تا خویش را به داخل کابینه جا زدیم
با بغض و کین به دانش و دین پشت پا زدیم
آن را که اهل مکر و ریا بود خواستیم
و آن را که قصد سعی و عمل داشت وازدیم
هر جا که بزم سور و سروری به راه بود
رفتیم و لقمه ها ز سر اشتها زدیم
گشتیم همچو گرگ نهان در لباس میش
هی بر شبان و غیر شبان حقه ها زدیم
با دست جهل هر دم ازین کشتی خراب
کندیم تخته و به سر نا خدا زدیم
روزی که صلح بود در جنگ کوفتیم
روزی که جنگ شد در صلح و صفا زدیم
در جنگ از خری جسد مار مرده را
شلاق کرده بر کمر اژدها زدیم!
دیدیم دور گشت رضاشاه از این دیار
با یک اشاره سید ضیا را صدا زدیم
هرگز نشد که بی سر خر زندگی کند
این ملتی که حقه بدو بارها زدیم
دادیم راه سید ضیا را به پارلمان
سگ مرده را به چشمه آب بقا زدیم
باری قسم بلیره که از عشق لیره بود
آن سنگ ها که بر سر هر بی نوا زدیم
اما هزار حیف که بی پشتوانه گشت
آن اسکناس ها که گرفتیم و تا زدیم
توفیق. شماره42. مرداد ماه 1323
6060
نظر شما