اسکناس!
برای نقش و نگاری که زیب وزیور توست
به هرکسی که نظر میکنیم، منتر توست
تو اسکناسی و باب الحوائجی به یقین
که دستگیر کسان دستگیره در توست
عجب نه گر به رخت دیدهام شود روشن
که نور دیده من، چهره منور توست
کسی که پول پرست است و ثروتی دارد
به دیده همه آقاست، زآنکه نوکر توست
هزار فتنه شود در سرت بپاشب و روز
تبارکاللـه از این فتنهها که در سر توست
هرآن کسی که دکان باز کرده، جمعی را
به ضرب سفسطه خر کرده است و خود خر توست
کسی که پیش فلک سر فرو نمیآرد
سرش خمیده به تعظیم در برابر توست
توراست بیش ز صدنام اگرچه میدانیم
که «اسکناس» بهین نام بهجت آورتست
حقوق و رشوه و انعام و باج و حقالبوق
چو پول چای و شتل، نامهای دیگر توست
به ضرب سفته، زن و مرد را فریب دهند
که سفته در نظر عدهای، چو خواهر توست
به زور چک کله شیخ و شاب بردارند
که چک به زعم گروهی، چنان برادر توست
به دیدن تو بسی شاد بود پیش از این
کسی که در نظرش صبح و شام، منظر توست
ولی زدیدنت امروز میشود غمگین
مگر به یاد بهای زهیچ کمتر توست
دریغ ودرد که تیغت دگر نمیبرد
که آنچه کندترین خنجر است، خنجر توست
***
***
اشعار نیم بند
«به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست»
شناسنامهام آمد پس از سه ماه از پُست
«چشم به راه»
«نصیحتی کنمت، یادگیر و در عمل آر»
زدست مرد طلبکار پا بنه به فرار
«بدهکار»
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
آن شبی که «فهد» افتاد به چنگ عربی
«خبرنگار»
«ای که میپرسی زمن، آن ماه را منزل کجاست؟»
زیر چادر، توی صحرا، فاز اوّل، دست راست
«خانه به دوش»
«بیدار شو ای دیده که دیگر نتوان بود»
ایمن زهوایی که صدی صد شده پر دود
ماهی دودی
گل آقا. شماره 25. اردیبهشت 1370
6060
نظر شما