به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛خیلی از چهرههای موفق و ثروتمند امروزی در گذشته جزو قشر فقیر و ضعیف ایرانزمین بودهاند؛ آنها روزهای بسیار سختی را سپری کردند و با تکیه بر استعداد و تواناییها و صد البته عنایت پروردگار زندگی جدیدی برای خود ساختهاند. خیلی از آنها به دلایلی که کاملاً شخصی و محترم است دوست ندارند درباره گذشتهشان زیاد صحبت کنند اما... در آستانه نوروز 94 با خداداد عزیزی درباره نوجوانیاش صحبت کردیم؛ خداداد هر عیبی داشته باشد انسانی است راستگو و با شهامت و الحق به هر جا رسیده حقش است.
نزديك سال تحويل هستيم؛ در اين برهه از زمان چه احساسي داري؟
در حال حاضر دنبال اسكناس نو ميگردم و طبيعتاً احساس خوبي ندارم چون دارم كاري را ميكنم كه از حوصلهام خارج است.
چرا؟
پس از هفتهها به مشهد برگشتهام و دوست داشتم اصطلاحاً روي مبل ولو باشم و در لحظاتي كه دوست داري تنبلي كني مجبور ميشوي توي ترافيك بيفتي دنبال اسكناس نو!
بالاخره بچههاي خودتان و اقوام از شما انتظار دارند.
خب به همين دليل از منزل زدهام بيرون
خود شما در نونهالي و نوجواني زمان عيد چه حال و هوايي داشتي؟
بيخيال! اصلاً نميدانستيم عيد چيه؟
چرا؟
شرايط خوبي نداشتم، ميخواهي بنويسي.
ايرادي دارد؟
از نظر من نه! من هيچ وقت از واقعيت فرار نكردم، نترسيدهام و احساس خجالت هم نكردهام اما شايد خوانندگان شما خوششان نيايد، فقط ميگويم روز و شبهاي ديگر را بيشتر از عيد دوست داشتم.
يادت هست چه چيزي عيدي ميگرفتي؟
آهان (خنده) از پدرم ماچ عيدي ميگرفتم كه خوب بود، چون روزهاي ديگر دنبالم بود تا كتكم بزند؛ يك مرتبه هم پدربرزگم يك سكه 50 ريالي به من عيدي داد كه يادم مانده است.
از پدرتان عيدي يا پول نگرفتي؟
بنده خدا پولش كجا بود به ما عيدي بدهد ضمن اينكه به اين مناسبتها خيلي عقيده نداشت الان هم كه الحمدلله دست و بالش باز است ميگويد عيد و عيدي معني ندارد. هر چند به فرزندان من و در واقع نوههايش عيدي ميدهد.
لحظه سال تحويل چه حال و هوايي داشتيد پاي سفره هفتسين؟
اصلاً سفره هفتسين نميانداختيم كه حال و هوايي داشته باشيم. مثل هر روز بود، فقط چون مدرسه تعطيل بود توي حياط با برادرم رضاداد مشغول دعوا و كلنجار بودم و صداي توپ را كه ميشنيديم ميفهميديم وارد سال جديد شدهايم.
با رضاداد برادرتان چند سال اختلاف سن داري؟
رضاداد 2 سال از من بزرگتر است.
سر چي دعوا ميكرديد؟
حال و هواي آن دوره بود، نوجوان بوديم و سرشار از انرژي، سر هيچي و همهچي با هم كشتي ميگرفتيم،كتككاري ميكرديم، سر و صدا راه ميانداختيم، خانه روي سرمان بود تا حاجي بابا از راه برسد و دنبالمان كند؛ هر كدام زودتر به دامش ميافتاديم كتك ميخورديم و نفر ديگر فرار ميكرد و پس از استقرار در نقطه امن به ديگري لبخند ميزد (خنده) هر چند پول و پلهاي در كار نبود ولي يادش كه ميافتم ميبينم شيريني هم داشت.
زور شما به برادري كه 2 سال از خودتان بزرگتر بود ميرسيد؟
به قول معروف من چغر و بد بدن بودم و زورم به رضاداد ميرسيد، حاج بابا هم ميدانست و سعي ميكرد مرا بگيرد و كتك بزند تا اينقدر برادرم را نزنم. من هم اكثر اوقات فرار ميكردم، نهايتاً يكي دو ضربهاش به من ميخورد و براي ضربه سوم يك جوري خودم را از ايشان ميكندم و فرار ميكردم. رضاداد را ميگرفت و ميگفت چرا خانه را گذاشتهايد روي سرتان، رضا هم داد ميزد تقصير خدادداده! اون من رو زده، شما هم من رو ميزني و خلاصه دل پدرمان را به رحم ميآورد.
بعد كه برميگشتي نزديك پدر چه اتفاقي ميافتاد؟
ميدانستم ظرف چند دقيقه آرام ميشود، تا دست و صورتش را ميشست كه بنشيند خشمش فروكش ميكرد چون تا مينشست يا قرآن ميخواند يا براي صرف غذا بود كه مادرم خدابيامرز ميگفت بچه هستند و بچه سالم هم بايد شيطنت كند.
هيچ وقت از پدرتان دلخور هم ميشديد؟
هر وقت كتك ميخوردم ناراحت ميشدم اما بعد از چند دقيقه فراموش ميكردم. خدا وكيلي حق هم با ايشان بود. تأمين زندگي و گذران آن با 4 تا پسر خيلي سخت بود.
پدرتان با فوتبال بازي كردن شما مخالف نبود؟
اوايل شديد مخالف بود ولي از زماني كه به ابومسلم پيوستم و حقوق گرفتم موافق شد. اوايل تصور ميكرد فوتبال فقط وقت مرا ميگيرد، باعث پاره شدن كفش و لباسهايم ميشود و هزينه روي دستش ميگذارد اما بعد كه ديد يك شغل است و درآمد دارد موافق شد. يادم هست از 13 سالگي در تعطيلات تابستان مجبور شدم با برادرانم بروم سر كار در حالي كه دوست داشتم بروم توي محله فوتبال بازي كنم. روزهايي كه مسابقه بود ميرفتم زير لحاف و ميگفتم خوابم ميآيد، يكي، دو تا لگد ميخوردم اما بيرون نميآمدم تا اينكه پدر و برادرانم ميرفتند و من هم ميرفتم از صبح تا غروب كه برگردند فوتبال بازي ميكردم.
كارتان چه بود؟
برادرانم بنا و گچكار بودند من هم ميرفتم مثلاً كمك ولي در واقع كارگري و كيسه گچ جابهجا ميكردم و برايشان گچ درست ميكردم كه آنها گچكاري را انجام بدهند.
در آن روزهاي سخت فكر ميكرديد روزي خداداد عزيزي شويد؟
از همان روزها اسمم خداداد بود و فاميليام عزيزي!
منظورمان موقعيت كنوني بود؟
هرگز فكر نميكردم اين شرايط را پيدا كنم. فوقش رؤياييترين خوابم اين بود كه يك موتور هوندا بخرم كه سال 69 خريدم!
بچههايتان ميدانند چقدر سختي كشيدهايد؟
دوست ندارم درباره آن روزها صحبت كنم الان هم نميدانم چه شده كه دارم اين مسائل را بازگو ميكنم شايد چون با شما خيلي راحت و صميمي هستم.
پدرتان اين روزها چهكار ميكنند؟
الحمدلله سالهاست پدرم نياز مالي ندارد و به كاري كه دوست دارد ميپردازد. پدرم در 81 سالگي از صبح تا شب دنبال عبادت پروردگار است، هفتهاي يك بار قرآن را ختم ميكند، روزي 2، 3 بار هم ميرود مسجد و از زندگياش رضايت دارد.
با پدرتان اختلاف نظر هم داشتهاي؟
هرگز!
مگر ميشود؟
من تا به امروز كه 47، 48 سال از خدا عمر گرفتهام جواب پدرم را ندادهام. در نوجواني به او دروغ گفتهام كه نميآيم سر كار چون خوابم ميآيد در حالي كه انصافاً خوابم هم ميآمد ولي ميرفتم دنبال فوتبال ولي در موارد ديگر به خودم اجازه ندادهام باعث تغيير موضع پدرم بشوم. شايد نظراتشان را در مورد برخي مسائلي دوست نداشتهام اما با تمام وجود از ايشان پذيرفتهام و توي رويشان حرفشان را نشكستهام. در مواجهه با همه آدمها با همه دوستانم چالش داشتهام و تنها استثنا در زندگيام پدرم بوده است.
فرزندان شما چقدر به پدرشان احترام ميگذارند؟
يادتان باشد فرزندان به والدين نگاه و الگوبرداري ميكنند. 70 درصد شخصيت بچه در خانه شكل ميگيرد و 30 درصد در محيط و مدرسه و 70 درصد همواره به 30 درصد برتري دارد. من از بچههايم رضايت دارم و از اين بابت شكرگزار هستم. يادتان باشد وقتي بچهام ميبيند من در اين سن و سال چطور به پدرم احترام ميگذارم ياد ميگيرد. در اين دنيا هر كار خوب يا بدي انجام بدهي به سمت خودت برميگردد.
شده در اين سالها پدرتان به شما بگويد فلاني راستي حسابم خالي شده؟
اصلاً و ابداً. من هر چه دارم از والدينم دارم. هر چه دارم مال آنهاست و از بركت همين پدر، زندگي خوبي دارم.
اولين درآمد خداداد عزيزي از فوتبال چقدر بود؟
سال 67 با ابومسلم قرارداد بستم و ماهي 2500 تومان حقوق ميگرفتم. سال 68 شد ماهي 5000 تومان.
درآمد خوبي بود؟
بله، حقوقم را ميدادم مادرم و ايشان بستگي به صلاح خودشان 100 يا 200 تومانش را ميداد به خودم. سال 69 قرارداد 50 هزار توماني بستم و به آرزويم جامه عمل پوشاندم و يك موتور هوندا خريدم.
صد توماني اول را كه گرفتي چهكار كردي؟
رفتم سينما، چون قبل از آن دوست داشتم بروم سينما ولي پولش را نداشتم.
اسم فيلم يادتان مانده؟
فيلم شهداي رضائيه.
از آن سالها بود كه زندگي خداداد عزيزي وارد مرحله جديدي شد.
خدا را شكر اگر هم نميشد باز ميگفتم خدايا شكر چون حرفي بود كه هر روز دهها بار از پدرم در اوج خستگي، بيپولي يا ناراحتي ميشنيدم.
بزرگترين آرزوي خداداد عزيزي براي سال 94 چيست؟
سلامتي، اين نعمت از هر چيزي باارزشتر است.
251 41
نظر شما