آقای خاتمی عبور کرده ایم. اکنون نوبت تحول است. اگر نخواهیم به مرحله انقلاب برویم باید تحول را بپذیریم. مشکل امروز جامعه ما اقتصاد است و مشکل امروز اقتصاد ما سیاست است و مشکل سیاست ما، گرفتاری در زنجیره ای از اولویت ها و اهداف ناهمگون و گاهی متضاد است. این حلقه باید شکسته شود. سیاست ما نیازمند یک بازنگری جدی در اولویتهای ملی میباشد. برخی اهداف را با هم نمیتوان داشت. برخی از اولویتها را نیز به طور همزمان نمیتوان پیگیری کرد. سیستمی که اهداف متعددی را دنبال میکند در واقع بیهدف است و انرژیهایش پخش خواهد شد. باید تصمیم گرفته شود که امروز چه چیزی اولویت اصلی و اول ماست. اگر مثلاً اشتغال اولویت اصلی شد، باید اولویت های دیگر را در جهت حمایت از اشتغال بازچینی کنیم. امروز سرنوشت اقتصاد ایران به تصمیمات سیاسی گره خورده است.
اقدام ضروری دوم این است که وقتی نظام تدبیر کشور به ضرورت بازنگری در اهداف و الویت ها رسید و این بازنگری را انجام داد آگاه باید با یک شوک شروع کند. سیستمی که در تکینگی قرار دارد را نمی توان با اقدامات عادی از تکینگی خارج کرد، تنها با یک شوک از این وضعیت خارج میشود. این شوک باید همراه با صداقت کامل در نظام تدبیر باشد. یعنی تصمیمات و تغییر سیاست ها باید به گونه ای باشد و آنقدر جدی و عمیق باشد که جامعه باور کند تغییری در حال رخ دادن است. با وعده دادن و ابراز امیدواری کردن جامعه باور نمی کند که تغییر جدی ای در پیش است. اعتماد عمومی در وضعیت افول است و فقط احتمال دارد با یک شوک بتوان افول آن را متوقف کرد و بعد فرایند بازسازی آن را شروع کرد. و به نظر من انتخابات آینده ریاست جمهوری بهترین فرصت برای ایجاد تحول در چیدمان اولوتهای ملی می باشد. نظام تدبیر کشور نباید این فرصت را از دست بدهد. تکرار می کنم: نظام تدبیر کشور نباید این فرصت را از دست بدهد.
سومین اقدام ضروری، سیاست گذاری جدی برای ایجاد یک وفاق عمومی است. همه انقلابهایی که توانستهاند به یک نظام باثبات توسعهیافته برسند، از یک مرحله به بعد یک وفاق عمومی ایجاد کرده اند. هنوز بعد از 33 سال که هواپیمای انقلاب از زمین برخاسته است، خلبان نگفته است کمربندها را باز کنید. لازم است نظام تدبیر، اعلام کند و در عمل نشان دهد که می خواهد ایران را با همراهی همه ایرانیان بسازد و مدیریت کند. اکنون زمان آن است که نظام تدبیر با اعلام عفو عمومی، نه برای سالهای اخیر بلکه برای کل 33 سال اخیر، فضای سیاسی و اجتماعی لازم برای ایجاد یک همگرایی و وفاق ملی در جهت مشارکت در فرایند توسعه را ایجاد کند. اگر نخواهیم جامعه و اقتصاد ما بیش از این از درون مستهلک شود و به سوی درهم ریزی پیش بینی نشده برود، برای خروج از وضعیت کنونی هیچ راه حل دیگری نمی شناسم.
3131
نظر شما