به گزارش خبرآنلاین، «کتاب آه» شامل بازخوانی و ویرایش مقتل «نفسالمهموم» که اغلب نقلهای صحیح مقاتل و کتب تاریخ را در خود گرد آورده و جزء جزء حادثه شهادت امام حسین (ع) را از 6 ماه قبل از عاشورا تا چند ماه بعد از آن روایت میکند، پنج سال پس از انتشار این روزها هفتمین بازچاپ خود را به پایان راه فروش رسانده و شمار نسخههای فروخته شده خود را به بیش از 35 هزار نسخه رسانده است.
یاسین حجازی درباره این کتاب گفته است: «خیلیها از من پرسیدهاند شما کتاب را از نو نوشتهاید؟ جملات را ساده کردهاید؟ من به آنها گفتهام من فقط کتاب را از نو خواندهام! همین. نه چیزی به آن اضافه کردهام، نه چیزی از آن را عوض کردهام.» حجازی این را هم اضافه کرده که «کتابهایى که براى دادن یک تصویر یا چندخط از یک نامه، کلى سلسله اسناد و توضیح و تحلیل و تعلیقه براى خواننده ردیف مىکنند، هم به او اجازه نمىدهند کولاژش را «خودش» کامل کند هم بعضى وقت ها حوصله اش را سر مى برند که تا ته بخواندشان و از روى صفحاتى نخوانده نپرد. این طورى هاست که تا بوده کتاب هاى این چنینى قیافههایى خشک و جدى داشتهاند و مفروض خوانندگان این بوده که وصالى سخت و کند و دیر مىدهند و ناخودآگاه ترسیدهاند از این که سراغشان بروند. این شاید برجسته ترین دلیل ناشناخته ماندن کتابهایى نظیر نفس المهموم است.»
در ادامه سه بخش از این کتاب خواندنی را می خوانیم:
حسین آهنگ جنگ کرد به نفس خویش، و فریاد زد: «کسی هست که دشمن را از حرم پیغمبر براند؟ خداپرستی هست که از خدا بترسد و ما را اِعانت کند؟ فریادرسی هست که برای ثواب، ما را یاری کند؟»
صدای زنان به شیون بلند شد.
حسین روی بگردانید. طفلی از آنِ خویش را شنید از تشنگی میگرید. شیرخوار بود؛ نامش عبدالله. او را بگرفت و گفت: «ای مردم! اگر بر من رحم نمیکنید، بر این طفل ترّحم کنید.»
حرملة ابن کاهلِ اسدی تیری بیفکند که در گلوی طفل آمد و او را ذبح کرد.
حسین بگریست و میگفت: «خدایا! حکم کن میانِ ما و این مردمی که ما را خوانند تا یاری کنند، آنگاه ما را کشتند.»
دو دست زیر گلوی او گرفت و چون پر شد، به آسمان پاشید و گفت: «چون چشمِ خدا میبیند، آنچه بر من آمد سهل باشد.»
و خون او بر زمین ریخت و گفت: «ای پروردگار! اگر نصرت را از آسمان بر ما بستهای، پس بهتر از آن نصیب ما کن و از این ستمکاران انتقام ما را بگیر.»
حصین ابن تمیم، تیری افکند که در لب او جای گرفت و خون از دو لبش روان گشت.
از اسب به زیر آمد و با غلاف شمشیر قبری کند و طفل را به خون بیاغشت و دفن کرد.
*
چون حسین، قاسم ابن حسن ابن علی را دید به جنگ بیرون آمده، در آغوشش گرفت و با هم گریستند؛ چندان که بیهوش شدند. از حسین دستور جهاد خواست: اذن نداد.
آن جوان بر دست و پای عمّ افتاد و بوسه میداد تا اذن گرفت و به جنگ بیرون آمد -و اشک بر گونههایش روان بود - و پیش از وی برادرش، ابوبکر را، عبدالله ابن عقبه غنوی بکشته بود.
و قاسم جنگی سخت پیوست، چنانکه با خردی سی و پنج مرد بکشت و این رجز بگفت: بیتابی نکن که آدمی رفتنی است... و امروز، خدایی را که صاحب بهشتهاست، دیدار میکنی.
*
گفته اند سرِ حسین را به کربلاء بازگرداندند.
و به بدن ملحق کردند؛ و علی ابن الحسین آن را بازگردانید.
گروهی دیگر گفته اند یزید آن را نزدِ عمرو ابن سعید، حاکم مدینه، فرستاد.
عمرو فرمان داد نزدیکِ قبرِ مادرش، فاطمه، دفن کردند.
بعضی گفته اند آن سر در خزانه یزید بود تا منصور ابن جمهور به خزانه او درآمد:
آن را نزدیک باب الفرادیس - درِ شمالی مسجدِ بزرگِ دمشق - دفن کرد.
بعضی دیگر گفته اند سلیمان ابن عبدالملکِ مروان آن را در خزانه یزید یافت و با جماعتی از اصحابِ خود بر آن نماز گزاردند و دفن کردند.
حتی برخی گفته اند به قاهره دفن شد. و باز گفته اند که مردی از شیعیان آن سر را دزدید و آورد و نزدیک قبرِ امیرالمؤمنین دفن کرد: بالای سر.
شاعری گفت:
در زمینِ مشرق یا مغربش جستجو نکنید.
همه را رها کنید و سوی من آیید
که قبرِ او در دلِ من است.
6060







نظر شما