(1)
ناشر پول پیش میگیرد و کتاب شاعر را چاپ میکند.بعد کل کتابها را بار میزند به مقصد منزل شاعر جوان. شاعر هم شروع میکند به ارسال رایگان برای دوستان. همیشه در کیف خود چند تایی دارد برای توزیع در مترو و اوتوبوس.
(2)
ناشر پول سه هزار نسخه را از شاعر جوان میگیرد و کتاب را چاپ میکند در 30 نسخه. بعد 30 نسخه را به عنوان سهم شاعر برایش میفرستد.
(3)
ناشر پول میگیرد و کتاب شاعر را چاپ میکند. هفت سال گذشته و هنوز کتاب را چاپ نکرده است. یا تلفنش جواب نمیدهد یا میگوید کتاب در ارشاد گیر کرده.شاعر جوان میرود ازدواج میکند و یادش میرود که کتابی زیر چاپ داشته است.
(4)
ناشر پول میگیرد و کتاب شاعر را چاپ میکند. یک ماه بعد زنگ میزند به شاعر جوان:« دو تومن بریز به کارتم. میخوام سفارش بدم چند تا نقد و مصاحبه برات کار بشه تو نشریه روشنفکر امروز و صفحه فرهنگی روزنامه صبح دیروز.»
(5)
ناشر پول میگیرد برای هزار نسخه . ده هزارتا چاپ میکند و لای کتابهای پرفروش به اجبار میفروشد به کتابفروشیهای شهرستان. شاعر به ناشر سر میزند. ناشر می نالد: «ای بابا. کلن ده تا بیشتر نفروخته ایم.بازار کساده خانم.»
(6)
ناشر پول میگیرد و کتاب شاعر را چاپ میکند.شرط میگذارد که از فروش، سهمی به شاعر بدهد. شاعر سه سالی هست که می آید و میرود. ناشر همان چهار نسخه ته ِ قفسه را نشان میدهد به نشانه این که:«این روزا کسی شعر نمیخونه.»
(7)
ناشر پول میگیرد و کتاب چاپ میکند. زندگی برایش خرج دارد.
اما شاعر جوان هنوز در فکر دیده شدن، پول خرج میکند.
نظر شما