رمان «تنها روی پله سوم با یک مشت عکس مضحک فوری» نوشته احسان علیرضایی و مجموعه شعر جدید واهه آرمن با عنوان «دوست دارم گاهی شاعر نباشم» منتشر شد.<BR>

مهر گزارش داد: رمان «تنها روی پله سوم با یک مشت عکس مضحک فوری» از سوی نشر افکار، راهی بازار کتاب شد. این کتاب، روایت ذهنی آدمی است از محیط شهری پیرامونش و همچنین آدم‌هایی که در زندگی تجربه کرده است. در واقع داستان «تنها روی پله سوم با یک مشت عکس مضحک فوری»، تجربه زیسته یک فرد است؛ البته به شیوه روایت جریان سیال ذهن و پُر است از ارجاعات مختلف به آدم‌های مختلف و نیز شخصیت‌های ایران معاصر. شخصیت اصلی این کتاب تجربه سه عشق را داشته است؛ عشق به مادرش، عشق به لیلی و لاله و عشق به پدرش که هر کدام از آنها وجهی از شخصیت اصلی داستان را منعکس می‌کنند.

در این رمان از شیوه توصیف وقایع پرهیز و به جای آن از دیالوگ برای پیش بردن داستان استفاده شده است.

در زیر قطعه‌ای از این کتاب را باهم می‌خوانیم:

«چشم‌هايم را كه مي‌بندم، لاله هست، ليلی هست، مادر هست، خانه قديمی هست، موشك هست، بوی نفت هست، توپ چرمی هست، كوچه‌های تنگ مخبرالدوله هست و پدر هست، مثل هميشه با یک جفت كفش‌ واكس زده، ايستاده همين جا كنار حوض و زل زده به اغتشاش ماه توی اين حوض قديمی و بی‌وقفه با خودش تکرار می‌کند من سردم است تو سردت نیست. اما چشم‌هايم را كه باز می‌كنم، همه جا تاريك و ساكت و سرد است و هيچكس هم نيست. تنها روی تخت دراز كشيده‌ام و برق هم رفته است. چند روزي است كه بی‌هيچ دليلي برق می‌رود (فصل زن برفی - صفحه 7).

رمان 95 صفحه‌ای «تنها روی پله سوم با یک مشت عکس مضحک فوری» در شمارگان 1100 نسخه و با بهای 5500 تومان و به عنوان نوزدهمین اثر از مجموعه «قصه نو» نشر افکار راهی بازار کتاب شده است.
 

بر اساس گزارش اين خبرگزاري، مجموعه شعر جدید واهه آرمن با عنوان «دوست دارم گاهی شاعر نباشم» توسط انتشارات نگاه منتشر شد و به بازار نشر آمد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب که یازدهمین عنوان از مجموعه «نگاه تازه شعر» است، به گونه‌ای متفاوت از دیگر آثار شاعران سپیدسرای کشورمان است. آرمن در این کتاب همان‌طور که از عنوان آن بر می‌آید و در ابتدای کتاب نیز جمله‌ای از میلان کوندرا نقش بسته‌است، خواسته شاعری را برای مدتی کنار بگذارد. جمله کوندرا به این ترتیب است: «فقط یک شاعر می‌تواند بگوید که شاعر نبودن چه نعمتی است».

برخی از قطعات این کتاب به صورت نثر هستند و قالب شعر سپید را ندارند. «دوست دارم گاهی شاعر نباشم» با 36 قطعه منتشر شده است که 17 عنوان اولی آن‌ها به ترتیب عبارت‌اند از:

تنهایی را، پدرم هر شب سری به کارخانه و کارگران شب کار می‌زد،‌ دیشب آلبوم عکس‌های قدیمی را ورق می‌زدم، پدرم و دایی سوکرات برای انجام کاری باید به «دریا» می‌رفتند، من و دوستانم آپارتمان کوچکی شامل چند اتاق خواب و ...، کتاب‌خوان قهاری بودم و، در غروب یک روز بهاری، همیشه دوست داشته‌ام شب سال نو در خانه باشم، دایی‌ام سوکرات در بجنورد زندگی می‌کرد، پس از پیشامد تصادف و معلول شدن پاهایم، امروز کتابی را که شامل اشعار ده‌ها شاعر نامی و ...، دست‌نوشته‌هایم را از روی میز برداشت، چند روز پیش در یکی از انجمن‌های ادبی تهران، تابستان‌ها، زمانی بیشتر بازی‌های لیگ فوتبال در ورزشگاه امجدیه برگزار می‌شد، هفته پیش کتاب «پاپیون» اثر هانری شاریر را...، صبحانه‌اش را با عجله خورد و راه افتاد.

اسامی قطعات 18 تا 36 نیز به این ترتیب است:

تابستان بود، سال آخر دبستان بودم، آن روز، هر بار که با دوستان به پارک می‌رفتیم و ...، نام این شعر «قصه اتاق» است، عصر پنجشنبه بود، اسمش را «ونسان» گذاشته بودم، امروز صبح سرایدار ساختمان به خانه‌مان آمد و ...، امیلیا، سه سال پیش نورایر نرسیسانتس زبان‌شناس برجسته و ...، پنجشنبه بود. یک عصر بهاری، هوا تاریک روشن بود که سراسیمه از خواب پریدم، گاهی یک جاده، دیروز از سفر برگشتم. آفتاب غروب کرده بود که به خانه رسیدم، نیمه‌های شب همسایه‌ام با همسر و دختر پنج‌ساله‌اش...، حالم این روزها کمی بهتر است اما...، بنا بر عادت هر شب پیش از خواب کتاب می‌خوانم، از هشت و نیم صبح، امروز

در ادامه شانزدهمین قسمت از این کتاب را می‌خوانیم:

هفته پیش، کتاب «پاپیون» اثر هانری شاریر را برای چندمین بار خواندم. باید می‌خواندم! این کتاب را نخستین بار در دوازده‌سالگی خونده بودم. دو ماه بعد، با این امید که شاید چیزی در این داستان تغییر کند، آن را دوباره خواندم بودم، اما آدم‌ها همان آدم‌ها بودند و داستان همان داستان. سه هفته بعد، وقتی برای سومین بار شروع به خواندن کتاب کردم، این اتفاق افتاد و همه چیز در بخش «سرخ‌پوست‌ها» تغییر کرد... پس از آن، هفته‌ای یکی دوبار به سراغ «پاپیون» می‌رفتم، و همیشه... همان صفحات؛ قبیله سرخ‌پوست‌ها.

بیرون از کتاب

زندگی کمی یکنواخت بود و

کمی تکراری

اما در سطرهای کتاب

هربار چیزی تغییر می‌کرد و

اتفاق تازه‌ای می‌افتاد

کتاب را که باز می‌کردم، خود را در دهکده سرخ‌پوست‌ها، در میان «لالی» و «زوراایما» دو خواهری که بی‌صبرانه انتظارم را می‌کشیدند می‌دیدم.

من

در دهکده‌ای پنهان در کتاب

رشد می‌کردم و

بزرگ می‌شدم

بی‌باک می‌شدم

سطرهای کتاب

با تخیلات من تغییر می‌کرد

کلبه پوشالی ما

هر بار

زیباتر و گرم‌تر می‌شد

و «لالی» و «زوراایما»

هر بار

صمیمی‌تر می‌شدند و

طناز‌تر ...

این کتاب با 78 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 4 هزار تومان منتشر شده است.
 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 294883

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 4 =