به گزارش خبرآنلاین، کتاب «برای تاریخ میگویم»؛ خاطرات محسن رفیقدوست از دهه اول انقلاب و جنگ تحمیلی به قلم سعید علامیان است که سوره مهر آن را در 470 صفحه و با قیمت 20 هزار تومان منتشر کرده است.
این خاطرات از مقطع ورود حضرت امام(ره) در 12 بهمن که رفیقدوست راننده بلیزر امام(ره) بود، آغاز و در ادامه حوادث دهه اول انقلاب و جنگ تحمیلی از زبان او نقل میشود. رفیقدوست به این دلیل که پایهگذار سپاه است و بعد از آن مسئول تدارکات جنگ بوده، به عنوان یکی از شخصیتهای مهم در این ایام به حساب میآید. مهمترین فعالیت رفیقدوست به زمانی بازمیگردد که به عنوان مسئول تدارکات سپاه در طی جنگ تحمیلی خدمت میکند. علامیان نگارش این خاطرات را از سال 87 آغاز کرده و ساختار کتاب براساس پرسشهایی است که نویسنده از رفیقدوست پرسیده و این سؤالات بر اساس توالی زمانی انتخاب شده است.
ناشر کتاب معتقد است بسیاری از ناگفتهها در این اثر بازگو شده است. بسیاری از پرسشهایی که در آن زمان وجود داشته و تاکنون مطرح نشده است، در گفتوگو با رفیقدوست آمده که وی پاسخ های مستدل و صریحی را به رویدادهای تاریخی داشته است.
به گزارش خبرآنلاین، در بخشی از فصل پایانی کتاب در خصوص اولین حکم رهبر انقلاب میخوانیم:
«پانزدهم شهریور 1368 مقام معظم رهبری، در حالی که سه ماه از رهبری شان گذشته بود، اولین حکم برای ریاست بنیاد مستضعفان و جانبازان را برای محسن رفیق دوست صادر کردند. متن حکم بدین شرح بود:
جناب آقای محسن رفیقدوست دامت تاییداته
با توجه به استعفای جناب آقای مهندس موسوی از ریاست بنیاد مستضعفان و جانبازان و با عنایت به سوابق درخشان کار و مدیریت جنابعالی در مشاغل مختلف و کشش و علاقه وافری که به خدمتگزاری نسبت به جانبازان عزیز دارید شما را به مدت 3 سال به ریاست بنیاد مزبور منصوب میکنم. مطلب عمده آن است که کلیه امکانات و داراییهای موجود در این بنیاد را با کوشش و تلاش پیگیر و با دقت وافی مورد بهرهبرداری قرار داده، از عواید آن در درجه اول برای تأمین نیاز جانبازان عزیز - که شهدای زنده انقلاب و یادگارهای ارزنده ده سال مقاومت ملت ایران میباشند استفاده نمایید.البته کل عواید این بنیاد باید برای امور مادی و فرهنگی مستضعفان به کار رود. لازم میدانم از زحمات جناب آقای موسوی که در طول مدت نخست وزیری ریاست عالیه این بنیاد را بر عهده داشتند تشکر کنم.
*
من آن روز تهران نبودم. وقتی رسیدم، گفتند از دفتر آقا زنگ زدند. خدمت آقای گلپایگانی تماس گرفتم، گفتند فوری بیا دفتر کارت دارم. رفتم دفتر. گفت: «نمیدانم آقا چه کارت دارد، ولی آنقدر کار مهمی است که فرمودند وقتی حاج محسن آمد، اگر ملاقات هم داشتم، ایشان بیاید داخل.»
رفتم داخل. دیدم ایشان دارد با آقای اختری، امام جمعه سمنان صحبت میکنند. آقا بلند شدند و من دستشان را بوسیدم. ایشان گفتند: «همین الان میروی و بنیاد مستضعفان را تحویل میگیری.» چند لحظه ایستادم. ایشان گفتند که مگر متوجه نمیشوی چه میگویم؟ برو بنیاد مستضعفان را تحویل بگیر.
عقب گرد کردم، سوار ماشین شدم و یکراست به بنیاد رفتم.
ساختمان بنیاد در بلوار کشاورز بود. مدتی بود که امور جانبازان را به بنیاد مستضعفان داده بودند. آقای دکتر محمد باقریان قائم مقام آقای موسوی در بنیاد بود. به دفتر ایشان رفتم و در اتاق انتظار نشستم. ایشان با معاونان خودش جلسه داشت. حدود یک ساعتی آنجا نشستم. رفتند به ایشان گفتند که من در اتاق انتظار نشستهام. وقتی داخل شدم؛ آقای باقریان گفت «شما با من کاری دارید؟» گفتم: «بله، آقا فرمودند برو بنیاد مستضعفان را تحویل بگیر.» گفت: «آخر دستخطی، نوشتهای، چیزی.» گفتم: «فعلا چیزی ننوشتند. اگر شما حاضرید، این کار را بکنید وگرنه می توانید بروید بپرسید.»
بلند شد و رفت. همان جا به معاونان گفتم: «آقایان معاونان همه سر کارشان باشند.» دو روز بعد آقای سیف، معاون مالی وقت بنیاد، آمد و گفت: «اگر قرار است رئیس بنیاد بشوید باید حسابهای بنیاد به امضای شما باشد و امضای مدیر هم تا رهبر ننویسند، معتبر نیست؛ قبلا امام نوشتند و معرفی کردند؛ حالا هم شما باید از آقا حکم بگیرید.»
رفتم خدمت آقا و عرض کردم که می گویند تا شما حکم نداشته باشید نمی شود رییس بنیاد شوید. آقا گفتند که من به آقای موسوی گفتم خودش اینجا را اداره کند و به ایشان حکم می دهم؛ اما حکم زماندار. ایشان گفتند همان حکم امام برای من کافی است و حکم زماندار قبول نمی کنم. حالا من می خواهم به شما حکم زماندار بدهم.
وقتی میخواستم از در بیرون بروم گفتند: «نروی آنجا همه را قلع و قمع بکنی ها». گفتم: «چشم».
...من از 12 شهریور 1368 تا 31 تیرماه 1378 یک ماه کمتر از ده سال، در بنیاد مسئول بودم و هنوز از بنیاد منفک نشدم و جزء هیئت امنای بنیاد هستم.»
6060