بخش قابل توجهی از تعارضات و تنشهایی که در حوزه فرهنگ وجود دارد ناشی از نشناختن مرزهای کشیده شده بین اصلها و بدلها است؛ ناشی از ناآگاهی از فاصله ارزشها و عادتها است؛ ناشی از ندانستن تفاوت میان باورها و پندارها است. بیاطلاعی از محدوده هر یک از این دوایر متباین و تمیز ندادن اینها به عنوان دو مرز جدا از یکدیگر معمولاً منجر به برخورد دو تلقی متفاوت از یک امر میگردد. این برخوردها در نفْس خود برای جامعهای که میل به دانستن، اندیشیدن و تعالی دارد بسیار مفید است و وجود آن یک حُسن اجتماعی به شمار میرود. اما این برخوردها گاه تبدیل به قُبح اجتماعی میشوند و انجامی تنشزا دارند که معمولاً ناشی از تحمیل نظر به جای تحمل آن است. (توضیح اینکه روی سخن ما با تعارضات و تنشهایی است که از ناحیه دو نگاه که دین - و در اینجا آیین اسلام - را بلندترین سقف اندیشه بشر میدانند و جهانبینی دینی قدر مشترک تفکر آنان است، بروز میکند.) به گفتاری دیگر برخوردها در حوزه فرهنگ - چه قابل تحسین باشند و چه قابل تقبیح - ناشی از دو موضوع «اصولگرایی» و «اصولپنداری» است. اصولگرایی به مفهوم باور به محکمات و هر آنچه که به مبانی الهی دین باز میگردد و اصولپنداری به معنای پذیرش عرف و آدابی که گذشت زمان بر دین بار کرده است. بگویید اصل در برابر بدل، ارزش در مقابل عادت، و باور روبروی پندار. آیا مرز بین اصولگرایی و اصولپنداری به آن اندازه پررنگ نیست که تشخیص هر یک از آنها با تردید همراه نباشد؟ اگر بگوییم: نه، این پاسخ منفی، نادیده گرفتن حجم بزرگی از معارف و علوم است که در طول قرنها به وسیله اندیشمندان و علمای دین پدید آمده است. باید بگوییم این مرز کاملاً پررنگ و دیدنی است، آن قدر که اصلها، ارزشها و باورها در یک سو قرار میگیرند و بدلها، عادتها و پندارها در طرف دیگر. اما یک شرط بزرگ در اینجا خودنمایی میکند: این مرز کاملاً پررنگ و دیدنی است به شرطی که عنصر «زمان» را به آن نزدیک نکنیم. یعنی تا وقتی این مرز در کتابها و آثار مدون کشیده شده، به نوعی بیزمان است و از سوانح زمان مصون. بگویید بالقوه است. اما وقتی این مرز صورتی از عمل یافت و پایش را از محدوده کلمات به اجتماع رساند، به درون زمان میافتد؛ بالفعل میشود. زمان، این پدیده گریزناپذیر جهان هستی وقتی با یک لشکر از مقتضیات، خود را به مرز اصولگرایی و اصولپنداری میرساند، بسیاری از باورها تبدیل به پندار میشود و بسیاری از بدلها به اصل برگردانده میشوند؛ جابهجا میشوند. زمان قدرت به هم ریختن این مرز را تا حد نابودی و محو آن ندارد؛ سنت الهی اجازه نمیدهد، اما آن قدر هم توان دارد که «ثُلَّةٌ مِن الأولین» را تبدیل به «قلیلٌ مِن الآخرین» کند. کم شدن اهالی بهشت در زمانهای واپسین نتیجه برپایی آشوب در این مرز است. به دوره خود بنگرید: دهانها از فرط تاخت فنآوریها بازمانده، ابزارهای تمدن دست به دست هم دادهاند تا به فرار انسان از خود کمک کنند، کمک کنند آدمی نیندیشد تا برایش بیندیشند، دورهای که تمدن در حال سواری گرفتن از انسان است. خوب به این دوره نگاه کنید. اصولگرایی و اصولپنداری بسی کمرنگتر و نادیدنیتر جلوه میکند. موریانه زمان در حال جویدن پیکره اصول، ارزشها و باورهاست، اما زمان موفق به براندازی این پیکره نخواهد شد. سنت خداوند، هر زمان با ابزاری، اصلها، ارزشها و باورهای آفریده خود را حفظ خواهد کرد.
با اینکه همه مظاهر تمدن خبر از آرامش انسان میدهد، اما ما شرقیها در زمان آسودهای زندگی نمیکنیم. ما ابتدا از سوی خودمان و بعد از طرف اسباب تمدن جدید در معرض ابتلا به بیماری «گیجی متمدنانه» هستیم. این بیماری نیندیشیدن و فرار کردن از خود است. به همین یک دلیل مهم باید مرز بین اصولگرایی و اصولپنداری را بازشناسیم. ما حکومتی تشکیل دادهایم؛ با یک دنیا جسارت. ما پایمان را از محدوده کلمات کتابها به اجتماع گذاشتهایم. به درون زمان افتادهایم. زمان با لشکر بزرگی از مقتضیات خود به مرز ما یورش آورده است. اطرافمان پر است از بدلها، عادتها و پندارها.
ما در دورهای به سر نمیبریم که فرصت اشتباه داشته باشیم. باید مرز اصولگرایی و اصولپنداری را بشناسیم و قوای خودمان را از آن طرف به این سو بکشانیم؛ جایی که اصلها، ارزشها و باورها روییدهاند. اگر تنشها و تعارضات فرهنگی - آنجا که جنبه قبح اجتماعی پیدا میکند - ما را معطل کند موریانه زمان بیشتر از این پیکره اصول ما را خواهد جوید. همه آنانی که به تنشها دامن میزنند و به آن عمق میدهند آن سوی مرز ایستادهاند؛ در کنار پندارها، بدلها و عادتها و به همان اندازه کوتاه.

یک شرط بزرگ در اینجا خودنمایی میکند: این مرز کاملاً پررنگ و دیدنی است به شرطی که عنصر «زمان» را به آن نزدیک نکنیم.
کد خبر 333303
نظر شما