یک بررسی سطحی از رسانههای عربی اعم از مکتوب و غیرمکتوب، این نکته را به خوبی روشن خواهد کرد و مهمتر مطالبی است که توسط افراد عادی در ذیل مقالات نوشته میشود و یا توسط آنان در رسانههای سمعی و بصری بیان میگردد که اکثریت قریب به اتفاق آن منفی و بلکه بسیار منفی و کینهتوزانه است. بدون شک ایران در طی دوران جدید تا بدین پایه از نظر دیگران قدرتمند و تأثیرگذار نبوده است، اما تا بدین حد هم مورد اتهام و سوءظن و دشمنی قرار نگرفته است و به هر حال این به سود ما و متحدان ما و اصولاً به سود منطقهای که عمیقاً به توسعه در ابعاد مختلف نیاز دارد، نیست.
این داستان را دلائل فراوان و پیچیدهای است. از تاریخی و سیاسی گرفته تا مذهبی و فرهنگی و تا قومی و طائفی. اما یکی از مهمترینها و تعیینکنندهترینهایش ناشی از نوع نگاهی است که اصولاً اعراب به ما دارند. این نگاه در ذات و درون خود متفاوت است با واقعیت، البته این نگاه در طی حوادث سالیان اخیر به مراتب منفیتر و خصمانهتر شده است، اما مسئله این است که تلقی آنان نسبت به ایران از ابتدای دوران معاصر بسیار متفاوت با واقعیت آن بوده است.
حال باید دید این نگرش چیست و تحت تأثیر چه عواملی است؟ تلاش میشود با نهایت اختصار به مهمترین عوامل اشارت رود. اهمیت بحث بدان علت است که بدون درکی درست و همدلانه نمیتوانیم خصومت و بدبینی انباشتشده موجود را کاهش دهیم و زمینه روابطی سالمتر و محترمانهتر را فراهم آوریم.
1. اصولاً ما و اعراب تاریخ جدید را به دو گونه تجربه کردهایم. علیرغم برخی اشتراکهای این دو تجربه، اما در نهایت دو گونه بودهاند. البته این هست که کشورهای مختلف عربی نیز تجربه یکسانی با تمدن جدید ندارند. کشورهایی چون مصر و سوریه و لبنان از اواخر قرن هیجدهم با این تمدن آشنا شدهاند و کشورهایی همچون شیخنشینهای خلیج فارس، به جز بحرین، بعد از جنگ دوم و عمدتاً پس از دهه شصت، از عمق تاریخ به روزگار معاصر شلیک شدهاند. اما به دلائل مختلف تجربه آنان به ویژه در آنجا که به شکلدهی هویتشان راجع میشود از یکدیگر عمیقاً متأثر بوده و در نتیجه این تجربه تا مقدار زیادی یکسان است.
صرف نظر از تاریخ متفاوت، صرف این دو تجربه متفاوت ما را با خصوصیات متفاوتی شکل داده است. بخش مهمی از مشکلِ درک متقابل، به همین جریان بازمیگردد و البته این واقعیت در طی دهههای اخیر به سوی واگرایی بیشتر میل کرده است. اشتباه کسانی از طرفین که پیوسته به وحدت و اتحاد دعوت میکنند این است که چنین تصور میکنند اعتقاد دینی به تنهایی قادر به همگرایی است. حال آنکه این دعوت اگر با درک متقابل و همدلانه و سایر اقدامات عملی همراه نباشد، بیشتر به واگرایی میانجامد.
نکته اساسی در اینجا این است که اصولا ما دو گونه هستیم و تصورهای متفاوتی داریم: از جهان معاصر و واقعیتهایش، از غرب و آمریکا و ویژگیهایش، از سیاست بین المللی و منطقهای و الزاماتش، از حکومت و مشروعیت و نهادهایش، از دخالت در امور داخلی و مصداقهایش، و بالاخره از تاریخ و تمدن اسلامی و سهمی که ملتهای مسلمان در تکوین آن داشتهاند، از عدالت و قدرت و عموم مفاهیم کلیدی. بخشی از مشکلات از همین دو گونه بودن است.
به هر حال مسئله این است که هم ما آنان را بر اساس اصول و مفاهیم خود ارزیابی میکنیم و هم آنها ما را با توجه به اصول فکری خویش درمییابند.
2. هویت عربی و هویت ایرانی شکل گرفته در دوران معاصر دو گونه است، حتی در آنجا که به هویت اسلامی این دو باز میگردد. چرا که جایگاه و اهمیت اسلام در تکوین این دو هویت متفاوت است. در یک جا اسلام به مثابه یک میراث قابل افتخار که کلاً عربیاش قلمداد میکنند، لحاظ میشود و در جای دیگر اسلام به مثابه یک اعتقاد و ایدئولوژی، اگرچه در اینجا هم اسلام نقشی و بلکه نقش مهمی در پردازش هویت ملی ایفا میکند، در آنجا کم و بیش همه چیز با اسلام آغاز میشود و در اینجا اسلام بخشی از تاریخ قلمداد میگردد.
اشتباه نشود سخن در صحت و عدم صحت این دیدگاه نیست، مسئله عملا چنین شکل گرفته است، نه تنها در تلقی خود این دو گروه، بلکه تلقی سایر مسلمانان و بلکه غیرمسلمانان نیز چنین است. مضافاً که هویت عربی یادشده تقریباً به طور یکسان تمامی اعراب را در بر میگیرد و حتی مسیحیانش را. خواه در تکوین تمدن اسلامی به واقع سهمی داشته باشند چون مصریان و سوریان و یا هیچ سهم قابل ذکری نداشته باشند همچون قطریان و اماراتیان.
اهمیت مسئله بدان علت است که این تصور اولاً مبنای تعریف خویشتن خویش است و ثانیاً عموم انتظارات و توقعات را تعیین میکند، همچنانکه کیفیت برخورد با دیگران را توضیح میدهد. با توجه به این تعریف وطن عربی قلمرو جغرافیایی وسیعی را دربرمیگیرد و مهمتر آنکه بنا به تعبیر خود آنان هر گونه اقدامی را که از نظر آنان دخالت در امور داخلی اعراب معنی شود، برنمیتابد. خاصه اگر از جانب ایران باشد. و اصولاً این مقابله با ایران است که میتواند آنان را از هر گروه و صنفی که باشند، همداستان و همراه کند.
3. تلقی اعراب از ما ذاتاً تاریخمند است، اعم از آنکه نگاهی مثبت بدان داشته باشند و یا منفی. آنها ایران معاصر را دنباله ایران هخامنشی، ساسانی و صفوی میبینند. همچنانکه حدیث نبوی «اگر علم در ثریا باشد کسانی از مردم فارس بدان دست خواهند یافت» عموماً در حافظه و ذاکره حداقل نخبگان پیوسته حضور دارد. این یک واقعیت است.
مشکل در اینجا است که این حافظه تاریخی به سرعت میتواند مثبت و یا منفی شود. در بعد منفی آن که هماکنون فراوان و توسط همگان به کار میرود این است که ایران امروز دارای همان ویژگی و تمایلات امپراطوریهای قدیم است و در پی نیل بدان است. لذا هر حرکت و اقدامی را در چارچوب توسعهطلبانه و بدبینانه آن درمییابند. از آن میهراسند و این ترس را میپراکنند و به این ترتیب حسن نیت خود را در خدمت به آرمانهای عربی اثبات میکنند.
به همین دلیل است که هر گونه اشاره و یا نیماشارهای از جانب ایران را که بتواند به تجدید امپراطوری گذشته تفسیر شود، آنان را به واکنشهای تند وامیدارد.
4. مشکل دیگری که بیشتر به ما راجع میشود تا آنان، بیش از حد سیاسی فهمیدن مسائلی است که به سیاست خارجی بازمیگردد. افکار و رسانههای گروهی در ایران به گونه ای است که هر نوع حرکت و اقدام کشورهای منطقه را ناشی از اراده و دخالت خارجی و به ویژه غربی و آمریکایی میبیند. حال آنکه بسیاری از مسائل موجود در منطقه ریشه داخلی دارد و اگر احیاناً مورد استفاده و یا سوءاستفاده طرف غربی قرار میگیرد به دلیل وجود از درون برآمده آن است. واکنش ما در قبال این مشکلات که ناشی از باور ما است، بازخوردی را موجب میشود که متناسب با واقعیت نیست و این اوضاع را پیچیدهتر و مدیریتناپذیرتر میکند.
5. به احتمال فراوان «تئوری توطئه» در نزد اعراب بیشتر و مقبولتر است. به گونهای که هر اقدامی از جانب ایران را ناشی و حاکی از توطئهای که غربیان با کمک ایرانیان علیه آنان تدارک دیدهاند، میپندارند. در ایام مذاکرات ایران و 1+5 در لوزان مقالاتی در رسانههای عربی منتشر شد مبنی بر اینکه نامزدی دختر جان کری، وزیر خارجه آمریکا، با یک پزشک جوان ایرانی موجب تمایل وی به ایرانیان در طی مذاکرات، جهت انتقامکشی از اعراب شده است. نکته دیگر استفاده از عنوان «خلیج فارس» در پیام کوتاهی بود که جان کری به مناسبت نوروز برای ایرانیان ارسال کرده بود. در این مورد نیز مقالاتی نوشته شد و استفاده از این عنوان را دلیلی بر همکاری با ایران برای ضربه زدن به عربها تلقی کرده بود. مهمتر، کامنتهایی بود که در ذیل این نوع مقالات آمده بود که عموماً در تأیید نویسندگانش بود.
6. صرفنظر از عواملی که یاد شده با کمال تأسف هماکنون عامل بسیار مؤثر دیگری وجود دارد که عملاً تأثیرگذارتر از عوامل یادشده است که عبارت است از مفاهیم و اصطلاحاتی که بسیاری از اعراب در مورد ایران و ایرانیان به کار میبرند.
مجموعهای از رقابتهای سیاسی و فرهنگی و مذهبی به ویژه از دهه شصت قرن بیستم به بعد موجب پیدایش چنین اصطلاحاتی شد، که ناشی و حاکی از نوعی نژادپرستی، کینهتوزی و عقدهگشایی است. از «قادسیه» گرفته که بیش از همه توسط صدام به کار میرفت و هنوز هم در ادبیات سیاسی و رسانهای جایگاهی دارد تا «عجم» و «فرس مجوس». حال آنکه ما هیچگاه آنان را با تعابیری همچون «بتپرستان جاهلی و بربری» خطاب نکردهایم.
این درست است که ایران قبل از اسلام، زرتشتی بوده است، اما بهر حال این به مراتب بافضیلتتر از بتپرستی حاکم بر جامعه عربی بود. همچنانکه ایران آن ایام صاحب تمدنی بزرگ و قابل افتخار بود و بسیار متفاوت با جاهلیت حاکم بر شبه جزیره العرب که حتی دختران خویش را زنده به گور میکردند و فاقد هر نوع مدنیتی بودند و قرآن کریم از آن به عنوان جاهلیت یاد میکند.
متأسفانه این اصطلاحات هماکنون به وفور توسط اصحاب سیاست و رسانه به کار میرود و تأسفبارتر اینکه بیشتر توسط روحانیون و شخصیتهای دینی با تمایلات سلفی، و بعضاً اخوانی، استعمال میشود. در دنیای امروز چنین هتّاکیهایی علیه یک ملت دیگر عملاً وجود ندارد و به ویژه مقامات دینی حتی در بدترین شرایط مخالفان خود را این چنین نمینامند و احساسات مردمی را اینگونه علیه آنان تحریک نمیکنند. بیان اینان نسبت به ایران و ایرانیان نه تنها بیادبانه، بلکه به واقع خجالتآور است و به دلیل تشویق و تحریض به بدبینی و نفرت قومی و نژادی، حتی قابل پیگیری حقوقی است.
هم اکنون عموم شخصیت های دینی جهان امروز مردم را به طرد و نفی افکار ضد قومی و ضد نژادی فرامی خوانند، حال آنکه اینان خود بزرگترین داعیان و مبلغان چنین اندیشههایی هستند. آیا این چیزی جز عقب ماندگی فکری، فرهنگی و اجتماعی است؟
به هر حال عواملی که این تلقی را شکل و جهت میدهد به مراتب بیشتر و پیچیدهتر است. به ویژه در حال حاضر که شیخنشینهای ثروتمند جنوبی شبکه رسانهای عظیمی ایجاد کردهاند که بیشترین سهم را در جهتدهی به افکار عمومی جهان عرب دارند. حال اینکه در مقابل این موج تبلیغاتی وسیع و بیامان چه باید کرد، مسئله مستقلی است که در فرصتی دیگر بدان خواهیم پرداخت.
20/1/94 ـ محمد مسجدجامعی
نظر شما