1 - بسیاری از مفاهیم هنر را می توان با مولفه ای به نام "غذا" تشریح و تبیین کرد. اگر قرن بیستم قرن شکل گیری و شکوفایی پدیده های گوناگون بود، صنعت غذا نیز از تحولات عمده و بسیاری برخوردار شد. فست فودها، غذای کودک، رواج غذاهای ملل، فود کورت ها و ... پدیده هایی مدرن در عرصه صنعت غذا به شمار می آیند. در چنین شرایطی آیا می توان به این غذاها، برچسب ابتذال چسباند و اسفاده کنندگان از آنها را مشتی انسان ابله و "مسخره" نامید؟! طبیعتا پاسخ منفی است. در عالم واقعیت های جاری و در زندگی پر سرعت امروزی و سرشار از کم وقتی، استفاده از چنین غذاهای سریع و سهل الوصولی گریزناپذیر است. تا جایی که بی شک خود دکتر اباذری نیز باید گهگاه از چنین غذاهایی استفاده کرده باشند. و شاید بی خردی باشد که در اوج فعالیت و مشغله کاری به انتظار قل زدن آخر خورش فسنجان فرد اعلا نشست و از کار و زندگی افتاد تا وعده غذایی مبتذلی را مصرف نکرد!
بدین ترتیب هنر و رویکردهای مختلف آن در ارتباط با مخاطب را می توان به ذائقه غذایی مصرف کنندگان آنها تشبیه کرد. بی تردید هیچ غذایی را نمی توان مبتذل دانست. تنها می توان به ارزش های غذایی آنها اشاره کرد و این که تا چه حد و در کجا و در چه شرایطی می توان از چنین غذاهایی بهره برد. موسیقی پاشایی و نظایر آن را نمی توان از گردونه هنر خارج کرد. اما می توان به مخاطبان موسیقی آموخت که ارزش چنین موسیقی و هنری در قیاس با شاهکارهای ایرانی و جهانی، در چه جایگاهی قرار دارد. می توان به آنها آموخت که استفاده دائمی و مستمر از چنین غذای سهل الوصول و فست فودی می تواند سلامت آنها را دستخوش آسیب کند. اما آیا واقعا می توان به جامعه القا کرد تا از مصرف پیتزا، ساندویچ و ... صرف نظر کنند؟!
2 - وقتی اثری خلاقانه دارای مخاطب می شود (به تعداد مخاطبان کاری نداریم)، بی شک آن اثر وارد عرصه هنر شده است. هنر نیز مانند ورزش، صنعت و تولید دارای درجه بندی در جایگاه مخاطب است. نگاه کنیم به ورزشی مانند فوتبال که شاید پاپ ترین نوع ورزش باشد. با بیشترین میزان مخاطب جهانی و بیشترین گردش اقتصادی. اما وقتی به همین ورزش از دریچه مخاطب توجه می کنیم می توان به جایگاه اجتماعی طرفداران آنها نیز پی برد. بدون شک تراز و شاخص اجتماعی مخاطبان فوتبال با تراز و شاخص اجتماعی مخاطبان ورزش هایی نظیر تنیس یا گلف برابر نیست. بدین ترتیب موسیقی و اصولا هنر نیز از چنین دسته بندی مخاطب شناسانه برخوردار است. شما به هیچ وجه نمی توانید انتظار داشته باشید تا مخاطبان کنسرت های موسیقی کلاسیک، اپرا و حتی تئاتر (درام) از میزان مخاطبان موسیقی پاپ، سینما و تئاتر روحوضی بیشتر باشد. این یک قیاس مع الفارق و بیهوده است. در حالی که از موسیقی پاپ (با هر درجه از اعتبار و ارزش) تا موسیقی کلاسیک ( با هر درجه از اعتلا) و از اپرا و باله تا تئاتر روحوضی، هریک به درستی عنوان هنر را یدک می کشند. شما نمی توانید از گروه عظیمی از نوجوانان یا جوانان توقع داشته باشید تا مدام به موسیقی باخ ، بتهوون و اشتراوس گوش کنند. ذائقه آنها هنوز خام است و به اقتضای سنشان محتاج ماجراجویی و نوک زدن به انواع و اقسام غذاهای خصوصا آماده. آنها به موسیقی های مختلف گوش می کنند و این می تواند آغاز راهی برای تربیت ذائقه و ارتقاء آن باشد. نگرانی از مرتضی پاشایی و موسیقی وی نگرانی بیهوده ای است. درست به همان اندازه که بخواهیم نگران رواج بسیار موسیقی جاستین بیبر در میان نوجوانان و جوانان امریکایی باشیم. حال آن که حضور چنین خوانندگانی به هیچ وجه از اعتبار و جایگاه موسیقی کلاسیک نمی کاهد و تنها رنگین کمانی از ذائقه های مختلف غذایی را در جهان هنر به وجود می آورد.
3 - همچنان اعتقاد راسخ دارم که ما ایرانیان بسیاری مباحث جدی را به شوخی برگزار می کنیم و انبوه شوخی های اطرافمان را به جد می گیریم. شوخی هایی که به واسطه سیاست اطرافمان، روز به روز بیشتر و بیشتر می شوند!
نظر شما