سید عبدالجواد موسوی: سیدعبدا... حسینی از مدیران فرهنگی است که به احتمال قریب به یقین نسل جدید او را خیلی نمیشناسد. طبیعی هم هست، او بیش از دو دهه است که در آفریقای جنوبی به تدریس و فعالیتهای فرهنگی مشغول است، اما حضور کوتاه او در ایران، حضوری مؤثر و ماندگار بوده. او که زمانی در شعر انقلاب نامی مؤثر بوده،این روزها حرفهای جالبی درباره شعر و شاعری روزگار ما دارد. با هم این گفتوگو را میخوانیم.
اواخر دهه شصت در مشهد با شما آشنا شدیم. آن دوره یکی از طلاییترین دورههای فرهنگی استان خراسان بود. دورهای پرطبش و پر از موفقیت که موفقیت خراسانیها در شاعری بیتعارف با اسم شما گره خورده بود. یاد آن روزها میافتیم، اسم شما در خاطرمان نقش میبندد. بعد از آن از ایران رفتید و سالها است شما را ندیدهایم. حالا که برگشتهاید چه تفاوتهایی را در فضای فرهنگی بهویژه در حوزه شعر احساس میکنید؟
انتظارم این بود که طی این سالها فضای فرهنگی - هنری ما رشد کرده باشد ولی متأسفانه خیلی عقبگرد کردهایم. این عقبگرد فقط در حوزه شعر اتفاق نیفتاده، در کل مجموعه فرهنگی و هنری کشور بیبرنامهگی و بههم ریختگی دیده میشود. من معتقدم بهترین شعرها در دهه شصیت سروده شد، بهترین فیلمهایمان هم در همان دهه ساخته شد، بهترین موسیقی ما هم مال همان روزها است. ولی الان احساس میکنم در همه این عرصهها به انحطاط کشیده شدهایم. این وضعیت به ساختار غلط و بیثباتی سیاسیمان برمیگردد. در کشورهای پیشرفته همیشه تغییر و تحول اتفاق میافتد. در هر دوره رئیسجمهور عوض میشود، وزرا عوض میشوند، یکی میآید و یکی میرود. این اقتضای دموکراسی است. ولی این جابهجاییها که سیستم را فقط حق دارد، چهار تا معاون با خودش بیاورد. در کل وزارت خانه کلاً 20 تا 30 پست جابهجا میشود. مدیرکلها، کارشناسان و سفرا سرجایشان هستند. آب از آب تکان نمیخورد. پستهای قابل تغییر هم مشخصاند و هم تعدادشان محدود است. در نتیجه طی 50 سال سیاستهای انگلیس به همان شکل که در آغاز مدون شدهاند، باقی خواهند ماند. آمدن یک وزیر جدید در نمای کلی سیاست خارجی، در نمای کلی کار فرهنگی، در بخش بهداشت یا در بخش اقتصاد تغییری ایجاد نمیکند. تغییر در همه زمینهها ایجاد میشود، ولی روند کلی و اصلی همان روند است. در کشورهای پیشرفته خوب مردم دست روی دست نمیگذارند تا ببینند چه کسی رئیسجمهور میشود یا نخستوزیر آینده چه کسی است.
این جابهجاییها 10 یا 20 درصد تأثیر دارد و مردم به خاطر این 20 درصد زندگی خودشان را تعطیل نمیکنند. در حالی که در کشور ما 6 ماه قبل از انتخابات از هر کسی میپرسی برنامهات چیست، میگوید منتظرم نتیجه انتخابات معلوم شود. این یک معظل بزرگ است که نه فقط حوزه فرهنگ و هنر را دربر میگیرد بلکه بر همه شئون دیگر از جمله اقتصاد و سیاست هم تأثیر دارد.
رشد و پیشرفت وقتی اتفاق میافتد که ما یک رشد متوازن و همگون در همه حوزهها داشته باشیم. رشد در یک کشور باید انداموار باشد. در کشور ما پیشرفت نامتوازن است.
این رشد نامتوازن در علم، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و هنر ما اتفاق افتاده. ما در بعضی از رشتههای علمی مقالاتی داریم که مقام اول علمی جهان را کسب کردهاند، ولی نمیتوانیم از این علم به تکنولوژی و ثروت برسیم. ما نمیتوانیم آن را به اجرا در بیاوریم. در همه عرصهها بیبرنامهگی و بیثباتی دیده میشود...
این بیبرنامهگی در دهه شصت بیشتر نبود؟
در دهه شصت جلسه شعر زیاد بود، ولی ما برای همه اینها برنامه داشتیم. یعنی گروه شعر سازمان تبلیغات گروهی بود که میدانست دارد چهکار میکند و موفق هم بود.
نه منظورم برنامهریزی کلان برای فرهنگ و هنر جامعه است؟
در مملکت ما چون برنامهریزی کار نمیکند، همه اتفاقات خوبی که در سراسر کشور اتفاق میافتد، قائم به شخص است. اگر مقام معظم رهبری به یک استانی سر بزنند، آن استان آباد خواهد شد، در غیر این صورت هیچ پیشرفتی نخواهد کرد. چرا باید اینطور باشد. اصلاً چرا باید رئیسجمهور و هیأت دولت سفر استانی داشته باشند. تشخیص مشکلات یک استان با یک شهر باید برعهده متخصصین آن استان یا شهر باشد. این وظیفه هیأت دولت نیست. اصلاً وقت هیأت دولت نباید صرف این کار شود. کارشناسان اقتصادی و فرهنگی باید مشکلات آن استان را منتقل کنند و براساس نوع مشکلات آن استان طرح و برنامه بدهند و آن را به هیأت دولت منعکس کنند.
این سفرهای استانی نمایشی بیبرنامگی دولت قبلی بود. میگویند یکی از کارهای خوب احمدینژاد همین سفرهای استانی بوده. در حالی که این کار صرفاً اتلاف وقت و پول مملکت بود. با یک سفر دو سه روزه به هیچ وجه نمیشود مشکلات یک استان را تشخیص داد و حل و فصل کرد. اینها بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت.
همه مسائل ما قائم به شخص است. در کشور ما برای پیشرفت چارهای نیست جز اینکه تلاشهای فردی و شخصی را مضاعف کنیم. سیستم طوری نیست که فرد را هدایت کند، تلاشهای شخصی فرد او را بالا خواهد برد.
در دهه شصیت سیستم درست کار میکرد یا تلاشهای شخصی بیشتر جواب میداد؟
ما اصلاً در دهه شصیت برنامه کلان فرهنگی نداشتیم. اصلاً سیستم نداشتیم. اول انقلاب بود. در آن زمان هر کدام از ما فکر میکردیم باید نقش خودمان را درست ایفا کنیم. یک ته ثبات انقلابی داشتیم که الان دیگر خبری از آن نیست و ما به روزمرگی افتادهایم. جاهایی که اشخاص منظم و با برنامه حرکت کردهاند پیشرفتهایی حاصل شد ولی این اتفاق نادر است.
در حوزه هنری تهران عدهای از پیشکسوتان با طرح یک اندیشه متعالی جلسات شعر را راه انداختند و این جلسات موفق بود و جواب هم داد. شعر انقلاب حاصل همین فکر و اندیشه بود. ما هم در مشهد از آنها الهام گرفتیم. از همان آغاز فهمیدیم، اگر قرار باشد در شب شعرهای ما فقط شعر خوانده شود، راه به جایی نمیبریم. ما باید از تجربه بزرگان استفاده میکردیم. این آگاهی را مرحوم حسن حسینی به من داد. او میگفت باید اساتید بیایند و برای بچههای مشهد جلسات آموزشی و نقد و بررسی شعر بگذارند. اوایل کار آقای فراهانی منفرد را به من معرفی کردند. بعد تلاش کردیم خود حسینی را بیاوریم که نشد. بعد از قیصر خواستیم هر هفته بیاید مشهد که ایشان هم نتوانست. وقتی از پیشکسوتان حوزه هنری تهران ناامید شدیم به این نتیجه رسیدیم که در خود مشهد به دنبال کسانی بگردیم که ایدههای جدید به ما بدهند. اول آقای کمال آمد و حدود شش جلسه حرف زد. بعد آقای قدسی یکی دو جلسه قبل از مرگاش آمد و صحبت کرد بعد هم آقای صاحبکار جلساتی را برگزار کرد. اکبرزاده هم که از اعضای ثابت با شهید احمد زارعی آشنا شدیم. حضور احمد خیلی تأثیرگذار بود او یک سال هر هفته میآمد و با بچهها کار میکرد. بزرگترین کاری که کردیم این بود که به تازهکارها نشان دهیم چقدر با پیشکسوتان فاصله دارند. مثلاً رجعت سرخ ستاره را میدادیم دست کاظم کاظمی و به او میگفتیم اول از این تقلید کن تا کمکم به زبان تازه خودت برسی ما فاصلهها را مشخص میکردیم و افق نهایی را نشان دادیم حالا بعضی از بچهها از حد انتظارات ما هم بالاتر رفتند. نمونهاش همین کاظم کاظمی.
بین شعرای حوزه مشهد با حوزه هنری تهران مراوده و تعامل فرهنگی هم برقرار شد؟
من آن روزها حلقه اتصال بودم. هر سال سه بار به جبهه میرفتم و برمیگشتم. و هر بار زمان رفت و برگشتم را طوری تنظیم میکردم که سر راهم به جلسه شعر تهران برسم. در این جلسات شرکت میکردم و تمام صحبتهای پیشکسوتان را ثبت و ضبط میکردم و به بچههای مشهد انتقال میدادم. حرفهای معلم، حسینی، هراتی، سهیل و دیگران را به دقت گوش میکردم. سبک نقادیشان، نکاتی که در رابطه با اشعار میگفتند منعکس میکردم. طوری که بچههای مشهد از دانستههای من شگفت زده میشدند. در واقع به آنها کلک میزدم. (خنده)
بچهها فکر میکردند من عقلکلم در حالی که کار من فقط انتقال چیزهایی بود که در جلسات شعر تهران یاد گرفته بودم. من آن نکات را دقیق فهمیده بودم، میفهمیدم که مثلاً فلان صنعت شعری چه طور باید به کار رود به تصویرسازی در شعر چگونه است. شعرها چه ایراداتی دارند، وزن شعرها چه مشکلاتی دارد. علاوه بر این عنایتی هم خداوند به من کرده بود و از اشعارم استقبال میشد. در کنگرههای مختلف نفر اول شدم. از امام (ره) صله گرفتم. این در سطح شعر خراسان اتفاق بزرگی بود. کل این فضا به نفع شعر خراسان بود. مسئولیت سازمان تبلیغات به من اعتماد داشتند. سالانه با مقام معظم رهبری جلسه داشتیم. همه این عوامل دست به دست هم داد تا جلسه شعر حوزه مشهد به جلسهای ملی تبدیل شود.
گفتید وقتی به ایران برگشتم در حوزه شعر انحطاط و عقبگرد دیدم ولی به مصادیقاش اشاره نکردید. یک زمانی شاعران انقلاب با هم یک صدا و همدل بودند. اختلافات در حد اختلافات سبکی شاعرانه بود. این روزها اختلافات عمیقتر شده، دستهبندیهایی صورت گرفته. مشکل کجا است؟
مشکل اصلی در کشور ما بیبرنامگی است و فقر، فقر مصیبتی است که دامن شعر و شاعر را هم گرفته. وقتی از آفریقا برگشتم میخواستم شب شعری برای زلزله آذربایجان برگزار کنم. وقتی از شاعران دعوت کردم برای مردم زلزله زده شعر بخوانند، از من پرسیدند، چقدر پول میدهم. من خشکم زد. گفتم برای کمک به زلزله زدگان پول میخواهید؟ گفتند اگر پول ندهید، کسی نمیآید شعر بخواند. من شاعر را مقصر نمیدانم. شاعری که پانصد هزار تومان درآمد دارد. و کرایه خانهاش هفتصد هزار تومان است، باید مترصد چنین فرصتی باشد. شاعر اگر بینیاز باشد هرگز هنرش را اینطور نمیفروشد. وقتی شاعری مریض میشود، شاعران دیگر برای هزینه درمان او باید دست گدایی جلوی مسئولان دراز کنند. ما شاعران بزرگی داریم که از نظر معیشتی تأمین نیستند. شاعر برای نیازهای روزمرههنوز به این چندرغاز نیاز دارد. شعر متولی ندارد. وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات، فرهنگستان ادب و خانه شاعران ایران حرف خودشان را میزنند و کار خودشان را پیش میبرند بدون اینکه در ارتباط با اصل شعر و شاعر برنامه مدونی داشته باشند. هنرمند و شاعر کارمند نیست که تو بیایی از او کار بکشی بعد هم که پیر شد بازنشستش کنی. شاعری با سیستم کارمندی جور در نمیآید. شاعر تا کی باید نان حقالتألیف بخورد. اگر کتاباش به هر دلیلی فروش نرفت چه خاکی باید بر سرش بگیرد.
باید از گرسنگی بمیرد. چرا فقط شاعر باید تأمین شوند که آثارشان به چاپ شصتم برسد یا آنهایی که فقط از طریق رانتها و ارتباطات سیاسی خودشان را بالا میکشند، تأمین باشند.
مسائل سیاسی را در این حوزه چقدر دخیل میدانید؟
مسائل سیاسی به شدت دخیل است. همه چیز ما سیاستزده است. اقتصادمان، فرهنگمان، روابط اجتماعیمان و حتی روابط خانوادگی ما سیاستزده است. خیلی از خانوادهها امروز دارند به دلیل اختلافات سیاسی از هم پاشیده میشوند. چقدر به افرادی که به اصلاحطلب موسوم بودند فحش داده شد. امروز اصلاحطلبان در رأس امورند. قدرت دارند. دارند کار میکنند برای این کشور و این مردم. ما در ارتباط با مسائل فرهنگی افرادی را از خودمان راندیم که محصول ما هستند. ما اینها را بهوجود آوردیم، خون دل خوردیم. اینها فرزندان این کشورند. فرزندان این نظاماند. با این نظام رشد کردند. نهالی است که خودمان کاشتیم و بزرگش کردیم؛ الان وقت آن است که زیر سایهاش بنشینیم. ثمرش را بگیریم. ولی داریم تیشه به ریشهاش میزنیم. این سیاستها نادرست است ما از ذخایر انقلاب استفاده نمیکنیم و عین خیالمان هم نیست که فرزندان خودمان را از دست بدهیم.
حجت الاسلام حسینی معتقد است که در این پنجاه روز مشخص شده که آقای روحانی انتخابهای درستی کرده و کسانی را سر کار آورده که خبره این کاراند.
رئیس یک مجله آمریکایی خاطرهای دارد از قبل از جنگ جهانی؛ میگوید یک روز در دفتر مجلهام نشسته بودم. جوانی آمد با یک کیف پوستی در دست، یک کلاه عجیبی هم بر سرش گذاشته بود و یک رئیش پروفسوری هم گذاشته بود. این جوان گفت: من میخواهم برای شما بنویسم. من به وجناتش نگاه کردم و دست به سرش کردم. آن جوان رفت. بیست سال بعد شنیدم در شوروی انقلاب شد. و رهبرش همان جوانی است که من بیست سال پیش نادیدهاش گرفتم.
اشکال کار ما این است که به نیروهای انسانی خودمان بها نمیدهیم.
حالا در سیستمی که آن را تا این حد فشل میدانید، چه کار باید کرد. اصلاً چه کار میتوان کرد.
افرادی باید کار را در دست بگیرند که هم دلسوز باشند و هم متخصص آن کار باشند. بیمارستان را باید بدهیم دست پزشکان. کارهای عمرانی را دست مهندسان خبره و کاردان بدهیم، کارهای فرهنگی را بدهیم دست فرهنگیان، کارهای هنری را هم به هنرمندان واگذار کنیم. وادی شعر را هم به شاعران واقعی بسپاریم. وقتی دبیر جشنواره شعر کسی باشد که اصلاً اثر شاعرانه قابل توجهی ندشته، فاجعه رخ میدهد. این هم ظلم به خود اوست و هم ظلم به جامعه فرهنگی و هنر. راهحل این است که کارها را به اهلش بسپارند.
گفتنش ساده است ولی در عمل اتفاق نمیافتد؟
چرا ساده است. در همه دنیا این کار را میکنند فقط در کشور ما این اتفاق نمیافتد.
ظاهراً ساده است. ولی میتوان گفت به همین علت که تا حالا اتفاق نیفتاده بعد از این هم اتفاق نمیافتد. عوامل و موانعی که این همه سال نگذاشته این اتفاق بیفتد هنوز هم وجود دارند.
شما راه درمان را پرسیدید، من میگویم دوا این است اگر این کار را نکنیم تا صد سال دیگر هم فرجی حاصل نمیشود و در همه عرصهها لنگ خواهیم ماند. باید بیدار شویم. تا این بیداری اتفاق نیفتد وضع فرهنگ و هنر همین خواهد بود. یعنی چه طرف از خواب بیدار میشود و میگوید خانه سینما تعطیل؟ این اتفاق آدم را مبهوت میکند. کسی که این تصمیم را گرفته ذرهای درک و شعور هنری دارد؟ اصلاً میداند سینما یعنی چه؟ میداند دارد چه چیزی را تعطیل میکند؟ مثل این است که از فردا بگوییم دیگر هیچ هواپیمایی حق پرواز ندارد. تعطیل کردن خانه سینما به همین اندازه خندهدار است. باور نکردنی است که یک دولت بیاید خانه سینما را تعطیل کند، کند، باید ارزش پول ملی کشور را پایین بیاورد تا فقط بتواند یارانهها را بدهد.
بعد از انتخابات امسال فضا را برای رشد کار فرهنگی و هنری بهتر میبینید؟
قطعاً در این پنجاه روز مشخص شده که آقای روحانی انتخابهای درستی کرده و کسانی را سر کار آورده که خبره این کاراند. شما همین که اسم آقای ظریف را میبری جهان تصمیماش را میگیرد. آقای ظریف سیاستمداری قابل مذاکره است.
قبول دارم ولی در داخل کشور کسانی هستند که او را یک روزه راهی بیمارستان کنند؟
خود آقای ظریف هم میگوید درست شدن وضع کشور نیازمند یک فداکاری بزرگ است. او دارد این فداکاری بزرگ را میکند. ظریفی که شالوده دیپلماسی ما است، باید هشت سال برود در آرشیو وزارت خارجه کششور تدریس کند و مورد طعن و لعن هم قرار گیرد. این هم ظلم به ظریف است و هم ظلم به کشور. طی این هشت سال ظریف کجا بود؟ سرمدی کجا بود؟ بقیه اعضای فعال دیلپماسی ما چرا منزوی شدند؟ اینهایی که تا این اندازه توانایی دارند، تخصص دارند، زبان بلدند و فضای خارج از کشور را میشناسند، چرا باید بنا به سلیقه افراد غیر مسئول حذف شوند؟
چرا وقتی یک وزیر وارد وزارتخانهای میشود از وزیر تا آبدارچی آن وزارتخانه عوض میشوند. این اشکال کار است. آقای روحانی و آقای ظریف هم نباید دچار این اشتباه شوند. معنی ندارد با آمدن آقای ظریف یا آقای جنتی کل سیستم وزارت خارجه یا وزارت ارشاد عوض شود.
شما منتقد رادیکال دولت گذشته بودید. خیلی از دوستان شاعر ما که شاعران انقلاب هم بودند، خیلی صفت و سخت از دولت احمدینژاد دفاع کردند و به نان و نوایی هم رسیدند. ریشه این موضعگیریهای چیپ سیاسی بین اهل فرهنگ و هنر در چیست؟ فعالیت سیاسی یا دفاع از یک کاندیدا فینفسه اشکالی ندارد ولی فحش دادن به کسی که مورد پسند من شاعر نیست هیچ توجیهی ندارد. رادیکال برخورد کردن اهل هنر در حوزه سیاست خیلی تعجبآور است و علاوه بر آن تبعات سنگینی به دنبال دارد. شما هیچ وقت متعرض این دسته از شاعران نشدید؟
من معتقدم شاعر باید طرفدار باشد. شاعری که طرفدار نباشد، رسالت شاعریاش را انجام نداده. شاعر باید یک طرفی را بگیرد. ما در جهان راه داریم یا در راه حق هستیم یا در راه باطل.
این خیلی فاشیستی نیست؟
نه تعبیرها از حق و باطل متکثر است. تعبیر من از حق و باطل یک تعبیر گسترده است. خیلی از این شعرا در راه حقاند ولو اینکه موضعگیری سیاسیشان درست نباشد. کسی مثل ساعد باقری برای شهدا شعر گفته. کسی مثل عبدالجبار کاکایی برای شعر انقلاب زحمت کشید، حالا اگر رأی او خلاف رأی ما بود، نمیتوانیم او را به چوب باطل بدانیم. از نظر من، جلیلی، روحانی، قالیاف و همه کاندیداهای دیگر از فیلتر حق رد شدهاند و هر ششتایشان حقاند. شما طرفدار هر کدام که باشید، طرف حقاید. من در انتخابات از آقای قالیباف دفاع کردم. یک عده از طلبهها و روحانیون وقتی دیدند از ایشان حمایت میکنم، گفتند حاج آقا از شما بعید است. شما که معمماید. چرا از این آدم فاسد دفاع میکنید. هرچه عنوان و لقب نادرست بود به آقای قالیباف نسبت دادند. من با این شیوه برخورد مشکل دارم. آقای قالیباف این همه دارد زحمت میکشد، هشت سال در جبهه بود، برادرش در این راه شهید شد. هیچکدام از خدماتش در شهرداری و در نیروی انتظامی قابل انکار نیست. صرف اینکه کسی در شهرداری کنسرتی برگزار کرده، دلیل نمیشود بگوییم قالیباف فاسد است. میگویند آقا تو نمیدانی در شهرداری چه فسادی هست؟ کدام دستگاه ما از این قضیه مستثنا است که فقط انگشت گذاشتهاند روی شهرداری. این افراد مرزهای حق و باطل را آنقدر شخصی و خصوصی کردهاند که قالیباف میشود فاسد، روحانی میشود باطل.
مقصر کیست؟ خود شعرا مقصرند یا اهل سیاست که آنها را به این دامها میاندازند یا نه جدای از مسائل سیاسی پول و مسائل معیشتی شاعران حرف اول را میزند؟ چه چیزی باعث شده این همه تفرقه بین شاعران انقلاب بیفتد؟ اصلاً گور پدر سیاست، آنچه در این دعواهای سیاسی و شبه سیاسی نادیده گرفته میشود چیز مهمتری است. اینجا مسئله مهمتری که کلاً نادیده گرفته شده خود شعر و هنر است. هیچکس به این اهمیت نمیدهد که این شاعر پرچمدار مبارزه با یک جریان سیاسی اصلاً دیگر شاعر نیست. سالها است هیچ اثر شعری از او نشنیدهایم. از آن طرف شاعران طرف مقابل هم همین مشکل را دارند. هیچ کسی به این فکر نمیکند که شعر این شاعر کجا است؟ به ارزش هنری کار او هیچکس توجیهی ندارد امروز شاعران انقلابی یا شاعران ضدانقلاب فقط تبدیل شدهاند به نمادهای سیاسی. خیلی از این شاعران به اصطلاح انقلابی طی این سالها نه یک خط شعر گفتهاند، نه یک کتاب پژوهشی درست و حسابی ارائه دادهاند. چه کسی جوابگوی فراموش شدن اصل هنر و ابزار سیاسی شدن هنرمندان است؟
در این مورد هم سیاستمداران ما مقصرند هم شاعران ما و هم جامعه ما. گفتم مشکل اصلی سیاستزدگی در همه موارد است. ریشه همه مشکلات به این مشکل اصلی برمیگردد، ما باید مسائل سیاسی را از مسائل اقتصادی و فرهنگی جداً کنیم. قبول دارم که بعضی جاها اقتصاد فرهنگ و سیاست بر همه تأثیر متقابل دارند ولی اصل همه اینها نباید سیاست و سیاست بازی باشد. ما نمیتوانیم در قبال برخی مسائل سیاسی بیتفاوت باشیم. شاعر باید در رابطه با مسئله فلسطین و اسرائیل موضع بگیرد، ولی خطوط سیاسی شاعر نباید باعث شود که منافع ملی را فراموش کند. منافع ملی ما از منافع شخصی، گروهی و حزبی مهمتر است.
یکی از محاسن آقای قالیباف این بود که طبق برنامه کار میکرد. یعنی برای یک پروژه، متخصصین هزاران ساعت مینشستند و زوایای دقیق این پروژه را از نظر مالی، فرهنگی، ساختاری و ترافیکی بررسی میکردند. زمان دقیق اجرا و به سرانجام رسیدن پروژه مشخص میشد و آقای قالیباف حتی یک روز از تاریخی که به او اعلام میشد، عقبنشینی نمیکرد. همه کارها طبق برنامه پیش میرفت. طرح بزرگراه امام علی (ع) دو ماه زودتر از موعد آماده شد. ما در حوزه فرهنگ از این برنامهریزیها نداریم.
این است که یک دفعه ما با بحران شعر و شاعری مواجه میشویم و یک دفعه هم پنج هزار شاعر ضعیف تحویل جامعه میدهیم، انبوهی از مجموعههای شعری با تیراژ هزار تا چاپ میشود و همان هم به فروش نمیرسد، شاعری که میخواهد به هر قیمت شده مجموعه شعرش چاپ شود ولو اینکه آن را به رایگان توزیع کند، خودش مرگاش را اعلام کرده. ما شعرایی داریم که به دنیا نیامده میمیرند و این یعنی انحطاط شعر و هنر.
5757
نظر شما