رابرت رودریگز اساساً یک کارگردان ژانر کودک نیست. او فیلمسازی پستمدرن است که اتفاقاً فیلمهای خیلی خشن و گاه غیرقابل نمایش برای سنین پایین جامعه را دارد اما این سری از فیلمهایش به دلیل آمیختگی تخیل و رنگارنگی رویا و کمدی، در میان کودکان بسیار محبوب است. رودریگز در آغاز، با فیلمی بسیار ارزان وارد عالم سینما شد فیلمی که به دلیل ارزانی افسانهایاش، توانست تهیهکنندگان هالیوود را قانع کند که یک معدن طلا کشف کردهاند!
«ال ماریاچی» که دنبالهاش با حضور آنتونیو باندراس و با نام «دسپرادو» پخش جهانی شد، در 1991، با هزینه 7000 دلار ساخته شد و بعد از اینکه وارد شبکه ویدئویی شد، 150 میلیون دلار فروش کرد! و این فروشِ فیلم نخست، برای فیلمساز جوانی که این فیلم را با فک و فامیل و بستگان خود ساخته بود [و وقتی پول کم آورده بود، با مراجعه به چند مرکز انتقال خون در جنوب امریکا، خونش را فروخته بود] یک اتفاق رویایی بود.
رودریگز البته حالا فیلمساز مشهوریست و رفیق گرمابه و گلستان «کوئنتین تارانتینو»، که برای خودش غولیست در سینمای سه دهه اخیر جهان و در چند فیلم هم همکاری مشترک داشتهاند،از جمله در «دسپرادو»[ تارانتینو در این فیلم یک بازی 5 دقیقهای مؤثر داشت]، «از بام تا شام»[که فیلمنامهاش را نوشته بود و خودش نقش دوم فیلم را داشت در کنار جرج کلونی] و «شهر گناه»[که خیلیها معتقدند که بهترین فیلم رودریگز است و البته همان خیلیها فکر میکنند نقش تارانتینو در این فیلم بیشتر از رودریگز بوده].
رودریگز هرگز نتوانست شهرت و اعتباری معادل تارانتینو کسب کند اما به عنوان فیلمسازی خلاق که در ساختن فیلمهای یک بار مصرفِ پولساز تخصص دارد، شهرت فراوانی دارد و چهار فیلمی که از سری «بچههای جاسوس» ساخته، توانسته با عبور از محدودیت درجهبندی مخاطبان[که معمولاً در مورد آثار او، مشمول بالای 16 سال میشود] به مخاطبان فراوانی در سطح جهان دست یابد. این سری فیلمها، عکس فیلمهای خشن او، سرشار از منطق کارتونی و البته عوض شدن آدمهای منفیست. از فیلم دوم به بعد، شخصیتهای منفی قسمتهای قبلی با تغییر مسیر و عقیده، به کمک شخصیتهای مثبت این آثار که برادر و خواهر نوجوانی هستند،میآیند. حضور ستارگانی چون جرج کلونی و سیلوستر استالونه و آنتونیو باندراس در این آثار، بیشتر از آنکه نقشی محوری باشد، نوعی شوخی با این ستارگان محبوب است و نوعی هجو جایگاه هالیوودیشان به عنوان قهرمانان شکستناپذیر.
نخستین فیلم از این سری ، در سال 2001 روانه بازار شد وبدل به موفقیتی بزرگ شد. سال بعدش، فیلم دوم با نام «جزیره رویاهای گمشده»، با فیلمنامهای نه چندان قوی و جلوههای ویژهای به مراتب ضعیفتر از فیلم نخست، توانست نان شهرت فیلم اول را بخورد و فروش خوبی داشته باشد.فیلم سوم با نام «بازی تمام شد»، با تقلید جهان بازیهای کامپیوتری، قصد احیای این سری فیلمها را داشت در سال 2003 و به دلیل سه بُعدی بودن و داستانی قویتر از فیلم دوم، مخاطبان نوجوان را جذب خود کرد. فیلم چهارم با نام «همه زمان در جهان» محصول 2011، بعد از 8 سال ساخته شد و در آن دیگر از شخصیتهای نوجوان سه فیلم نخست خبری نبود چون طبق روال داستان، آنها دیگر بزرگ شده بودند. بین فیلم سوم و چهارم، رودریگز یک فیلم دیگر با همین سبک و سیاق ساخت که خیلی شبیه فیلم سوم بچههای جاسوس بود با نام «ماجراهای پسر کوسهای و دختر گدازهای» که این فیلم هم توانست چه در اکران امریکای شمالی و اروپا و چه در سیستم پخش خانگی به موفقیت بزرگی بدل شود و در ایران هم، نسخه دوبله شده آن، از پرمخاطبترین آثار تخیلی برای نوجوانان است.
ناگفته نماند به رغم ارزشهای اخلاقی این سری فیلمها و تخیل سرشارشان، این آثار نیز چون دیگرآثار این فیلمساز، شبیه فست فودند و بیشتر از ارزش هنریشان، رنگ و بو دارند!
نظر شما