(بازنشر از روزنامه اعتماد مورخ 27 آبان 93)
اگر كمي از حاشيه ها و قدرداني هاي روزمره فاصله بگيريم و به فيلم به عنوان يك اثر سينمايي نگاه كنيم، هم مي توان به محسنات و ويژگي هاي مثبت فيلم منصفانه نگريست و هم با نقدي دوستانه راه را براي ساخت فيلم هاي آينده نرگس آبيار روشنتر كرد.
پرداختن به موضوعات دفاع مقدس هنوز هم سهل و ممتنع مينمايد. عبور از كليشهها و ورود به جهاني موشكافانه و حتي منتقدانه در زمينه جنگ، كاري است زمان بر و نيازمند نگرشي است بس بلند نظرانه و آينده نگر. اما هنوز در اول راهيم. هنوز در تلاطم نگاه هاي ترديدآميز و شعارزده دست و پا مي زنيم تا به سواحل روشنگري راهي يافته و بر شن هاي آن چنگ اندازيم.
شيار ١٤٣ در اين مسير با بضاعتي در خور سعي مي كند از فضاهاي مرسوم فاصله بگيرد. مادري كه دل در گرو تنها پسر و همراه زندگي اش دارد، ناباورانه او را گم مي كند و سال ها در انتظار يونس خويش، صبوري طاقت فرسايي را تجربه مي كند.
شخصيت الفت، به مدد بازي مريلازارعي كه با تمام توان خود هرآنچه دارد را به نمایش میگذارد، بار اصلي داستان را بر دوش مي كشد و قصه يي سرراست و بدون حواشي زايد و بي ربط را براي مخاطب تعريف مي كند. او زني پركار و بانشاط است كه از زندگي، جز به ثمر رساندن ميوه زندگي اش يعني يونس، آرزوي ديگري ندارد. اما وقوع جنگ اين ميل و آرزو را از او سلب کرده و رنج و محنتي درازمدت را بر او تحميل ميكند.
او زني است كه حتي در بدترين لحظات زندگي دست از كار و كوشش مداوم خود برنمي دارد. او نمادي مي شود از سماجت و پافشاري بر زندگي در كنار همه سختي ها و دردهاي آن.
نحوه صبوري و به انجام رساندن اين مسير توسط الفت دغدغه فيلمساز است. آبیار بدون آنكه به تفكرات و نگرش هاي معمول در برخي فيلمسازان زن سينماي ايران مبتلا شود، الفت و ساير زنان فيلم را در تقابل و حتي رقابت با مردان قرار نميدهد. درست است كه زن ها در طول فيلم جز كار كردن و غصه خوردن براي از دست دادن هاي خويش، كار ديگري ندارند، اما بازنمايي زندگي روستايي، ظرفيت آن را داشت كه فيلمساز با نيم نگاهي به فلاكت بار بودن زندگي زنان روستا، به شكلي به محيط تلخ روابط ميان زنان و مردان، درغلتد و فيلمي بسازد كه مشكلات زن و مرد در كنار درد انتظار الفت، مصيبت نامه يي را قرائت كند كه از اغلب فيلمسازان تازه به دوران رسيده انتظار مي رود.
اما مردان شاخص فيلم هيچ وقت در مقابل زنان قد علم نمي كنند و آنها را در برابر خواسته هاي شان ذليل نمي سازند. اگر كاري مي كنند كه باب ميل زنان نيست، اما حاوي مهر و عطوفتي است باورپذير.
مرد و زن به طور يكسان دردمندند و در برابر عاملي به نام جنگ بدون زوايد سياسي و اقتصادي آن، روزگار مي گذرانند. لذا فيلم نه در بطن و نه آشكارا، در تقبيح يا در تقدير از جنگ نيست. فيلم به چيزي مي پردازد كه كمتر در ژانر جنگي سينماي ايران مورد توجه قرار گرفته است. اگر لحظاتي هم شخصيت ها در كردار و گفتار به شعارزدگي دچار مي شوند، مي توان آن را معلول تبليغات مرسوم زمان هر جنگي دانست كه بازنمودي از آن شرايط تحميلي به حساب مي آيد.
انتخاب لوكيشن فيلم كه روستايي است در كنار معدني بزرگ با محيط و تجهيزاتي غول آسا، دلالتمند است. وسعت فضاي معدن با رنگ و چشم اندازي نو و دستگاه هاي صنعتي سهمگين، كه مسخر جثه هاي كوچك انساني است: در كنار روح عظيم و وسعت قلبي الفت، تبايني را به نمايش مي گذارد كه ناخودآگاه، عظمت صبوري او را در برابر جهاني از آهن و خاك عرضه مي دارد. او نيز در جنگ است، جنگي كه پاياني ندارد.
فيلمساز مي توانست به جاي اين معدن تنها به محيط روستا اكتفا كند و خود را گرفتار چنان محيطي نكند، اما جسارت او نشان از توانايي اش در نوآفريني هاي آتي دارد. كاش به لحاظ بصري بيشترين بهره را از لوكيشن اشاره شده مي برد و بر وجوه تصويري اثرش بيش از اينها مي افزود. صرف زمان و مهارت در گرفتن نماهايي از طبيعت و انسان مي توانست بر نزديكي فرم به فرمي ناتوراليستي كمك كند.
رنگ قالب بر محيط نيز، طيفي از رنگ هاي سرد و بي روح است. درختان و مزارع آنچنان سبز و دل انگيز نيستند و رنگ البسه و محيط خانه ها نيز چشم نواز و جذاب نمي نمايد. گويي همه چيز در رنگ و جلوه گري نبايد از محيط معدن پيشي بگيرند. زيرا جهان الفت، جهاني است در مقابله با طبيعت زندگي و غلبه بر آن.
چنگ اندازي به باورهاي عمومي براي القاي يك نشانه، آن هم در گونه سينمايي به غايت شعارزده جنگي، شايد از نقاط ضعف اثر به شمار آيد. اما به جز مواجهه مادر با يونس در دقايق پاياني و گفت وگوي ميان آنها كه به خيال و خواب مي مانست: گيراتر و باورپذيرتر بود اگر خواب ديدن شاهرخ و گرفتن نشاني از يونس، به تناسب روحيه شاهرخ، جاي خود را به اتفاقي در ميدان مين مي داد كه او را با نشانه هاي مادي به استخوان هاي يونس مي رساند. چنين گِرادادني لزوما خروج از معنويت و روحانيت حاكم بر اثر نيست. زيرا چنانچه تقديرگرايانه هم به موضوع بنگريم، پيدا شدن يونس در خاك، آن هم به دست سربازي بي ادعا كه به مدد محيط تفحص بدن هاي گم شده، حال خوبي يافته بود، خود دلالتي است معناگرا.
نظر شما