سمیه علیپور: محمدی با نگارش فیلمنامه آثاری همچون «طلا و مس»، «حوض نقاشی» نگاه خود را به اطراف و انسانها و البته سینما معرفی کرد و حالا نخستین تجربه او در زمینه کارگردانی تصویری کامل از اندیشه و نگاه او ارائه میکند.
او در روزهایی که رقابت میان اهالی سینما بالاست، و جشنواره فیلم فجر میزبان آثار متعددی از فیلمسازان نسلهای مختلف است، درباره فیلم خود به گفتوگو نشست.
آقای محمدی چرا یک جزء کوچک از دنیای بزرگی که سینما اتفاقا میتواند با نمایش شکوه آن تاثیرگذاری بیشتری هم روی مخاطب داشته باشد، انتخاب کردهاید؟
بخشی از آن به حال و هوای خودم بازمیگردد؛ هم حال هوای شخصی و هم محیطی که در آن بزرگ شدم. سعی میکنم قصههایی را انتخاب کنم که بازگو کردن آن را بلد باشم، بنابراین سراغ چیزهای ملموسی میروم که اطرافم است؛ اینکه زندگی کردن خیلی سخت نیست و باید ساده اش گرفت و اینکه این زندگی با همه بالا و پایین هایش با روابط خوب آدمها گرم میشود، نکته هایی است که روایتش برایم راحت است.
تصور میکردید مخاطب با همین دنیای ذهنی شما و یا نمادهایی از دنیای اطرافتان ارتباط برقرار کند؟
واقعا قبل از اینکه «طلا و مس» با مخاطب مواجه شود و تایید و استقبال تماشاگران را بگیرد، فکر میکردم نمیشود و شاید تماشاگر این دنیا را پس بزند، اما دیگر وقتی به «حوض نقاشی» رسیدیم، مطمئن بودم مخاطب عام این دنیا را میپسندد. چیزی که از ابتدا در سینما یاد گرفتم این بود که فیلم باید برای مردم و جامعه باشد و باید حرفهایی برای گفتن داشته باشد که البته این حرفها نباید به شکل بیانیه و شعار باشد. سعی می کنم پای آدمهایی را به قصه هایم باز کنم که یا خوب میشناسمشان و یا خیلی دوستشان دارم و فکر می کنم دنیای این آدم ها کمی مغفول مانده و کمتر روایت شده است.
دلیل معلول و یا بیمار بودن برخی از شخصیتهای فیلمنامههایی که شما نوشتهاید، این است که در آن فضای کوچکی که برای روایت قصه انتخاب میکنید، آدمهای معمولی به اندازه کافی نمیتوانند درام ایجاد کنند و حالا با قراردادن چنین شخصیتی یک فرض دراماتیک را فراهم شده است.
من کار نوشتن فیلمنامه را از یک پلات یکی دو صفحهای و یا دو پاراگرافی آغاز نمیکنم، ابتدا نگاه میکنم ببینم قرار است چه چیزی بگویم و چه حرفی بزنم. اولین کاری که در نوشتن هر قصهای انجام میدهم این است که شخصیتها را در قالب حرفی که میخواهم بگویم، میسازم. با توجه به قصه، شخصیتها انتخاب میشوند. تصور کنید در «حوض نقاشی» آن زن و شوهر خانم دکتر و آقای دکتری بودند که بچهشان از خانه قهر میکرد و میرفت، آنگاه دیگر داستان تازه نبود، اما با این انتخاب شخصیتها، قصه تازهتر میشود و روایتی جدید پیدا می کند.
قصه تازهتر میشود و یا با قرار دادن این شخصیتها گرهای بین فیلم و مخاطب ایجاد میکنید تا آن حرف اصلی را دقیقتر بشوند؟
همه اینها در کنار هم اتفاق میافتد، البته به نظر خودم در مرحله اول قصه جذاب میشود و بعد همین مسئلهای که شما اشاره کردید.
چقدر به سینمای پیامرسان اعتقاد دارید؟ به نظر میرسد انتقال پیام جزو اولویتهایتان است.
وظیفه هنرمند همین است. قطعا این نکتهای که شما میگویید وجود دارد، اما در عین حال هیچگاه قصه را فدای پیام نمیکنم. حرف مورد نظر را در لایههای زیرین قرار میدهم و مهمتر از همه ابتدا این را ارزیابی میکنم که خودم آن حرف را باور داشته باشم.
از نظر شما سینما تا چه حد با این نوع بیان هماهنگ است؟
فیلمهای هالیوودی که همه ما هم آنها را دوست داریم و از آنها تعریف میکنیم، فیلمهای پرحرف و پیامیاند. اما نکته در این است که آنها هرچه را که بخواهند میتوانند با امکانات بالایی که دارند بگویند و به تصویر بکشند و این حرفشان را تاثیرگذارتر میکند. سینمای هالیوود به این رسیده که پیام خیلی مهم است، اما این مفهوم باید به عمق داستان برود تا تاریخ مصرفدار نباشد.
مازیار میری و همایون اسعدیان چقدر به این فضای ذهنی شما نزدیک بودند؟
خیلی زیاد. شانس زیادی که در اجرای متن هایم داشتم این بوده که اول از همه با تهیه کننده هم سلیقه و فهیمی طرف بودم که برای این قصه ها کارگردان های درستی را انتخاب می کرد. بعد هم با مشورت و گپ و گفت با این دوستان، کار به فضای تصویری کامل تری می رسید.
پس درک نشدن فیلمنامههایتان از سوی کارگردانان موجب نشده خودتان تصمیم به ساخت قصهای بگیرید که نوشتهاید. دلیل دیگری وجود داشته، آن دلیل چیست؟
مدت ها بود میخواستم فیلمسازی را تجربه کنم. تجربهای که همیشه برایم جذاب و وسوسهکننده بود. قطعا این نبود که اولین بار در «فرشتهها با هم میآیند» پشت دوربین قرار گرفته باشم. سالهای تیزرهای تلویزیونی و تبلیغاتی و کلیپ ساخته بودم و ناگفته نماند همین تیزرسازی درس خوبی در نوشتن و خلاصهگویی برایم بود.
فیلمسازی تجربهای است که میخواهید با یک کار از آن بگذرید یا همانطور که فیلمنامهنویسی برایتان مهم است، به کارگردانی هم جدی نگاه میکنید؟
همه اینها هست، اما همچنان فکر میکنم نوشتن را بیشتر از هر کار دیگری در دنیا دوست دارم. اما در عین حال کارگردانی را دوست دارم، به خصوص اگر فشار زمانی برای رساندن فیلم که در «فرشتهها...» وجود داشت در کارهای بعدیام نباشد.
«فرشتهها...» فیلم جمع و جورتر از فیلمهای قبلی است؟
کوچکتر و جمع و جورتر؛ عملهای قهرمانانه قهرمانانش حتی در حد درست کردن ماکارونی و بالا رفتن از نردبان و رد شدن از خیابان نیست. دغدغه آدمهای این قصه خیلی کوچک و ساده و در حد و اندازه خودشان است...
میخواهید ببینید این جمع و جور کردن قصه تا کجا جواب میدهد؟
سعی میکنم از ابزاری استفاده کنم که مخاطب فیلم را دنبال کند. این کار برایم یک محک و تجربه بود که ببینیم تماشاگر تا کجا میتواند پیش بیاید. این جور قصهها تا حالا جواب داده و اگر باز هم به نتیجه برسیم، بعد از این بیشتر به حالات درونی افراد نزدیکتر خواهم شد.
برای اولین فیلم سینماییتان میتوانستید از بازیگران حرفهایتر استفاده کنید تا ریسک کمتری برای گرفتن تایید داشته باشید؟
تایید از کی؟ مخاطب یا منتقدان؟
مواجهه نخست شما با منتقدان است و سپس مخاطبان.
به نظرم این دو، بحثهای جداگانهای دارند. راضی کردن همه منتقدان با این تنوع سلیقه کار سختی است. در طی این سالها زیاد دیدهایم که خیلی از فیلمهای محبوب منتقدان عزیز، حتی به اکران هم نرسیدهاند و یا در اکران موفق نبودهاند. فکر میکنم باید سلیقه منتقدان و مخاطبان را از هم جدا کرد. مگر در شرایط استثناء که سلیقه طیف زیادی از منتقدین با مخاطبین هماهنگ میشود. البته این را هم باید در نظر گرفت که منتقدان هم نظرات مختلفی دارند.
فیلمسازی که کاری انجام میدهد قطعا برای مخاطبان فیلم میسازد، اما حالا اگر در کنار مخاطبان، منتقدان هم فیلمها را بپسندند، خب برای کارگردان جذابیت دارد. فیلم ساختن برای منتقد و یا کار کردن در مسیری که دیگران پیمودند شاید راه درستی نباشد.
57243
نظر شما