این گزارشی است از آخرین دقیقه‌های حضور در دنیا/ خاطرات آدم‌های سرخوشی که گمان می‌کنیم باید افسرده باشند

اگر بدانیم عاقبت سر و کار همه مان، همه همه همه مان، به این چند ده نفر می افتد، شناختنشان برایمان جالب می شود. دلمان می خواد ببینیم کسی که آخرین خدمت را بهمان در دنیا می کند کیست و چه طور روزگار می گذراند...

زهرا مهاجری: درباره شان کم نوشته نشده. هر از گاهی یک سایت، نشریه، مجله و روزنامه به بهانه ای می رود سراغشان و از زندگیشان، خاطراتشان و روحیاتشان برایمان می نویسد و یادمان می آورد یک گوشه از این شهر چند آدم به شغلی حساس مشغولند و فردا یا پس فردا، میزبان تک تکمان می شوند.

هر کدامشان یک مخزن پر از حرفند. یک سوله بزرگ از خاطرات و نگفتنی ها که هر چقدر هم گفته و نوشته شده باشد، باز هم چیز جدیدی برای رو کردن هست. اگر نویسنده بودند، حتما می شد انتظار داشت هفته ای یک کتاب مطلب بنویسند و انتشار دهند. خاطره های تلخ و شیرین و سیاه و سفیدی که تا در آن «خانه ی یکی مانده به آخری» نباشی، برایت اتفاق نمی افتند.

 

خانه یکی مانده به آخر!

به گزارش روزنامه خبر؛ برای کسانی که غسالخانه را از پشت شیشه های آن دیده اند، دیدن پنج شش وان سنگی که کنار هر کدامشان یک سنگ تخت مانند قرار دارد، صحنه ی جدیدی نیست. وان و سنگی که قبل از قبر، چند دقیقه ای مهمانش هستی و یک جورهایی خانه ی یکی مانده به آخرت محسوب می شود. شاید برای پشت شیشه ای ها کمی بوی کافور هم حس شود اما این طرف شیشه، حال و هوای دیگری دارد.

سالن جدید غسال خانه، خیلی وقت نیست که به بهره برداری رسیده. در و دیوار و زمین و سنگ هایش تمیز است و نو. از همان اول که وارد می شوی، بوی کافور می پیچد توی سرت. صدای قرآن ملایمی از توی بلندگو به گوش می رسد که هر از گاهی جایش را به دعا و مناجات می دهد. غسال ها زیادند. بیست و خرده ای نفر. لباس های مخصوص به تن کرده اند؛ روپوش و شلوار سرمه ای، مقنعه آبی روشن، چکمه ی بلند و دستکش های پلاستیکی، ماسک و یک پیشبند که باعث می شود خیلی خیس نشوند. سن و سال هایشان متفاوت است . در بینشان چهره های خیلی جوان که می خورد بیست، بیست و یک ساله باشند پیدا می شود و هستند کسانی که میانسالی را تجربه می کنند. پنج شش سنگ برای شستشو آنجاست.

غسال سی و یک ساله که پنج شش سالی می شود در سالن تطهیر کار می کند یکی از آن هاست. دختری یازده ساله دارد که حتی دلش نمی خواسته او از شغلش خبر داشته باشد. به همکارانش سپرده بوده که هر وقت دخترک به محل کارشان آمد، به او بگویند مادرت کارهای اداری و دفتری را انجام می دهد، نه شستن مرده. دلش پر است از برخورد اطرافیان.

آنها که دیده اند می دانند وقتی جنازه را می آورند داخل، گروهی که نوبتش است و مسئول شستن میت می شود، میت را تحویل می گیرد. اسم و مشخصاتش مشخص می شود و این که روی کدام سنگ باید شسته شود. کاور را باز می کنند و پیش از آن که بیندازندش داخل سنگ، موانع شستشو مثل چسب یا لاک یا رنگ را برطرف می کنند. «از بیمارستان آمده ها و تصادفی ها وقت بیشتری می برند.» این را غسال کهنه کار می گوید. می گوید آنهایی که از بیمارستان آمده اند به دست و پاها و بدنشان چسب های بیمارستان مانده و پاک کردنش وقتشان را می گیرد. تصادفی ها هم که اگر وضعشان وخیم باشد و خونریزی داشته باشند، کمی طول می کشد تا بتوانند با سدر و خاک رس و چیزهای دیگر خونش را بند بیاورند و شروع کنند به غسل دادنش. روی از بین بردن موانع و تمیز کردن زیر ناخن ها تاکید دارند و معتقدند اگر میت با مانع برود و غسلش درست نباشد، گناهش گردن آنهاست...

وقتی این کار تمام شد، چند نفری جنازه را می اندازند داخل وان سنگی. یک وان نسبتا گود و سنگی که تنها امکاناتش سوراخی است که آب از آن می رود داخل فاضلاب!

برای شستن هر میت، چهار نفر مسئولند. یکی آبریز، یکی غسال، یکی کمک غسال و آخری خلعت بر. اول از همه آبریز آب را می ریزد و جنازه را خیس می کند. گویا نیت کننده هم همان آبریز است. نیت می کند و آب را نگه می دارد تا غسال کارش را شروع کند. غسال و کمک غسال با دقت زیاد میت را این طرف و آن طرف می کنند و مطمئن می شوند که خوب شستشو شده و مانعی باقی نمانده است. حرفه ای تر ها این کار را کمتر از ده دقیقه انجام می دهند و تازه واردها پانزده دقیقه ای برای این کار وقت می خواهند.

در همین مدت، خلعت بر کارش را شروع کرده و از پارچه ی لوله شده ای که به صورت رل بالای هر سنگ قرار دارد، یک پیراهن و یک روسری در می آورد و منتظر می شود تا شستشوی جنازه تمام شود.

وقتی غسل تمام شد، دو سه نفری جنازه را بلند می کنند و آخرین لباسش را به او می پوشانند و همان موقع ها به هفت ناحیه ی سجده گاهش کافور می زنند. کفن را می بندند و می گذارندش روی ریل، تا آن طرف یکی بیاید و تحویلش بگیرد و برای دفن ببردش.

در تمام این مدت هم ناظرها به کار هیئت شستشو نظارت می کنند و موارد شرعی را تذکر می دهند.

کارشان از یک ربع هشت صبح شروع می شود تا چهار بعد از ظهر. تعطیل و غیرتعطیل هم ندارد. هر برگه ای که پذیرش شود، جنازه ی صاحب برگه باید شسته شود و روی زمین نماند...

 

فرشته هایی روی زمین

دوسال است که در سازمان بهشت زهرا کار می کند و هشت ماهی می شود که به سالن تطهیر آمده. می گوید: «اولین روزی که به اینجا آمدم، از پشت شیشه مشغول تماشا شدم. آن موقع ها غسال ها لباس هایشان سبز و مقنعه هایشان سبز کم رنگ بود. همان موقع حس کردم فرشته هایی را می بینم که از آسمان به زمین آمده اند و دارند ماموریتی زمینی را انجام می دهند. هنوز هم بعد از هشت ماه، هر وقت می آیم داخل و همکارانم را می بینم، فرشته هایی نورانی در پیش چشمم مجسم می شوند که با زمینی ها متفاوتند.»

بیراه هم نمی گوید. خیلی ها اینجا هستند که از مرده های خودشان می ترسند. کسی که تا یک ساعت پیش کنارشان بوده و با او سر یک سفره می نشستند، الان که از دنیا رفته ترسناک شده! حاضر نیستند حتی نزدیکش شوند و از نزدیک برایش فاتحه بخوانند چه برسد به این که دستش بزنند یا بشویندش.

از آن بدتر، این فرشته های روی زمین، با همه جور صحنه ای مواجه می شوند. سوخته ها و سردخانه ای های سیاه شده، تصادفی هایی که تکه پاره شده اند، جنازه های بخیه خورده ای که از پزشک قانونی می آیند، دیرکشف شده های گندیده ای که باد کرده اند و به هر جایشان دست می زنی پوستشان می ترکد و بوی تعفن از آن ها بلند می شود... مرده هایی که دیگران حتی حاضر نیستند ثانیه ای نگاهشان کنند را مثل جنازه های سالم می شویند و برایشان فرقی نمی کند با چه صحنه ای طرفند. می دانند که وظیفه شان حساس است و اگر میت درست شستشو نشود، آن طرف پایشان گیر است.

فرشته ها برخلاف تصور دیگران، قسی القلب نشده اند و خیلی هایشان با سال ها سابقه ی کار، باز هم با دیدن بعضی صحنه ها منقلب می شوند و تحمل دیدنش را ندارند.

برای کسانی که غسالخانه را از پشت شیشه های آن دیده اند، دیدن پنج شش وان سنگی که کنار هر کدامشان یک سنگ تخت مانند قرار دارد، صحنه ی جدیدی نیست. وان و سنگی که قبل از قبر، چند دقیقه ای مهمانش هستی و یک جورهایی خانه ی یکی مانده به آخرت محسوب می شود. شاید برای پشت شیشه ای ها کمی بوی کافور هم حس شود اما این طرف شیشه، حال و هوای دیگری دارد.

 

همه جایش سوخته بود، موهایش نه!

خاطراتشان زیاد است. به طور متوسط هر کدامشان روزی با شش هفت جنازه به طور مستقیم طرفند و پانزده بیست تا جنازه را هم از دور و روی سنگ همکارانشان می بینند و همین کافیست تا دفترچه ی خاطرات ذهنیشان پر شود از اسم و چهره و خاطرات مربوط به آن ها. اما از بین آن همه جنازه، بعضی ها خاطره انگیزتر می شوند. این خاطره ها یا آن قدر خوبند که تا ابد حس خوب برای غسال به جا می گذارند، یا آن قدر فجیعند که هر چقدر هم که زمان از آن بگذرد، باز هم ردپایش روی روحشان باقی می ماند.

آزاده، غسالی ست که شش سال است در سالن تطهیر کار می کند. می گوید: «گاهی با جنازه هایی مواجه می شوم که واقعا حس می کنم اعمال خوبی داشته. بوی عطری از این جنازه ها بلند می شود کل سالن را برمی دارد. این را جز با دلیل خوب بودن مرده، قبل از مردنش نمی شود توجیه کرد.»

پرستو هم اعمال فرد را در کیفیت جنازه بی تاثیر نمی داند. می گوید: «چند وقت پیش یک جنازه را آوردند که تمام بدنش سوخته بود. قبلا هم جنازه سوخته دیده بودم و می دانستم که مو، زودتر از هر چیزی می سوزد و از بین می رود اما این جنازه با این که همه بدنش جزغاله شده بود، موهای سالمی داشت. دقیقا تا زیر رستنگاه مویش سوخته بود و موها هیچ آسیبی ندیده بودند. نمی دانم در دنیا چه کرده بود و چه جور آدمی بود که آتش حریف موهای زیبایش نشده بود...»

 

مرگ با چشم های باز

صحنه های فجیع کم ندیده اند اما بعضی از جنازه ها برای غسال های کار کشته هم ترسناکند. غسال میانسال می گوید: «تا به حال خیلی پیش نیامده که از جنازه بترسم و ترس باعث شود نتوانم کار کنم اما اینطور نیست که اصلا این اتفاق نیفتد. مثلا یک بار جنازه ای آوردند که به خاطر تصادف جانش را از دست داده بود. پای چپ جنازه کاملا چرخ شده بود و چیز زیادی از آن باقی نمانده بود. وقتی جنازه را بلند می کردم، همین که حس کردم چربی پایش به دستکشم اصابت کرده، چنان حس ترسی به من دست داد که قفل شدم و نتوانستم کار را پیش ببرم...»

برای تازه کارتر ها، یکی از بدترین صحنه ها، دیدن جنازه هاییست که چشمشان باز است: «اگر تا زمانی که بدن گرم است چشم بسته نشود، دیگر هر کاری هم بکنی نمی توانی چشم مرده را ببندی.

نگاه آخرشان و دیدن وحشتی که در چشم هایشان هست، صحنه ای نیست که به این راحتی ها از یاد برود یا عادی بشود.»
قدیمی ترها می گفتند کسانی که در این دنیا آرزوی برآورده نشده دارند، با چشم باز می میرند. غصه ی چشم بازها و آرزوهایی که به دلشان مانده، تا مدت ها در دل خیلی از غسال ها باقی می ماند.

مرده ای که زنده بود؛ مرده ای که گریه کرد

در دفترچه ی خاطرات غسال های کهنه کارتر، خاطره های عجیب و غریبی هم به چشم می خورد؛ خاطره هایی که هیچ کس جز خود خدا حکمتش را نمی داند. یکیشان می گوید: «چند وقت پیش جنازه ای را آوردند و غسال ها مثل سایر جنازه ها تحویلش گرفتند اما همین که گذاشته اندش درون سنگ، یک صدایی از گلو و ریه اش خارج شده که حس کردند زنده است. سریع جمعش می کنند و آمبولانس خبر می کنند که بیاید و ببردش به بیمارستان که گویا در راه بیمارستان دوباره تمام می کند.»

یکی دیگر از غسال ها خاطره اش از جنازه ی یک دختر جوان را تعریف می کند. می گوید: «وقتی شستشوی دختر جوان تمام شد و خشکش کردیم و کارهای پوشاندنش با خلعت تمام شد، دیدم که چند قطره اشک از گوشه ی چشم هایش آمد پایین.»

می گوید: انگار تازه فهمیده بود و باورش شده بود که دیگر امیدی نیست و باید خداحافظی کند.

می گوید: اشک وداعش را با چشم دیدم...

 

ملاقات با مادر روی سنگ غسالخانه

اثبات این که غسال ها قسی نیستند، کار سختی نیست. اگر سنگی شده بودند محال بود با به یاد آوردن خاطره ای که مثلا دو سه سال پیش اتفاق افتاده اینطور به هم بریزند و نتوانند بغضشان را کنترل کنند و اشک هایشان جاری شود.

برای خیلی هایشان، خصوصا آنهایی که مادر شده اند، طرف شدن با بچه ها کار سختی است. می گویند وقتی جنازه ی کودک می آید، سخت ترین روز برایشان رقم می خورد و تا مدت ها ذهنشان را درگیر می کند.

اما خاطره های دیگری هم هستند که تا سال ها در خاطرشان می ماند و با هر بار بازگو کردن، داغشان تازه می شود. یکیشان یکی از این خاطره ها را این طور تعریف می کند: « مدتی پیش وقتی کارم تمام شد، به اتاق استراحت آمدم و دیدم روی یکی از صندلی ها، کودکی دو سه ساله نشسته. چند شاخه گل دستش بود و آرام، این طرف و آن طرف را نگاه می کرد. از اطرافی ها پرسیدم این کیست؟ جواب دادند که مادرش فوت شده و بچه برای دیدن مادرش بی قراری می کند. پدرش خواسته تا بیاید داخل و یک بار هم که شده مادرش را ببیند.

مادرش زن جوانی بود. وقتی برگه اش آمد و تحویلش گرفتیم متوجه شدیم خودکشی کرده. قرار شد وقتی شستشوی مادرجوان تمام شد و لباس تنش کردیم، آن وقت اجازه دهیم کودک بیاید و ببیندش. وقتی کار تمام شد و بچه را آوردیم، حس می کرد آن جا بیمارستان است و مادرش روی تخت بیمارستان خوابیده. آمد نزدیک و چندبار مادرش را صدا زد و وقتی دید جواب نمی دهد، گل ها را گذاشت روی سینه مادر. آرام شده بود و بی قراری نمی کرد. موقع رفتن از کنار مادر برگشت سمت ما و گفت: «بابا مامانو کاری نکرده ها؛ مامان خودش اینطوری شد!» و رفت.

 

این که خاک سیهش بالین است...

غسال جوان یکی از تلخ ترین خاطره هایش را مواجه شدن با بدن سرد و بی روح یکی از بازیگران محبوب و قدیمی سینما و تلویزیون می داند. می گوید: «وقتی جنازه را تحویل گرفتیم، مثل همیشه شروع کردیم به شستشو. وقتی صورت جنازه را نگاه کردم حس کردم سالهاست که او را می شناسم. دقیق تر که شدم اسمش را به خاطر آوردم اما باز هم باورم نمی شد خودش باشد؛ لاغرتر از چیزی که در تلویزیون می دیدم بود و البته پیرتر. به دوستانم که گفتم آن ها هم باور نکردند و گفتند نمی شود این همان بازیگر محبوب باشد و پشت شیشه فقط دو سه نفر ایستاده باشند!

برای این که مطمئن شوم برگه اسمش را نگاه کردم و دیدم درست حدس زده ام. از آن طرف شیشه ای ها پرسیدم که این همان بازیگر معروف است؟ آنها هم جواب مثبت دادند. دلم سوخت که یک بازیگر که این همه سال مردم برایش سر و دست شکانده اند و این همه فیلم و سریال بازی کرده، روز مرگش این قدر تنها باشد و غریبانه خاک شود...»

هنوز برای مردم جا نیفتاده ایم

با این که در این سال ها از این قشر زیاد صحبت شده و از روحیات صاحبان این شغل زیاد حرف به میان آمده، اما هنوز هم مردم ارتباط خوبی با این شغل برقرار نکرده اند و غسال ها هنوز به موجوداتی ناشناخته می مانند که باید ایزوله شوند!

وقتی که این رفتار را می بینند، خودشان هم تمایلشان به لو دادن شغلشان کم می شود. غسال سی و یک ساله که پنج شش سالی می شود در سالن تطهیر کار می کند یکی از آن هاست. دختری یازده ساله دارد که حتی دلش نمی خواسته او از شغلش خبر داشته باشد. به همکارانش سپرده بوده که هر وقت دخترک به محل کارشان آمد، به او بگویند مادرت کارهای اداری و دفتری را انجام می دهد، نه شستن مرده. دلش پر است از برخورد اطرافیان.

می گوید: «ما هم مثل بقیه هستیم و با آنها فرق نداریم. چرا باید اینطور تصور شود که سر و کار داشتنمان با مرده ها باعث شده مثل بقیه نباشیم؟ چرا باید از این که به خانه مان بیایند وحشت داشته باشند؟ چرا وقتی شغلمان را می فهمند یک طور دیگر بهمان نگاه می کنند؟ چرا باید بچه ی من از این که شغل مادرش این است خجالت بکشد؟ ما اگر نباشیم چه به سر جنازه ها می آید؟ جنازه هایی را می شوییم که اقوامشان حتی حاضر نیستند به آنها نزدیک شوند. ما اگر نباشیم چه می خواهند بکنند؟»

یکی دیگر از غسال ها به بهتر شدن وضع و فرهنگ مردم اشاره می کند و معتقد است قدیم تر ها اوضاع بدتر بود. می گوید: «مادر من هم غسال بود و ما مشکلات هم خانواده بودن با یک غسال را از همان بچگی درک کرده ایم. اقوام به خانه مان نمی آمدند و ما را در مهمانی هایشان شرکت نمی دادند.»

حتی شغل مادرش در ازدواج او و خواهرانش هم تاثیر گذاشته بوده. می گوید مواردی بودند که همه ی شرایط را قبول داشتند و تنها مشکلشان مرده شور بودن مادر بود! خودش هم دختر دارد و از این می ترسد که در آینده شغل خودش باعث شود موقعیت های خوب ازدواج برای دخترش به خاطر شغل او از بین بروند و زندگی آینده اش تحت تاثیر داشتن این شغل باشد.

 

رد پای سختی کار بر روح و جسم

دست خودشان نیست. بالاخره دیدن جنازه های مختلف که هر کدام به یک شکل از دنیا رفته اند رویشان تاثیر می گذارد. یکیشان می گوید: «ما از همه چیزمان گذشتیم. اعصابمان، سلامتی روح و حتی جسممان را گذاشتیم پای این کار.» تعریف می کند که چطور این کار باعث شده محتاط تر شود و وسواسی. می گوید: «مثلا وقتی یک مادر و بچه را می آورند که از گازگرفتگی داخل حمام خفه شده اند، هر بار که بچه ام می رود حمام، حالم دگرگون می شود و مدام مراقبم که این اتفاق برای او نیفتد. یا کسانی که دزدیده و کشته شده اند را که می بینم، از سوار شدن به تاکسی و تنها بودن وحشت می کنم. این ها تاثیراتی است که ناخودآگاه اتفاق می افتد.»

غسال جوان یکی از تلخ ترین خاطره هایش را مواجه شدن با بدن سرد و بی روح یکی از بازیگران محبوب و قدیمی سینما و تلویزیون می داند. می گوید: وقتی جنازه را تحویل گرفتیم، مثل همیشه شروع کردیم به شستشو. وقتی صورت جنازه را نگاه کردم حس کردم سالهاست که او را می شناسم. دقیق تر که شدم اسمش را به خاطر آوردم اما باز هم باورم نمی شد خودش باشد؛ لاغرتر از چیزی که در تلویزیون می دیدم بود و البته پیرتر. به دوستانم که گفتم آن ها هم باور نکردند و گفتند نمی شود این همان بازیگر محبوب باشد و پشت شیشه فقط دو سه نفر ایستاده باشند.

خیلی هایشان هم ضعف اعصاب گرفته اند. حوصله ی صدای بلند را ندارند. در مکان های شلوغ احساس خوبی ندارند. واکنش هایشان نسبت به اتفاقات شدید و سریع شده و این ها تغییراتی است که معتقدند به خاطر شغل برایشان پیش آمده و پیش از آن اینطور نبودند.

ولی در کنار همه این ها، آن ها هم شادی های خودشان را دارند. سر و کار داشتن با مرده و جنازه باعث نشده که امید به زندگی در آن ها از بین برود و اتفاقا یاد مرگ، در کیفیت زندگیشان تاثیر مثبت هم داشته. پرستو، دانشجوی بیست و چهارساله ای که کمتر از یک ماه است به غسالخانه آمده، می گوید: « آن شرایطی که مردم از پشت شیشه می بینند و حس می کنند که اینها خیلی افسرده هستند و مدام غم می خورند، این طور نیست اینجا بیشتر بچه ها به بالا وصلند و این اتصال مانع از افسردگی می شود.»

برای پرستو، سر و کار داشتنِ زیاد با اموات باعث نشده که مرگ برایش عادی شود و در عوض سبب شده تا قدر زندگی اش را بیشتر بداند. می گوید: «هر روز صبح که از همسر و فرزندم خداحافظی می کنم، طوری با آن ها برخورد می کنم که انگار آخرین بار است می بینمشان ؛ چون می بینم کسانی را که سالم از خانه هایشان بیرون آمده اند و شب دیگر برنگشته اند.» می گوید: « این طور نیست که من مرتب به خودم بگویم که ای وای! امروز دیگر من می میرم! نه! اینطور نیست. کار در اینجا بیشتر باعث شده تا قدر لحظاتی که در آن هستم، قدر زنده بودنم را بدانم و به این فکرکنم که زمان زیادی ندارم برای بودن با کسانی که دوستشان دارم...چشم به هم بگذاریم عمر تمام شده و ما قدر لحظاتی که داشتیم را ندانسته ایم.»

برای پرستو، برعکس همکارش کار در اینجا باعث شده که تحملش بالاتر برود و زودرنجی اش کم شود.

اکثرشان با شغلشان ارتباط برقرار کرده اند و دوستش دارند. دلشان می خواهد در همین کار بمانند و به آن عادت کرده اند. معتقدند که خدا خودش کمکشان می کند و در کار انرژی زیادی دارند و این را جز مرحمت و لطف خدا نمی دانند.

اگر بدانیم عاقبت سرو کار همه ی مان، همه همه همه‌مان به این سالن و سنگ های سردش می افتد، به این فکر می افتیم که قبل از این که سرد و بی جان ببرندمان آنجا، خودمان با پای خودمان برویم و ببینیم قرار است آخر کارمان چه باشد. شاید صحنه هایی که می بینیم، دستمان را بگیرد و از غرق شدن در دنیای خاکستری بی مقدار، نجاتمان دهد.

۴۷۴۷

کد خبر 344377

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 93
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۵:۳۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    468 5
    خيلي خوب بود، ممنون از شما
  • ايراني IR ۰۵:۵۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    413 7
    حقيقتش وقتي درون خود را مي جويم، ميبينم من هم در برخورد يا حتي تصور اين عزيزان، مشكل دارم. خداوند اجرشان دهد انشاا...
  • بی نام IR ۰۶:۰۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    190 4
    یاد قسمت انشائ قصه های مجید افتادم
  • رها IR ۰۶:۱۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    303 4
    خدا به همه این عزیزان سلامتی و دل شاد در سال جدید عنایت کنه و باید دست چنین ادمهایی رو بوسید که انقدر قوی و دل پاک هستند . و فقط باید برای افرادی که با این فرشته های زمینی رفتار نادرستی دارند دعا کرد دعایی که خدا دلشون رو صاف کنه ... امیدوارم حداقل مسئولین قدر چنین فرشته هایی رو بدونن... امیدوارم همشون به بهترین ها در سال جدید برسن چون لایق بهترین ها هستند
  • بی نام IR ۰۶:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    814 3
    خدا به شما خیر دهد فرشتگان زمینی
    • بی نام IR ۰۹:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      245 7
      مقامی بالاتر از این برای بشر نیست
    • خیشه A1 ۱۰:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      88 20
      یکی از کارهایی که دوست دارم انجام بدهم این است که برای یک بار یک مرده را غسل بدهم. پدرم یک بار این کار را انجام داده و به همه ما توصیه میکند برای یک بار هم که شده این عمل با صواب را انجام بدهیم. میگه خیلی اثر خوبی دارد روی کارهایی که انجام میدهیم.
  • مجتبی A1 ۰۶:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    خدا به شما خیر دهد. خواندن این چند سطر هم برای من ترسناک بود!!
    • حسین RO ۱۸:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      64 3
      مرده ترس نداره باید از زنده ها ترسید.
  • بی نام A1 ۰۶:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    122 1
    عالی بود عالی
  • آزاده A1 ۰۶:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    59 1
    با سلام خدمت شما به خاطر مطلب زیبایی که نوشتید. و سلام و درود و خسته نباشید به این فرشتگان زمینی . با خواندن این مطلب بسیار متاثر شدم مخصوصا دیدار کودکی با مادری که خودکشی کرده بود. من دست تک تک این فرشتگان بزرگمنش و با تواضع را می بوسم.یا حق
  • مرتضی IR ۰۶:۲۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    52 1
    واقعا اینها انسان های بزرگی هستند. به روحیه شان غبطه میخورم. ای کاش به یاد مرگ همیشه باشیم. قطعا خیلی از کارها را نمیکنیم و خیلی از حرفها را نمیزنیم . . .
  • حسین A1 ۰۶:۲۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    74 1
    تاثیرگذار بود. ممنون
  • بی نام A1 ۰۶:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    کج سلیقه گی کردی خبر آن لاین در این روزهایی که به مردم می خواهند به بهانه هایی ساده کمی از درد و رنج یک ساله را کم کنند این گزارش ... نمی دانم ولله شاید شما هم با شادی مردم مخالفید.
    • پَدی FI ۱۰:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      45 5
      پرداختن به یک قشر یا صنف خاص، آن هم این هموطنان مهجور، باعث شادی آن ها می شود. بهتر است شما فقط خودتان را «مردم» ندانید. اکثر تبعیض های اجتماعی به خاطر کوته نظری و خودخواهی است.
    • essi1705 GB ۱۱:۲۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      12 4
      واقعا که بی ذوقی
  • بی نام IR ۰۶:۳۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    95 2
    سلام گزارش بسیارزیبایی بود.دستتون درد نکنه که از این فرشته های واقعی یادی کردید.خداوند هم به شما اجر وهم به اونها سلامتی ودلی شاد عطافرماید.
  • عاطفه IR ۰۶:۳۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    41 33
    واقعا اين گزارش رو يه خانوم نوشته؟ خودش رفته اونجا؟
    • بی نام A1 ۱۳:۵۷ - ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
      2 1
      بلی
  • بی نام A1 ۰۶:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    159 1
    سال جدید رو به همه این عزیزان زحمت کش تبریک می گویم
  • ناشناس A1 ۰۶:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    231 0
    از ماجرا اون بچه و گل های آخر برای مادرش خیلی ناراحت شدم . کاش می شد که هیچ مادر و پدری هیچ وقت خودکشی نکند.
  • موسوی A1 ۰۶:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    125 1
    داستان بچه کوچیک و مادرش که خودکشی کرده رو خوندم اشکم سرازیر شد خیلی دردناکه دیدن این صحنه ها من که مرد هستم نمیتونم
  • بی نام IR ۰۶:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    69 0
    دست همتون رو می بوسیم. خدا بهتون سلامتی و عزت بده
  • یلدا A1 ۰۶:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    59 2
    خیلی خوب بود. درگیری در کار و زندگی باعث شده بود مرگ رو فراموش کنم و یادم بره انقدر به آدم نزدیکه احساس می کنم توی دلم تحولی ایجاد شده. می خوام بهتر این ها باشم
  • حمید IR ۰۶:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    130 1
    درود بر همه غسال ها
  • مجتبی IR ۰۶:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    58 1
    با سلام واقعا" مطالب تامل برانگیزی بود هرچند قبلا" مشابه این بحث تو برنامه ماه عسل پیش اومده بود... خدا به این انسانهای مفیدجامعه خیربده و عاقبت به خیرشون کنه و رحمت خدا شامل حال ما هم بشه و بتونیم با روزی چند دقیقه تامل در این موارد و مسائل مربوط به آخرت نسبت به رفتارهامون تو دنیا بیشتر حواسمون باشه... وای به حال من........................................................
  • میثم IR ۰۶:۵۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    275 4
    اشکم دراومد ... نه از ترس و ناراحتی .. از اینکه عاقبت همه مون همین جاست و چقدر الکی به این دنیا دلخوشیم ... یاد این آیه قرآن افتادم که میگه « کل نفس ذائقه الموت # ثم الینا ترجعون»
  • بی نام IR ۰۶:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    122 2
    خدا به همشون اجر بده ان شا الله جاي اينا تو بهشته.خدا به شما هم خير بده كه هر از گاهي ياد ادم ميندازيد كه كجا قرار بريم
  • یکی A1 ۰۶:۵۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    66 2
    بهتون افتخار میکنم
  • بی نام A1 ۰۷:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    85 1
    مرگ نزدیک ترین واقعیت به ماست اما نمیدانم چرا بیشتر ما آنرا باور نداریم کار این عزیزان واقعا قابل احترام و تحسین بر انگیز است. از وقتی پدر عزیزم از دنیا رفت فهمیدم مرده ها نیز دوست داشتنی هستند
  • بی نام IR ۰۷:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    51 71
    خوب بود ولی چرا شب عیدی این گزارش گذاشتین؟
    • مهشيد A1 ۱۰:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      38 5
      مگه شب عيد كسى نميميره؟؟؟ اين عزيزان حتى عيد هم كار دارند،خدا حفظشون كنه و عمرباعزت بهشون بده....
    • جواد A1 ۱۱:۲۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
      21 1
      و الموت حق...
  • بی نام IR ۰۷:۰۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    74 1
    وای خدای من . یه حس عجیبی تمام وجود منو گرفت با خوندن این مطالب. خدا به همه این عزیزان سلامتی عطا فرماید. همه ما روزی به اینجا خواهیم رسید چقدر خوبه که سربلند از این دنیا بریم.
  • سارا A1 ۰۷:۰۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    46 14
    عالی بود نویسنده چطور جرات کرده :(
  • بی نام IR ۰۷:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    85 0
    ممنون از توجه به این صنف زحمتکش
  • بی نام A1 ۰۷:۱۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    75 0
    سازنده و مفيد بود
  • درگز IR ۰۷:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    159 2
    به خدابه این آدمها10میلیون هم حقوق بدن بازهم کم است،افسوس که...
  • هموطن A1 ۰۷:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    74 0
    با عرض سلام و خسته نباشید بسیار عالی نگاشته شده بود، خدا همه ی ماهارو عاقبت بخیر بکنه انشالله، که با پرونده ای پاک از دنیا بریم.
  • رامکال A1 ۰۷:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    117 5
    اشک منو درآوردین خانم مهاجری...احسنت به این قلم و انتخاب سوژه...
  • مهدی رحمت RO ۰۷:۲۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    18 2
    خسته نباشید خداوندبه شما قوت واجردهد.من هم قبل از شما با بیماران درتماس هستم
  • خانوم مارپل IR ۰۷:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    19 1
    گزارش خوبی بود...امیدوارم یه چیزاییش تو ذهنم بمونه
  • سیمین مدنی کاشانی A1 ۰۷:۲۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    13 16
    باورم نمی شه اینو یه خانوم نوشته باشه. چطور جرات کرده.
  • مهدی IR ۰۷:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    27 2
    گزارش زیبایی بود. با تشکر از زحمات این انسانهای شریف واقعا نعمت فراموشی ، نعمت بزرگی است.اگر فراموشی نبود ، زندگی بعد فوت اطرافیانمان دیگر مقدور نبود.
  • سهيلا IR ۰۷:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    19 2
    مطلب خوب و تاثيرگذاري بود.واقعا بايد به اين عزيزان دست مريزاد گفت كارشون واقعا سخت و طاقت فرساست.خدا خيرشون بده.گزارش تكاندهنده و خوبي بود.تشكر از خانم مهاجري
  • بی نام A1 ۰۷:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    25 2
    خدا عجرشون بده کار سختیست واقعا کار سختی است
  • مصطفی IR ۰۷:۵۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    63 1
    به نظر من این شغل جز مشاغل سخت و زیان اور هست باید حقوق بالا بهشو بدن و با 15 سال سابقه کار بازنشسته شن تا در اینده فرزندانشان تاثیر نداشته باشه
  • علی IR ۰۷:۵۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    22 2
    به نام خدا،بااینکه نسبت به این نوشته نقد دارم،اما چون بایست نیمه پر لیوان را هم دید،از قلم خانم مهاجری کمال تشکر را دارم،از این بابت،که ، تلنگری باشد برای ما که چراغ خاموش و بی پروا هر آنچه انجام میدهیم،نقطه ثواب میدانیم، پایان سال آمد و بیدار نشدیم،من به سهم خود دست این زحمتکشان ( فرشته های زمینی )را میبوسم.التماس و دعا.
  • بی نام A1 ۰۸:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    17 1
    همه چیز میمیره و مرده هم باقي می مونه. باکی و ترسی از مرگ نیست.
  • بی نام A1 ۰۸:۰۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    41 1
    خواستم گریه کنم اما چون محل کارم هستم نتونستم. واقعا که دنیا خیلی بی ارزشه خیلی
  • بی نام US ۰۸:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    36 0
    اکثرآ هر کس ، که پشت آن شیشه ها قرار میگیرد فکر میکند آنطرف این صحنه ها فقط برای آنها اتفاق افتاده و تا خاکسپاری ... و زمانیکه از دروازه خروجی آرامستان بیرون میروند عاقبتشان را فراموش میکنند و بازهم به آنچه که ذاتشان است ادامه میدهند .وار خوب وبدش عبرت نمی گیرند ... . خداوند به همه این فرشتگان پاداشی نیکو بدهد .و عاقبت بندگانش را بخیر کند.
  • بی نام A1 ۰۸:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    37 0
    خدا می داند که کار شما چه صوابی دارد . یاد مرگ محبت دنیا را از دل می برد
  • بی نام A1 ۰۸:۲۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    30 0
    یک قطره آب بود با دریا شد / یک ذره خاک با زمین یکتا شد / آمد شدن تو در این عالم چیست؟ / آمد مگسی پدید و نا پیدا شد/ (خیام) . پیشنهاد میکنم آدمایی که غرور کاذب دارن و فکر میکنن در این دنیا عددی به حساب میان این مصاحبه رو حتما بخونن کسایی که ظلم به دیگران میکنن و یادشون رفته که رفتنی هستند فراموش کردن که همه ما دسته جمعی و با سرعت به سوی نیستی و نابودی در حرکتیم. ((سال خوبی در پیش داشته باشید.))
  • سهند A1 ۰۸:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    10 56
    گزارش جالب بود فقط طولانی بود یک کم
  • گلپور IR ۰۸:۳۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    26 0
    با سلام ، اول از همه ازقلم زيباي نويسنده سپاسگذارم و عالي بود درضمن بايداعتراف كرد كه واقعاً اين افراد انسانهايي خاص و بي نظيرند كه كارشان فوق العاده سخت و دلهره آور است و بايد بي نهايت ازشون تشكر كرد و قدر دان زحماتشان بود و انصافاً بنظر بنده بايد بيشترين حقوق و مزايا وسختي كار را دريافت نمايند
  • ali A1 ۰۸:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    30 0
    خدا خیرشان بدهد.واقعا که شغل خداپسندانه ای دارند.
  • حسین IR ۰۸:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    19 2
    گاهی وقتها لازم انسانها یادی از مرگ بکنند تا اینکه عمال خود را هم حساب کنند چکار کردن همان طوری که در دنیا حساب مالی خود را دقیق حساب می کنند
  • سربازان وطن EU ۰۹:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    33 1
    شاید صحنه هایی که می بینیم، دستمان را بگیرد و از غرق شدن در دنیای خاکستری بی مقدار، نجاتمان دهد. این جمله آخر خیلی تاثیر گذار بود ، ای کاش خیلی از مردم حداقل روزی یک دقیقه به اینکه هر لحظه از عمرشون شاید آخرین لحظه هستش فکر میکردند ، اون وقت کسی گرون فروشی نمی کرد ، کسی مردم آزاری نمی کرد ، کسی حق دیگران رو پایمال نمی کرد و .... کاش به بهشت و جهنم فکر نمی کردیم ، فقط می دونستیم که بدترین چیز این هستش که وقتی در این دنیا نیستیم دیگران هر وقت بیادمون میافتن بهمون فحش و لعنت نفرستند ، به نظر من این بدترین هستش
  • بیکار EU ۰۹:۱۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    19 13
    از آقای قالیباف به خاطر ساختن غسالخانه جدید تشکر میکنم ، خیلی زیبا و شکیل ساختتش ، اون غسالخونه قدیمیه خیلی ناجور بودش ، ولی این جدیده خیلی آرامش بخشه ، سیستم گرماییش خیلی خوب بود ، من که خودم رفتم یه بوی خیلی خوبی اونجا احساس کردم که مثل بوی خوشبو کننده داخل اتومبیل بود ، کلا فضای رمانتیک با نورپردازی مناسب . فقط غم و غصه دیدن چهره بازماندگان و ... خیلی ناراحت کننده هستش . ولی باز هم از آقای قالیباف تشکر میکنم که این غسالخونه جدید رو ساختش
  • javid A1 ۰۹:۴۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    24 1
    من معمولا کم نظر میدم اما الان حتما باید از این گزارش تشکر کنم و هم درود بفرستم به همه این فرشته ها ی زمینی. در ضمن اون قسمت مرگ با چشم های باز و اشک خانم جوان منو تحت تاثیر قرار داد باز هم تشکر و درود
  • مهناز A1 ۰۹:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    22 1
    ممنون از این گزارش..از این جهت که بهترین زمان رو برای این گزارش انتخاب کردین دلیلش هم اینه که روزهایی که همه به فکر تمیزی خونه و خریدن لباس نو هستن خوبه به یاد بیاریم اینها همه ظاهر زندگیه و اصل کار جای دیگه اس... من اولین باری که پا به غسال خونه گذاشتم سوم دبستان بودم تا الان هم که 24 سالمه بیشتر از 8 یا 9 بار رفتم احساس عجیبی داره...........
  • ساغر ایرانی A1 ۱۰:۰۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    20 1
    با این که طولانی بود اما می کشید آدمو. من که همشو خوندم.
  • یک رفیق قدیمی IR ۱۰:۱۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    13 1
    همه از خداییم وبسوی او باز میگردیم
  • مهیار EU ۱۰:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    24 1
    خبر دستت درد نکنه باعث شدی تا به خاطر کارهام توبه کنم و سال جدیدو یه آدم دیگه ای بشم ممنون
  • رضا IR ۱۰:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    12 2
    واقعا انسانهای بزرگواری هستن اجرشون با خدا ...
  • سروش IR ۱۰:۴۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    16 3
    صبح که از خواب پاشدم ، اولین خبری که خوندم این خبر بود واقعا منقلبم کرد، نه از ترس،به گناهام فکر کردم و دلهایی که امسال شکوندم، تصمیم گرفتم قبل از انجام هر کاری به سنگ و وان اینجا فکر کنم، به آخر خط ...
  • ترکمن صحرا IR ۱۱:۳۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    19 1
    تو شهر ما از غسالخانه خبری نیست هر کسی از دنیا رفت همان روز فرزندان و خویشاوندان خیلی نزدیک میت وظیفه دارند با کمک یک غسال محلی مرده را غسل و کفن کنند هیچکس هم از مرده خودش نمی ترسه !
  • حسین IR ۱۱:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    5 1
    تشکر میکنم از تحریریه خبرآنلاین...خیلی خوب بود خسته نباشید
  • بی نام IR ۱۱:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    5 1
    خوشا بحالشون. شاید خدا اونارو خیلی بیشتر از بقیه دوست داره که هر روز حقیقت رو میبینند و پاکتر از ما میمیرند. خبر آنلاین میتونی یه کار قشنگتر انجام بدی. شاید خیلی ازین عزیزان دسترسی به اینترنت نداشته باشند. نظرات مردم رو پرینت کن یه جوری به دستشون برسون. حتما خوشحال میشن.
  • بی نام A1 ۱۲:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    5 1
    درود به شما اَبر انسان ها
  • مقصود A1 ۱۲:۱۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    6 1
    ضمن سلام به این بزرگواران غسالخانه از خداوند منان آرزو مینمایم که همه آنها در موقع فوت شان در بهشت برین قرار گیرند در ضمن از بزرگان آنجا درخواست میکنم که حامی این عزیزان باشند و زندگی این دنیا را برایشان راحت و در آسایش ترتیب بدهند . در ضمن از خدای منان آرزوی اجر اخروی را برایشان دارم.
  • مهدی IR ۱۲:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    12 1
    خدا به همتون سلامتی بده.
  • بی نام IR ۱۲:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    6 1
    شما انسانهایی با روحی بزرگ و قلبی مهربان هستید، انشاالله خداوند بهترین پاداشهایش را نصیب شما فرشتگان مهربان کند! امیدوارم روزی در زندگی ام یکی از این انسانهای فداکار را ببینم و در برابر بزرگی روحش به احترام تعظیم کنم و بر دستان آسمانی اش بوسه زنم! کاش معنای زندگی را فقط بودن در این دنیا نمیدانستیم، کاش...
  • سپهر A1 ۱۲:۵۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    7 0
    به خدا اشکم دراومد. خیلی بزرگوارند که این کار رو قبول کردن.
  • علی A1 ۱۳:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    6 1
    خسته نباشید فرشتگان آسمانی شما جزو پاکترین مردم روی زمین هستین
  • همسفر... A1 ۱۳:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    7 0
    انا لله و انا الیه راجعون
  • مهدیه ب IR ۱۴:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    4 1
    آفرین به این قلم پرکشش. احسنت.
  • من IR ۱۷:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    5 1
    همتونو دوس دارم. اجرتون با خدا امیداورم بهترین روز ا رو پیش رو داشته باشید. میدونم دل همتون صافه..
  • بی نام A1 ۱۸:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    9 1
    آیا حقوقی که میگیرند، به نسبت زحمتی که میکشند، کافی است؟کاش درباره این موضوع هم مینوشتید
  • امیر IR ۱۹:۱۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    7 1
    به عنوان یه معلم ، سر فرود میارم برای این بندگان عزیز خدا و تک تک دستشان را می بوسم.خانوم مهاجری دست مریزاد. بسیار عالی ، از گزارش تأثیر گذار و تکان دهنده ی شما هم متشکرم ، باور کنین که انگار چیزی از درون منو تکوند. خدایا از همه ی گناهان ما بگذر.
  • علی A1 ۲۰:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    1 1
    اگه خیلی مشتاق باشید یک سری هم به مرده شورهای کشور تبت بزنید . جالبه . بد نیست یه سرچی توی اینتذنت بکنید ببینید اونجا چطور مرده ها رو می فرستند اون دنیا .
  • پریا IR ۲۱:۲۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
    11 1
    من ماشین ندارم حتی دوچرخه هم ندارم اما من و اونی که با رانت مازراتی وارد میکنه هر دوی روی همین سنگ شسته میشیم .خداروشکر که حروم نخوردم...
  • قانون A1 ۲۱:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۵
    7 2
    مردن من رو نمی ترسونه ، از زنده ها هم نمی ترسم ، از خودم و غفلتم می ترسم .اگر غافل باشم از همه چیز می ترسم
  • شهلا RO ۱۳:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۹
    4 1
    و مرگ تنها مردن نیست//////////مهم نیست چجوری میمیریم مهم اعمالمونه /////
  • رضا A1 ۱۲:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۴/۳۰
    0 1
    آقایان اشکان یحیایی و مهدی رضایی و فرهاد کرمی
  • پریچهر US ۱۵:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۶
    4 1
    یک معلم بازنشسته ، و یک دستفروش ، فقط به مردن فکر میکنم .... هیچ چیز در این دنیابرایم ارزش ندارد درزندگی خیلی خدمت به همنوعم انجام دادم ولی همه جوابم را با بدی دادند و همه را واگذار کردم به خدا به وجود و شغل شما غسال های محترم چه زن و چه مرد افتخار میکنم و حسودیم میشود که کاری به این مقدسی و با ارزشی انجام میدهید چون همیشه فکر میکنم اگر شما گلها نبودید این دنیا با این همه مرده ای که روی زمین میماند چه وضعی پیدا میکرد خداوند به شما اجر و قوت و صبر و سلامتی بدهد که بتوانید با یکچنین شرایطی کنار بیایید و خدمت کنید به بنده های خدا .... خدا آمرزش این دنیا و آن دنیا برای همه تان رقم زند بنظر من شما عسال های محترم با عزت ترین و با افتخار ترین بنده های خدا روی زمین هستید خدا حفظتان کند .
    • شکوفه IR ۱۹:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۶
      2 1
      چرا این همه ناراحتی ... نا امید نباش خدا کریم و با محبته . به خدا تکیه کن و به خودش امید داشته باش معلم عزیز...
  • .سحر از شیراز EU ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
    1 1
    تمام تنم داره میلرزه ولی واقعا تکان دهنده بود ممنون
  • ستار RS ۲۰:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۰
    5 1
    مهم اینه که فردا که از خواب بیدار میشیم فکر و مشکلات ما رو از آموخته های روز های قبل غافل نکنه... یا هو...
  • رضا IR ۲۱:۳۲ - ۱۳۹۴/۰۱/۰۱
    2 1
    دلم بلوا شد
  • بی نام EU ۱۴:۴۷ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۶
    1 1
    هیچی ندارم بگم . فقط خدا اجرشون بده و عاقبت به خیری ایشالا
  • زهرا IR ۰۷:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۴/۱۵
    1 0
    خدا خیرتون بده اجرتون باخودش
  • بی نام A1 ۱۰:۳۱ - ۱۳۹۵/۱۲/۱۰
    1 0
    سلام من تازه 38 روزه که شاهرم مرده واقعا دست این آدمهای زحمتکش رو می بوسم

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین