با هم به مدینه میرویم، سوار بر مرکب شوق و عطش، پا به پای آن موکب نور و حیا به مسجد نبوی قدم میگذاریم، تا از نزدیک، شاهد احتجاج افشاگر و احیاگر حق باشیم که کوثر فاطمی را به تموج نشاند.
دادخواه این محکمه، فاطمه زهرا (س) است. قویترین سند این احتجاج و دادخواهی، حق مجسم در کتاب و سنت است. شهود حاضر نیز، وجدان مهاجران و انصار حاضر در مسجدالنبی.
اینبار، آبشار معارف قدسی از زبان «فاطمه» سرازیر است و چشمه حکمت ربانی از دُرّ واژههای فاطمی جوشان. اگر کورباطنانی خورشیدگریز، دریچه تنگ ذهن و دل خود را بر آن فوران نور و روشنایی بستند، جانهای شیفتهای هم بودند و هستند که تمامتِ قلب و فکر خویش را به روی این بارش فیض و جوشش حکمت و ریزش دانش از کهکشان زهرایی گشودند و در امواج این دریای متلاطم و مواج، غوطهورند.
راستی، روزهایی پس از کوچ رسول واپسین به جوار قرب حق، در مدینهالنبی چه میگذرد؟ و کدام داغ تازه، بر دلهای التیام نیافته از فراق پیامبر رحمت، نهاده میشود؟ قصه چیست و غصه کدام است؟ میخواهیم پرونده آن رجعت شوم و بدعت زشت و ستم آشکار را از زبان صدیقه کبری (س) بازخوانی کنیم. پس بیایید سری به مسجد مدینه بزنیم:(1)
کوکبه نور و عرفان، در هالهای مقدس از زنان هاشمی و عترت نبوی قدم در مسجدالنبی میگذارد؛ جایی که یادگار رسول است و مهبط جبرئیل و عبادتگاه صالحان. پردهای میان این جمع نورانی و مردان حاضر در مسجد کشیده میشود، تا برق کلام فاطمه و نور عرشی جمالش، چشم و نگاه حاضران را خیره و تیره نسازد. گوشهای مینشینند. به احترام حضور دختر آفتاب، سکوت بر آن محفل سایهبان میزند. زمان به کندی میگذرد. دلها هراسان و دیدهها نگران است و فتنهجویان، ترساناند.
ناگهان نالهای خروشان و سهمگین و سوزان و آتشگون که از جان سوخته فاطمه برمیآید، آرامش مجلس را به موج گریه و شیون میکشد. مدتی طول میکشد تا آن موج اشک و اندوه فرونشیند و فاطمه به سخن بایستد و در جایگاه مدافع ولایت و حق مغصوب، ادعانامه خویش را بازگوید.
بانوی نور، به شیوه و حکم ادبی که از پدرش خاتم رسولان آموخته، حمد و ثنای الهی را مطلع کلامش قرار میدهد و صلوات بر رسول خاتم را به حمد الهی پیوند میزند... که بار دیگر، یاد آن پیامبر رأفت و رحمت، چشمها را گریان میسازد و باز هم آرامش و سکوت و انتظار.
چشمه کلام فاطمی میجوشد و از حمد و ثنای الهی و شکر نعمتها میگوید، بر توحید و کلمه «لاالهالاالله» گواه میدهد، یکتاخدایی که نه دیدنی است و نه ستودنی، نه به وصف میآید و نه در فهم میگنجد، آفریدگار بینیاز از خلفت و مخلوقات که آفریده تا لطف کند و قدرت بنماید و بندگان را در پیشگاه عظمتش به پرستش فراخواند و برطاعت، پاداش و بر معصیت، عقوبت دهد، تا بندگان از دوزخ عصیان به بهشت و رضوان فراز آیند.
آنگاه، از پدر میگوید، از آن رسول برگزیده حق، مبعوث خاتم، پیامبر رحمت، مبشر آزادی، فروغ کبریایی در شب جاهلیت، آنکه مشعل به کف، دردآشنا، در سرزمین بطحا ره میسپرد و غفلت میسترد و صفا میآورد و عداوت میبرد، آن حبیب خدا و محبوب خلق که پس از 23 سال دعوت و انذار و جهاد با کفار، به دیدار یار رفت و به ملکوت پر کشید و همجواری ملائک را برگزید؛ رفتنی که او را از رنج دنیا رهاند، اما امت و عترت را به داغ یتیمی نشاند.
سپس رو به مجلسیان میکند، آنان که در دوره رسالت نبوی، مخاطبان امر و نهی خدا و حاملان دین و وحی الهی و پیامرسانان آئین ابراهیمی به امتها بودند و این افتخار را داشتند که کلامالله را بشنوند و این نور فروزان و گنجینه اسرار عرشی و کتاب حیات و رهایی و منشور استوار الهی را به عنوان میراث نبوت در اختیار داشته باشند؛ کتابی که عهدنامه خدا با بندگان است؛ خدایی که قرآن و دین فرستاد، ایمان را پاکسازنده از شرک، نماز را بازدارنده از کبر، زکات را پالاینده جان و افزاینده رزق، روزه را استوارساز اخلاص، حج را مایه قوت دین، عدالت را پیونددهنده دلها و امامت و اطاعت از عترت را سامانبخش آئین و مصونساز از تفرقه قرار داد و جهاد را عزّتآفرین، شکیبایی را اجرآور، امر به معروف را اصلاحکننده عموم، صله رحم را افزاینده عمر و عدد، و قصاص را حافظ خونها و جانها قرار داد.
و... از احکام دیگر گفت و اسرار و حکمتهایشان و آنان را به خداترسی، پرواپیشگی و فرمانبرداری از امر و نهی الهی فراخواند.
آنگاه برای تبیین این حقیقت که وجودش گلی از بوستان رسالت و پارهای از پیکر رسول است، تا شنوندگان، عطر گل را از این گلاب ناب بجویند و صاحب سخن و جایگاه و پایگاه و خاستگاهش را بدانند، فریاد برآورد که «اعلموا أنی فاطمه!» بدانید که منم فاطمه، دختر محمد (ص)، گفتارم سراسر حق و کردارم همه استوار است، دختر آن پیامبرم که پدر من است نه پدر زنانتان، برادرِ پسرعموی من است نه مردان شما و چه نسبتی والاتر از این؟!
سپس پرونده درخشان پدر را در پیش چشمان آنان میگشاید؛ پروندهای آکنده از افتخار و لبریز از شرف، گویای اینکه آن رسول والا، پیام آسمان را به زمینیان رساند، ابلاغگر توحید بود و درهم کوبنده شرک، حکمتآموز بود و بتشکن، خرافهسوز بود و حکمتگستر، کافرستیز بود و منافقکش، رسول رحمت بود و مربی امت، مردم را از پرتگاه جاهلیت و انزوای حقارت و ظلمتکده شرک و از چنگ گرگان آدمخوار و پلنگان ضعیفشکار رهانید و بر مسند عزت و کرامت نشانید و از ذوالفقار علوی و صولت حیدری در میدانهای بزرگ میگوید: آن کمربسته راه خدا و دلبسته رسول و عهدبسته با قرآن، شمشیر برنده خدا، مشت کوبنده حق بر دهان باطل، آن سرور اولیا، علی مرتضی و فاتح خیبرگشا، دلیر مردی که در صحنههای خوف و خطر و عرصههای خون و مرگ، سر به خدا میسپرد و ترس و ضعف و سستی و فرار دیگران را با حضور و حمله و حماسهاش جبران میکند...
آنگاه فاطمه فرزانه، نیشتر بر زخم چرکینی میزند که انباشته از حسدها و دشمنیها و نامردیهاست و صفحه دیگری از این کتاب را میگشاید، نه امیدبخش، بل جانسوز و غمانگیز، نه افتخارآفرین، که شرمآور، صفحه نفاق و کینه و حسد و عداوت! در سطر سطر این صفحه، واژههای دورویی، نفاق، سستعهدی، دینگریزی، گستاخی، یاوهگویی، شیطانپرستی، هوسمحوری، قدرتطلبی و دنیاخواهی به چشم میخورد. وی این صفحات تیره و خطوط مغشوش را در برابر نگاهها و چشمانشان مینهد، تا به وضوح ببینند که این عهدشکنی و لبیکگویی به ندای شیطان و زیرپا نهادن وصیت رسول و ورود به منطقه ممنوع و حریم محترم، زمانی است که هنوز زخمها التیام نیافته، اشکهای فراق پدر نخشکیده، پیامبر به خاک سپرده نشده است که باند سقیفه از بیم بروز فتنه خود فتنهای بزرگتر آفریده است و هنوز آیات قرآن، موجود و روشن و درخشان و در یادهاست که آن را پشتسر انداخته و از محکمات وحی و دین روی برگرداندهاند و به این زودی، در میان امت و شریعت، راه رجعت به جاهلیت گشودهاند و خود از پیشگامان آن شدهاند. به کجا چنین شتابان؟ ارغبهً عنه تُریدون؟ ام بغیره تَحکمون؟»
بازهم تازیانهای دیگر، بر آن گروه غفلتزده و خوابآلود و مستقدرت و مغرور ریاست فرود میآورد که پژواک آن هنوز هم در رواق تاریخ باقی است و اینگونه ادامه میدهد:
چه زود در پی فتنهها رفتید و آتش افروختید و ندای شیطان را لبیگ گفتید، فروغ دین را خاموش و سنت نبی را رها کردید و پنهانی به توطئه نشستید و در خلوت و جلوت و نهان و آشکار، بر ضد خاندان رسول نقشه کشیدید و خنجر برآوردید و تیغ نشان دادید و پنداشتید که ما ارث نمیبریم! این چه جاهلیتی است که در پی آنید؟ مگر نه اینکه من دختر پیامبرم؟ آه! ای مسلمانان، چرا باید از ارث خویش محروم شوم؟ ای پسر ابوقحافه! آیا در قرآن آمده که تو از پدرت ارث ببری و من وارث پدرم نباشم؟ چه دروغ روشنی! آیا به عمد، کتاب خدا را پشت گوش انداختهاید؟ مگر قرآن نمیگوید که «سلیمان» از «داود» ارث برد؟ مگر قرآن، «یحیی» را وارث «زکریا» معرفی نکرده است؟ مگر آیات قرآن از ارث خویشاوندان و دختر و پسر سخن نمیگوید؟ این چه پنداری است که من سهمی از ارث پدرم ندارم؟ آیا من دختر او نیستم، که هستم! آیا درباره شما آیهای ویژه آمده که مرا استثنا کرده است؟ آیا من و پدرم بر دو آئین جداییم که از هم ارث نبریم؟ یا آنکه شما قرآنشناستر از پدرم و پسرعمویم هستید؟ پس ای ابوبکر! بگیر و ببر، فردای قیامتی هم هست؛ روزی که داور، خداست و دادخواه، پیامبر و آن روز، پشیمانی سودی نخواهد داشت و خواهی دید که تازیانه عذاب الهی برچه کسی فرود خواهد آمد!
پس از این سخنان، که چونان پتکی بر فرق خلافت غصب فرود میآید، نگاه سنگین و ملامتبار فاطمی بر انصار دوخته میشود. بر آنان که بازوی آئین و دامان دین بودند و سوابقی درخشان و افتخاراتی نمایان داشتند، اما در برابر مظلومیت دختر پیامبر، مهر خموشی بر لب زدند و به خانهها خزیدند و رحلت حبیب خدا را بهانه سکوت و سکون ساختند.
هر چند داغ رحلت رسول خاتم بسی سنگین است و با غروب خورشید جمالش، زمین در محاق قرار گرفته و ستارهها از غمش بر دامن زمین فروریختهاند و کوهها از هم پاشیدهاند، اما داغ بزرگتر و مصیبت عظیمتر، حرمتشکنی از حریم قرآن و عترت و زیر پا نهادن فرمان رسالت است و هنوز این ندای قرآن در گوش زمان و اهل زمین میپیچد که: «پیامبر هم چون رسولان پیشین از جهان رخت برمیبندد. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، به جاهلیت بر میگردید؟»(2) و کلام دختر پیامبر، اینگونه ادامه مییابد: هان، ای انصار! غیرتتان کجاست که در برابر چشم و گوشتان، میراث پدرم را غارت میکنند و شما با آنکه همان سلاح و سپر ایام جهاد را در کف دارید، دست روی دست نهاده، تماشاچی این صحنهاید! مگر دعوتمان را نمیشنوید؟ مگر ناله ما به گوشتان نمیرسد؟ ای شما برگزیدگان امت، ای صالحان جماعت، ای سابقهداران عرصه نبرد، ای مدافعان اهل بیت، ای شماها که با مشرکان عرب جنگیدید و رنج و تعب به جان خریدید، شما که فرمانبردار ما بودید و گام جای گام ما مینهادید! با رهبری ما و رهروی شما، با فرماندهی ما و فرمانبری شما بود که اسلام قدرت یافت و شاخ شرک و کفر شکست و توطئهگران رسوا شدند و فتنهانگیزان خاموش، اکنون شما را چه میشود که زبان در کام کشیده و گام فراپس نهادهاید؟ این چه شرکی پس از ایمان و چه ترسی پس از اقدام است؟ این چه پیمانشکنیای پس از میثاق و جفا به جای وفاست؟ رنجنامه فاطمه پایان ندارد. آتشفشان خشم مقدس زهرا، همچنان گدازههای سوزان ملامت را بر سر مهاجران و انصار و خلیفه و بیعتگران میریزد و آبشان میکند. سپس دختر پیامبر، نیشتر بر غده رفاهطلبی و دنیاخواهی و فرهنگ جاهلی آنان میزند و ریشه آن همه سستعهدی و زبدهکشی و پیمانشکنی را، وابستگی به دنیای دون و فریفتگی و دلبستگی به چرب و شیرین زندگی و فاصله گرفتن از زهد نبوی و نگاه آخرتی میداند. میداند که آنان سرمست باده غرور و غفلتاند و دم گرم فاطمی در آهن سرد دلهای جاهلی بیاثر است؛ اما بازهم برای اتمام حجت و ثبت در تاریخ و داوری آیندگان، این بثالشکوی و رنجنامه مدون و ادعانامه افشاگر را از سینه غمگین برمیآورد و بر چهره کریه آنان میکوبد. تا اینبار ننگین و ننگ سنگین را تا دامنه قیامت بر دوش رسوایی خویش کشند و اسناد محکومیت خود را بر گرده خویش نهاده، پای دربند و داغ بر جبین و نشان خشم خدا بر پیشانی، به محشر آیند و آنجا پاسخ دادخواهی عصمت کبرا را بدهند و میافزاید: «من دختر آن پیامبرم که از عذاب خدا بیمتان میداد: فاعلمو انا عاملون، و انتظرو انا منتظرون.» منطق استوار و متین و برهان قرآنی فاطمه(س)، فصلالخطاب این جدال احسن است و قاضی وجدان، حق را به دختر پیامبر میدهد اما خلیفه، از در تزویر و تحریف درآمده، ضمن ستایش از رأفت و عطوفت نبوی و تصدیق پیوند نسبی این دختر پاک با آن رسول خواجه لولاک و تأیید صدق و سابقه زهرای اطهر، بازهم غصب فدک را مصادرهای به نفع سپاه و سلاح مجاهدان و مرزبانان و برای تأمین عده و عُده و ساز و برگ رزمندگان میداند و کار خود را به دروغ، در جهت نظر و اجازه حضرت رسول معرفی میکند و بازهم تأیید میورزد بر این بهتان که پیامبران، ثروت و زمین و خانه، ارث نمیگذارند و در نهایت، اظهار این نکته که: «لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی».(3)
برهان فاطمی، بار دیگر بر مدار آیات قرآن آغاز میشود و بر هماهنگی دقیق و مو به موی سنت و عمل نبوی با کلام الهی تأکید میورزد و به کارگیری حدیث مجعول را علیه آیات صریح وحی، نکوهش میکند و نقاب نیرنگ و فریب را کنار میزند، اما خلیفه که بنا ندارد حق صریح و کلام فصیح آن بانوی حق و حکمت را بپذیرد، بازهم با صادق شمردن خدا و رسول و دختر پیامبر، تلاش میکند مسئولیت آن خلاف بیّن و بدعت فاحش را به گردن مردمی اندازد که او را به تخت خلافت نشاندهاند و ارتکاب آن جرم را به پشتگرمی و پشتیبانی و حمایت و رضایت مردم وانمود میکند.
ولی دختر پیامبر، حجّت را تمام کرده است؛ هرچند در این جماعت، روح حجّتپذیری نمییابد و بر اساس اینکه:
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی
آن است جوابش که جوابش ندهی(4)
سخن گفتن با خلیفه را بیهوده میبیند و روی به مردم کرده، زبان شِکوه از آنان میگشاید که: چه شتابان، به باطل گرویدید و چشم بر این همه وقاحت بستید!
با دلهایی مهرخورده و قفلشده و چشم و گوشی به شیطان فروخته، در پی کفر و نفاقِ نقابزده افتادید و رسوایی روز رستاخیز را به یادشان میآورد و حضور در محکمه خدا را.
آن روز که پشت پرده افشا گردد
سیمای گریم کرده، رسوا گردد
تزویر و ریا، نمایش ننگینی است
زشت است اگر چه خوب اجرا گردد(5)
آنگاه رو به روضه نبوی میکند و با آن محرم رازش و سایهبان عزّتش و پناه دلشکستگی و پرسوختگیاش درد دل میکند و پیش از آنکه این مجلس دادخواهی بیفرجام و این جماعت بدنام را ترک کرده، به خانه رود، اشعاری را خطاب به پدرش نجوا میکند، با این مضمون:
ای امین وحی و دین!
این مدینة تو نیست مانده این چنین غریب
همچو خاتمی که یک نگین از آن کم است
ای رسول رحمت و برادری،
این همه جسارت و ستم به پیش چشم توست
گر چه دیده خدایی تو بر هم است!
اینک این مدینه است و کوچههای پر ز غربتش
این بقیع و مسجد و بلال و فاطمه در انتظار
یک طرف، دلِ شکستة حسین و زینب و حسن
یک طرف، علی و فاطمه، ز رحلت تو سوگوار
ای پیامبر! دمی ز خاک تیره سر بر آر
گشتهاند پیروان فتنهها، به موجها سوار
بعد از آن همه شهید،
بعد از آن همه سفارش اکید،
آن همه حدیث و آیه، وعده و وعید
اهل بیت عصمت تو مانده در کنار
بنگر این جفا به جای آن وفا
بنگر این ستم به جای آن صفا
یک طرف،
خانه علی است، با غمی بزرگ و جای خالی رسول
یک طرف، سقیفه، تیرهگون و فتنه بار
کینههای بدر و خیبر و حنین
بازهم صدای پای حملة قبایل قریش
باز هم مدینه مانده بیحصار!
ای رسول خاتم، ای حبیب کردگار!
موج فتنهها و کینهها فرا گرفته باز هم
دامن مدینه و حجاز را
«اهل بیت» در میان موجهای سهمگین
یک «سفینه»اند، ثابت و نجات بخش و استوار
لیکن این سفینة نجات را شکستهاند
دست و بازوی امیر عشق را بستهاند...(6)
و ... فاطمه به خانة خویش میرود و به علی(ع) پناه میبرد و از بیدفاع ماندن خویش در میان آن همه گرگهای تیزدندان و دشمنان کینتوز مینالد و شِکوه از اینکه چرا ذوالفقار علوی در نیام است و زبان حیدر، در کام!
اما مظلوم اولین و آخرین، صاحب ولایت غدیر، او را به صبر فرا میخواند. او هم میپذیرد و به خاطر خدا و برای بقای دین، جام تلخ صبر مینوشد و همدم مظلومیتهای علی(ع) میگردد.
اما ... برای همیشه، این پرونده را باز میگذارد.
اینک صدای دادخواهیِ زهرای مرضیه در مسجد مدینه، در رواق تاریخ پیچیده است و خطبة فدکیّه، ادعانامة کوثر رسالت، علیه غاصبان خلافت است.
پی نوشتها
1- متن مورد استناد، «العوالم» بحرانی، ج 11، ص 467 است.
2- آل عمران / 144.
3- در دایرة قسمت، ما نقطة پرگاریم / لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی (حافظ).
4- سعدی در گلستان.
5- برگ و بار، مجموعه اشعار جواد محدثی، ص 298.
6- همان، ص 71، (با تلخیص).
/62304
نظر شما