ماجرای تشییع جنازه مرحوم پاشایی را به لطف اطلاع رسانی بی سابقه رسانه های رسمی و غیر رسمی همگان می دانند اما برای آن ها که از افتتاحیه نمایشگاه نقاشی جناب آغداشلو بی اطلاعند این توضیح ضروری است که در مراسم افتتاحیه چنان ازدحامی شد که کار به پلیس و این حرف ها کشید یعنی مجبور شدند برای سر و سامان دادن به اوضاع دست به دامان نیروهای امنیتی شوند.در این که مردم ایران هنر دوست و شیفته فرهنگند شک نکنید اما این میزان از شیفتگی و علاقه مندی برای من کمی غیر عادی است. یعنی فکر می کنم ورای ظاهر این اتفاقات چیز دیگری در جریان است. من به اقتضای طبیعت فضولم به دنبال همان چیزی می گردم که ورای این ظاهر وجود دارد. خواستم چیز تازه ای بنویسم که دیدم همه حرف ها را در همان یادداشت چند هفته پیش آورده ام. این شد که یادداشت را بدون هیچ تغییری منتشر می کنم. امید که مقبول افتد.
چند سالی است که بازار جشن تولد اهالی فرهنگ حسابی گرم است. و به همین میزان بازار مجلس ختم. به ظاهر نشانه خوبی است. می توان از این مجالس پر رونق نتیجه گرفت که قدر و قیمت اهل فرهنگ را خوب می دانیم و به زنده و مرده آن ها احترام می گذاریم. می توان نتیجه گرفت که هنوز هم علی رغم همه مشکلات از فرهنگ غافل نیستیم و سعی می کنیم با ارج نهادن به بزرگان فرهنگ و هنر هویت دیرین خود را پاس بداریم. اما این سکه روی دیگر هم دارد. حضور ما در این اجتماعات یک جور جبران مافات هم هست. یعنی باید جای دیگری باشیم که نیستیم یعنی امکان حضور در آن جایی که باید باشیم وقتی فراهم نیست به جایش جشن تولد می رویم و مجلس ختم. درست به همین دلیل هم هست که در مجالس این چنینی حرف هایی می زنیم و حرکاتی از ما سر می زند که جایش هر جا باشد در این مجالس نیست. هر مجلسی اقتضائات خودش را دارد. این که قدمای ما می گفتند: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، صرفا سخن موزون و شیرین نیست. حکمتی است که آن را باید به کار بست. چه معنی دارد آدمیزاد در مجلس ختم موبایل به دست بگیرد و به جای گوش سپردن به فضائل مرحوم و تامل کردن در این نکته فوق مهم که همه ما رفتنی هستیم موبایل به دست بگیرد و منتظر باشد سخنران یا شاعر یا نوازنده یا خواننده نکته ای بگوید که رنگ و بوی سیاسی داشته باشد و آدمیزاد هم به جای صلوات فرستادن و طلب آمرزش برای مرحوم سوت و کف بزند و هلهله کند. کجای دنیا مردگانشان را این گونه راهی دیار باقی می کنند که ما؟ کجای دنیا جشن تولد یک هنرمند یا آدمی فرهیخته را با میتینگ سیاسی یکی می کنند و به جای شادمانی نفرت و خشم می پراکنند و دق دلی شان را سر دیگران خالی می کنند؟ من نمی خواهم آنان را که چنین می کنند تحقیر و سرزنش کنم- هر چند بعضی از آن ها حقیقتا سزاوار تحقیر و سرزنشند- اما مقصر اصلی کسانیند که امکان تخلیه هیجانات سیاسی را برای آن ها که این کاره اند فراهم نمی آورند. وقتی فعال سیاسی یا یک نفر که علاقه مند به هیجاناتی از این دست است امکان تخلیه نداشته باشد نتیجه همین وضعیت مضحکی می شود که ملاحظه می فرمایید.
این موضوع فقط به سیاست محدود نمی شود، وقتی در خبرها می خوانیم جوانان آستارا تفریح شبانه شان می شود شلیک به گنجشک های در حال استراحت، حالمان بد می شود. شکار گنجشک خیلی بی رحمانه به نظر می رسد، حالا تصور بفرمایید این کار شبانه هم صورت بگیرد، آن هم وقتی این طفلی ها روی شاخه درختی چشم هایشان را بر روی پلشتی های دنیای ما بسته اند و در حال استراحتند. حالتان بد نمی شود؟ می شود. اگر هم مثل من آدم بی تحمل و عصبانی ای باشید هر چه دشنام از کودکی تا به حالا آموخته اید نثارشان خواهید کرد. اما آیا فقط آن ها مقصرند؟ من در این که آن ها مقصرند هیچ شکی ندارم و هیچ جوری نمی توانم این فعل شنیع را توجیه کنم اما آیا فقط آن ها مقصرند؟ در یک شهرستان کوچک بی امکانات جوانان چه راه دیگری برای وقت گذرانی و تفریح دارند؟ آیا سینمایی مناسب،ورزشگاهی آبرومند، فرهنگسرایی با امکانات متنوع در اختیار آن ها گذاشته ایم که از آن ها توقع داریم به شکار شبانه گنجشک نروند؟ اگر چنین امکاناتی در اختیار آن ها قرار داده ایم و چنین می کنند باید فکری جدی به حال این جوانان کنیم اما اگر ما کاری را که باید انجام می دادیم انجام ندادیم باید مسئله را از اصل و اساس طور دیگری طرح کنیم. برگردیم به داستان جشن تولدها و مجالس ختمی که به طرزی غیر عادی دارند باشکوه برگزار می شوند. مجالسی که اگر در حالتی عادی با شکوه برگزار شوند باید به آن افتخار کنیم اما در چنین شرایطی نه تنها جای هیچ افتخاری نیست که باید کمی نگران شد.
نظر شما