هادی مشهدی: یکی از شاخصترین نوبلیستهای قرن بیستم ویلیام فاکنر آمریکایی است. بهسادگی میتوان او را یکی از موثرترین نویسندگان قرن پیش خواند. فاکنر، توجه و تاکید جالب توجهی به فرم و زبان دارد؛ آنچنان که نویسندگانی چون همینگوی را از بابت بیتوجهی به ایندست عناصر مذمت و ملامت میکند. او آنچنان که شایستهی نویسندهای در حد و اندازهی فاکنر است، در مصاحبههای محدود و مقالات خود، شاید افراطگرایانه و متعصبانه بر اهمیت عناصر یادشده اصرار ورزیده است و آنها را ضرورت کار نویسندگی دانسته است؛ شاید کاربست این عناصر آنچنان که او میدانست، دایره مخاطبانش را کوچکتر کرده باشد. فاکنر در ایران نیز علاقهمندان و مخاطبانی دارد؛ آنها بهواسطهی افرادی چون نجف دریابندی، صالح حسینی و بهمن شعلهور نویسندهی مورد علاقهی خود را شناختهاند.
بازخوانی رمان «گور به گور» بهانهای شد تا هریک از سخنرانهای این نشست به زعم خود از نجف دریابندی یاد کنند؛ دریابندری را میتوان یکی از موثرترین مترجمان ادبی دانست، چراکه آثار پراهمیت زیادی را به جامعهی مخاطبان ایرانی عرضه داشته است. او حالا در بستر بیماری است.
فرمهای دموکراسی و ما!
فولادینسب، سخنان خود را با شرح پارهای توضیحات حول رویکردهای فاکنر در خصوص ساختار و همچنین ساختار رمان «گور به گور» آغاز کرد: «گور به گور»، از آندست آثاری است که از حیث شکل روایت، رمان چندآوایی نام میگیرد؛ یعنی رمانی که هر بخش آن را یکی از شخصیتها روایت میکند. این رمان تعدادی شخصیت دارد؛ اعضای یک خانواده و افرادی که با آنها در ارتباط هستند؛ هر کدام از ایشان به فراخور حال، بخشی از داستان را روایت میکنند. بخشی از سختخوانی که به آثار فاکنر نسبت میدهند، از همین روی است.»
این مترجم ضمن اشاره به رویکرد مشابه فاکنر در اثری دیگر افزود: «فاکنر این شکل و فرم را در شکلی محدودتر (از حیث تعداد شخصیتها) در خشم و هیاهو نیز تجربه کرده است. فاکنر آدمهای خود را خلق میکند و از آن پس در فضای رمان رهایشان میکند؛ او از ورای این رویکرد به شکل مواجههی مخاطب با آثارش نمیاندیشد. مصداق بارز این رویکرد فصل اول خشم و هیاهو است؛ فاکنر در آنجا داستان خود را از زبان بچهای عقبمانده روایت میکند؛ این بخش از این روی حاوی پیچیدگی بسیار و پراکندهگویی است؛ آنچه اتفاق میافتد از حیث تکنیکی جریان سیال ذهن نام دارد. در ادامهی داستان موقعیتها و شخصیتها آشنا مینمایند، چراکه در فصل اول آنها را دریافتهایم ولو پراکنده و از منظر ذهن شخصیتی عقبمانده.»
فولادینسب، ضمن تاکید بر عدم استفادهی فاکنر از جریان سیال ذهن در رمان «گور به گور»، اضافه کرد: «او در این اثر شکلی دیگر از روایت اولشخص را کار بسته است. فاکنر این داستان را چون یک پازل بر میسازد؛ از همینروی گور به گور و خشم و هیاهو سختخوان هستند. نویسنده در این دو اثر، ابتدا فضایی کلی و نمایهای از آدمها فراهم نیاورده است، تا از آن پس رفتهرفته داستان را پیش برد؛ او از ابتدا مخاطب را در بطن داستان قرار میدهد؛ به طبع در این شرایط اشخاص داستان اطلاعات بیشتری از مسائل و اجزای آن دارند، در حالیکه ما از آنها اطلاع زیادی نداریم؛ اما نزد مخاطبانی که از کشف داستان لذت میجویند، این شکل و فرم بسیار جذاب خواهد بود.»
او تاکید کرد: «گور به گور از مجموعهای روایت اولشخص، تشکیل شده است. این نوع روایت، انواعی دارد؛ فاکنر هریک از آنها را در مقاطعی از داستان خود هوشمندانه برگزیده است. زاویهی دید اولشخص سه شکل دارد: عامترین آنها تکگویی درونی است. این شکل، از ورای نوعی گفتگوی ذهنی دست میدهد، که لزوما از سوی شخصیت اصلی داستان نیز صادر نمیشود. در این شکل، شخصیت راوی داستان از طریق گفتگو با خود، اندیشه و احساسش را بازنمایی میکند. از همینروی ارائهی اطلاعات بسیار پیچیده و سخت است. چراکه این راوی نمیتواند بیش از آنچه ملزوم این نوع گفتگوست اطلاعاتی بدهد و این بر دشواری رویکرد یادشده میافزاید؛ در غیر این صورت مخاطب درمییابد راوی در پی اطلاعات دادن به اوست و نه سخن گفتن با خودش. فاکنر در مقالهای اذعان میدارد: آنگاه که مخاطب بداند ما با او سخن میگوییم، داستان را کنار مینهد.»
فولادینسب، بر اهمیت ویژهی فرم، تکنیک و ساختار نزد فاکنر اشاره کرد. او اظهار داشت: «نویسنده در شکل تکگویی درونی، باید بسیار محتاطانه عمل کند، تا نوشتهاش شکل خاطره، گزارش و یا گونهای از ایندست نیابد؛ میتواند به شکل عینی و ذهنی باشد. شکل دوم، خودگویی یا حدیث نفس نام دارد. این رویکرد در تئاتر قرن شانزدهم، که به تئاتر الیزابتی موسوم است، ریشه دارد؛ در این شکل یکی از کاراکترهای محوری داستان، مخاطبان را خطاب قرار میدهد. این فرم که در آن شخصیتی مخاطبانی خارج از فضای داستان را خطاب قرار میدهد، خودگویی یا حدیث نفس نام دارد. تفاوت این گونه، با قبلی در این است، در تکگویی، راوی برای مخاطبی نامعلوم روایت میکند، اما در حدیث نفس او میداند که مخاطبی دارد؛ مرز بین این دو بسیار باریک است. از همینروی، در گور به گور بازگویی اطلاعاتی بدیهی را میپذیریم، چراکه مجموعهی این روایت شکل حدیث نفس دارد، جز در یک مورد.»
او در تشریح سومین شکل تکگویی، تصریح کرد: «این گونه، تکگویی نمایشی نام دارد. در آن، راوی برای مخاطبی سخن میگوید، که در داستان حضور دارد، اما صامت است. به طبع هریک از انواع یادشده قابلیتهای مختلفی دارند. در تکگویی نمایشی این فایده مستتر است، آنگاه که کاراکتر سخن میگوید، میداند مخاطبی پیش روی خود دارد، گرچه آن مخاطب کاملا عیان نیست؛ بنابراین میتواند برخی اطلاعات را برای خواننده بازگوید. در مجموعهی روایتهای رمان گور به گور، ساختاری شکل میگیرد که به رمان چندآوایی موسوم است.»
این مترجم افزود: «جالب توجه است، بسیاری آثار از ایندست در جوامع در حال گذار انجام یافتهاند. گور به گور، در فاصلهی بین دو جنگ، یعنی زمانی که آمریکا در ساختار ژئوپلتیک جهان در حال اثبات خود به عنوان اولین قدرت است، نوشته شده است. فاکنر این فرم را درانداخته است، گرچه نگاه به گذشته دارد و آدمهای روستایی موضوع کار وی هستند. یکی از دلایلی که در اهمیت و جذابیت این فرم نزد نویسندهها میتوان برشمرد، دموکراتیک بودن آن است؛ هریک از شخصیتها صدا و نگاه خاص خود را دارند. همانطور که در گور به گور نیز دیده میشود، این رویکرد فضایی چند بعدی و متکثر را فراهم آورده است؛ از اینروی گور به گور به رمانی با صفحات مشخص خلاصه نمیشود؛ گور به گور یک جهان داستانی با ابعاد وسیع دارد.»
فولادینسب، در بخش دیگر سخنانش به مواردی دربارهی رمان «گور به گور»، از حیث محتوا، اشاره کرد. او گفت: «میتوان از نام کتاب آغاز کرد. برگردان انگلیسی نام این اثر میشود: همچون که دراز کشیده بودم و داشتم میمردم. گور به گور، عنوان مناسبی به نظر میرسد، اما تصور میشود در این ترجمه بخشی از مفهومی که مدنظر نویسنده بوده است، پنهان مانده است، چراکه بهدنبال مطالعهی ادیسه، در مییابیم جملهی فوق ما را به ادیسه ارجاع داده است؛ این ارتباط بینامتنی، برای مخاطب انگلیسی زبان (که ادیسه را نیز خوانده است) از لحظهی رویاروی با روی جلد اثر مهیا میشود. ایلیاد و ادیسه فراتر از رمان هستند، چراکه در اعصار بعدی در حوزهی فلسفه، فرهنگ و هنر اروپای غربی و آمریکا تاثیرگذار بودهاند و ارجاعات متعددی به آنها شده است.»
او تاکید کرد: «سفری که در گور به گور بازنمایی میشود، مشابه سفری است که در ادیسه صورت گرفته است. هر کدام از اعضای خانواده در این سفر چیزی را از دست میدهند. شاید بتوان برداشتها و قرائتهای مشخصی (کلاسیک و یا مدرن) از این رویکرد (از سفر) دست داد؛ اما آنچه مهم بهنظر میرسد این است، فاکنر نوعی ارتباط با یک گنجینهی ادبی برقرار کرده است و به مخاطب خود اجازه میدهد، از ظن خود یار آن شود و تفسیرش کند. از این حیث جای چنین رویکردی در ادبیات داستانی ما خالی است.»
فولادینسب بخش پایانی مباحث خود را به ترجمهی این اثر اختصاص داد و در اینباره اظهار داشت: «اینکه نویسنده مدعی است این رمان را در شش هفته نوشته است و مترجم نیز ادعا میکند ترجمهی آن چهار هفته به طول انجامیده است، طنزی در خور توجه است. گویا هرقدر شخصیت داستان در سفرش سخت به مقصد میرسد، نویسنده و مترجم راه خود را به سادگی طی میکنند. مترجم اشاره کرده است، شخصیتها در گور به گور از زبان جنوب بهره میجویند، لذا او نیز در ترجمهی خود زبان محاوره (لهجهی تهرانی) را کار بسته است؛ این رویکرد خوانندهی فارسیزیان تهرانی را به لذت دچار میکند؛ نمیتوان تصور کرد دیگرانی که در زبان فارسی به لهجهی غیرتهرانی محاوره میکنند، در خواندن آن راحت خواهند بود یا خیر.»
زبان، زمان و فرم
بلقیس سلیمانی، ابتدا برخی از رویکردهای اساسی فاکنر را تشریح کرد: «گفته میشود، ادبیات غرب سه منبع را هرگز از خود دور نکرده است: ۱. فرهنگ یونان باستان. ۲. عهد قدیم و عهد جدید. در غالب آثار فاکنر، انجیل حضور تام و تمام دارد. در همین اثر، دو شخصیت مدام به آموزههای عهد جدید اشاره میکنند. ۳. ادبیات رمانتیسم. بهنظر میرسد، رمانتیسم نهضتی قدر است که در فرهنگ اروپایی شکل گرفته است و به سرزمینهای مختلف مهاجرت کرده است. نگاههای گوتیکوار بعد از رمانتیسم اروپایی بروز و ظهور یافتهاند. افرادی چون فلانری اوکانر که به نحوی با فاکنر نسبت دارد، گوتیکنویس هستند.»
او در ادامه به نقش و تاثیر عقبماندگان ذهنی در آثار فاکنر اشاره کرد و افزود: «ایندست افراد در آثار فاکنر اهمیتی بهسزا دارند؛ بهنظر میرسد او بخشی از روایت را بر دوش آنها گذارده تا وضعیتی زبانی را ترسیم کند. عقبماندهها زبان را میشکنند، در زبان حرکت میکنند، دلبخواهی از آن بهره میجویند و به نحو آن پایبند نیستند؛ نوعی پیشاآگاهی که به زعم بسیاری، یکی از ملزومات جریان سیال ذهن است، نزد این افراد مستتر است. بیش از هر چیز از طریق همین رفتار به عقبماندگی آنها پی میبریم. البته به زعم من، نویسندگان مجاز نیستند جای چند تیپ شخصیتی حرف بزنند: مردگان، معلولان ذهنی و حیوانات. چراکه آنها دنیای این تیپها را نمیشناسند و در واقع نوعی انسانانگاری صورت میدهند.»
این نویسنده ادامه داد: «از دیگر ویژگیهای آثار فاکنر کاربست فرم سفر است. این فرمی است که بسیاری از نویسندگان از ادیسه بر گرفتهاند و به فراوانی استفاده شده است؛ بسیار با سرشت روایت خوانا است؛ روایت و سفر هر دو حرکت را بازنمایی میکنند؛ آنچنان که حتا در رمانهای ایستا حرکتهای ذهنی صورت میگیرد؛ از آن جمله میتوان به خانم دالووی یا اولیس اشاره کرد. در کارهای فاکنر سفر به همان معنای جابهجایی در مکان دستمایه قرار میگیرد. در یک از اولین آثار وی، عدهای نویسنده به دعوت شخصی حامی هنر به سفر با کشتی بر روی میسیسیپی دعوت میشوند؛ کل اثر چالشهای آنها را بازمیگوید. گویا این اثر یکی از ضعیفترین آثار وی است، چراکه بیش از هر چیز به قلمروی روشنفکری ورود یافته و مباحثی عقلانی و نظری را دربارهی ادبیات و هنر بازگفته است؛ در واقع داستان نگفته است. فاکنر از پس این تجربه، به جنوب رفته و داستانگویی را پیش گرفته است.»
سلیمانی، به آخرین اثر فاکنر اشاره کرد و در شرح ویژگیهای آن گفت: «این اثر حرامیان نام دارد و از سادهترین آثار وی است. فاکنر در نوشتن آن رویکردی چون مارک تواین دارد؛ در آن سفری ترتیب داده است، توام با زبانی بسیار درخشان و ساده، و بدون بازیهای فرمی معمول وی. روشنایی ماه اوت، از دیگر آثار وی است که در آن نیز سفر را مد نظر داشته است؛ که به زعم برخی، از درخشانترین آثار اوست. بر اساس این رمان، احتمال زنستیزی فاکنر مخدوش میشود؛ چراکه مقاومت زن را بازگو کرده است. این فرم مورد علاقهی فاکنر است، و بزرگترین رمانهای خود را بر اساس آن نوشته است.»
او در انتها افزود: «در نگاه تکنیکی به آثار فاکنر دو عنصر پیوسته در هم عیان میشود: ۱. او یکی از فرمزدهترین نویسندگان قرن بیستم است؛ البته فرم خیلی مسلط نمیشود و مخاطب را از خواندن این آثار محروم نمیکند. ۲. فاکنر نگاهی ویژه به زبان دارد. در ابشالوم ابشالوم، جملهی اول، دوازده سطر است؛ این رویکرد طبیعی مینماید، چراکه مطالب از دریچهی ذهن روایت میشوند و بسیار لایه لایه هستند. زمان نیز در داستانهای فاکنر عنصر بسیار مهمی است، آنچنان که به زعم بسیاری از منتقدان، قهرمان خشم و هیاهو زمان است.»
58۲۴۴
نظر شما