۱. فارغ و غافل نشستهای که دوستی زنگ میزند که فلانی خبر را شنیدهای: محمد زهرایی درگذشته است... خشکم میزند... به یاد روزی میافتم که برای اولین بار در خانه سایه او را دیدم. مثل همیشه سایه بود و نکتههایی که در کار زهرایی میکرد و زهرایی که ساکت نشسته بود و به گفت و گوهای ما گوش میداد... آن روز زهرایی فقط شنید و شنید... آنچه از اولین دیدار با محمد زهرایی در خاطرم نشسته مردی است با چشمانی بسیار هشیار که لبخندی دیپلماتیک بر لب داشت.
۲. محمد زهرایی مردی بود به تمام معنا خودساخته؛ با هوش واستعدادی حیرت آور. زندگی چهرههای گوناگونش را به او نموده بود. سرد وگرمها چشید و پست و بلندها دید. یادش به خیر با چه شیرینی و لطفی از مرارتهای ستوه کننده زندگیاش حرف میزد. با ته لهجهای از طنزی گیرا و صمیمی. سایه مکرر میگفت ماجراهایی که زهرایی از زندگیاش میگوید او را به یاد شاهکارهای گورکی میاندازد. سالهای درازی هم دل به آرمانی سپرد و برایش تاوانها داد.. با او که دمساز میشدی میدیدی چکیده آن همه تجربه در وجود او به نوعی خردمندی و واقع بینی تبدیل شده؛ یعنی زندگی وحاصل تجربههای همه تلخ به او آموخته بود که «آرمان»های دهان پرکن را که از بوته ایام سیاه روی به در آمده بودند، باید یکسو نهاد و اگر آرمانی به کار است آن را در هنر و فرهنگ باید جستجو کرد. میخواهم بگویم محمد زهراییی که من شناختم با همه گربزی و زیرکی و مصلحت اندیشی در امور زندگی روزمره، در کارش -یا نه بهتر بگویم عشقش_که کتاب بود و کتاب بود و کتاب، شیدا وش و سودازده و آرزو پرور بود تا به آنجا کهگاه عملکردش با حداقل ضوابط عقل غریزی سازگار نبود! چه کتابهایی را از کف داد صرفا به این دلیل که وسواسهای جمالشناسانه و کمال خواهی بیحد و مرز رهایش نمیکرد تا آنها را به دست نشر بسپرد. از این رهگذر هم خود آسیب دید و رنجها برد و حسرتها خورد و هم مولفانی را از خود رنجاند و هم جامعه کتابخوان ما محروم شد ازکتابهایی که ساخت و صورت آنها هم مانند محتوایشان فاخر و فخیم و درخشان باشد.
۳. اما با این همه زهرایی بسیار کار کرد و در کار خود یگانه بود... هیهات که مادر روزگار چنویی بزاید. اگر نمونههای پیش ازچاپ کتابهایی را که تولید کرده و خوشبختانه در بایگانی نشر کارنامه محفوظ است ندیده باشید نمیدانید چه میگویم. آن همه دقت و باریک بینی و وسواس را فقط و فقط باید در مقوله عشق و جنون فهمید... میگویم و از عهدهاش بیرون میآیم که عشق و دقت و وسواس زهرایی در کار کتاب از جنس و سنخ عشق و دقت و وسواس علامه محمد قزوینی در تحقیقاتش بوده است. واقعیت این است که زهرایی با کتاب عشق بازی میکرد و روحش با کتاب در میآمیخت. با کتاب و مولفی که با او کار میکرد حیثیت مشترک مییافت. دلش پر میزد که مولف نکتهای بیابد و کارش را کاملتر کند. برای تکمیل کار مولف با شادمانی حاضر بود هزینهها کند. من این نکات را از چشمدید خود مینویسم.
۴. محمد زهرایی درگذشت و آنچه از او بازماند آثاری است که حیثیت و اعتبار نشر ایران است. فرهنگ ایران ناشری را از کف داد که عمیقا به کتاب و کار نشر حرمت مینهاد. کار خود را خوب بلد بود. اهل آموختن بود. ذوقی پرورده و سلیقهای والا داشت. تاریخچه نشر ایران را دست کم درحد این چهل پنجاه سالی که خود در کار نشر بود خوب میدانست. اهل گردآوری آثار هنری بود و دلش برای خریدن کتاب و آثار هنری نمیلرزید. کاش توانسته باشد در کارگاه نشر کارنامه جانشینانی برای خود تربیت کند.
5757
نظر شما