یک روز با خاطرات فوتبالی رضا قوچان نژاد/بچه های تیم ملی فکر می کردند مغرورم ومی خواستند من را بزنند!

این گفت و گویی متفاوت در سطح شهر با رضا قوچان نژاد ستاره محبوب تیم ملی است. در این مصاحبه از همه چیز با او حرف زدیم.

سعید اکبری-مجتبی صالح/خبرگزاری خبرآنلاین؛ قرار ما با رضا قوچان نژاد ساعت 13 در لابی هتل است. 30 دقیقه زودتر می رسیم. وقتی با اتاق رضا تماس می گیریم، می گوید: «سریع لباس هایم را می پوشم و می آیم.» ناگهان برنامه عوض شده است. اینکه رضا را به برج میلاد ببریم و یک تهرانگردی کوچک با او داشته باشیم. هر چند برنامه را از قبل را رضا هماهنگ نکرده ایم اما لبخندی می زند و می گوید: «امروز به شما قول داده ام کنارتان باشم و هر جا که بگوئید می آیم.» از همان لابی هتل، ابراز علاقه هواداران به رضا شروع می شود.
گفت و گو با قوچان نژاد در خیابان های تهران شروع شد و با او در نهایت به موسسه خبر رسیدیم تا در کافه خبر این مصاحبه را ادامه دهیم.

*من رضا قوچان نژاد؛ یک آدم هستم نه چیزی بیشتر از آن
سوار برماشین، در خیابان منتهی به ورزشگاه آزادی و هتل المپیک. ترجیح می دهیم گفت و گو را از همین جا شروع کنیم. در مسیر. اولین سوالی که به ذهن می رسد همان رانندگی در تهران است و ترافیک و...
رضا تا به حال در تهران پشت فرمان نشسته ای؟
پشت فرمان که نشسته ام ولی رانندگی نکرده ام. پشت فرمان اتوبوس!
کاری که آندو همیشه می کند. 
او بمب روحیه تیم ملی است. چه داخل و چه بیرون زمین همیشه شاد و پرانرژی است. این انرژی را به بچه ها می دهد. خوب است همیشه یک نفر مثل او در تیم داشته باشیم. 
آخر می گویند کاپیتان ها باید جدی باشند تا بقیه به حرفش گوش دهند. 
هر چیزی یک وقتی دارد. زمان شوخی شوخی و زمان جدی جدی. آندو الان کاپیتان تیم است. آقای کروش هم به او مسوولیت داده است. همانطور که گفتم هر چیزی یک جایی دارد. ما موقع کار، کار می کنیم. 
او جای جواد نکونام را گرفت. البته این روزها شایعاتی درباره حضور او روی نیمکت تیم ملی شنیده می شود. 
بله، من هم شنیده ام و امیدارم آقا جواد به تیم ملی برگردد. دوست دارم او مربی تیم ملی شود. به کروش هم گفتم حضورش به ما کمک زیادی می کند. امیدوارم آقا جواد به تیم ملی برگردد. 
خودت هم آدم شوخی هستی؟
نظر تو چیست؟
به نظر من هم شوخ هستی و هم جدی.
بله، همه چیز به وقتش. 
ولی در بازی دوستانه با کره در تهران وقتی از زمین بازی تعویض شدی، خیلی عصبی بودی. 
بله، درست است. خیلی عصبی بودم. راستش از دست خودم ناراحت بودم چون نتوانستم در بازی باشم و آن بازی مورد علاقه ام را انجام دهم. 
فقط از خودت ناراحت بودی. 
بله، پس باید از کی ناراحت باشم؟ 
گاهی خیلی هم آرام نیستی و باید از تو دوری کنیم!
(خنده) وقتی آدم یک بازی خوب نیست، ناراحت می شود. وقتی نمی توانی کاری را که می خواهی در زمین انجام بدهی و به قول معروف بازی ات در نمی آید، اعصابت خرد می شود. ولی من همیشه می گویم این فوتبال است. هم برد دارد و هم باخت. بعضی وقت ها خوب بازی می کنی و به قول معروف بعضی وقت ها افتضاح هستی. 
برگردیم به سوال اول. ترافیک تهران تو را اذیت نمی کند؟ اصلا در اینجا زندگی کرده ای؟
نه، من که در تهران زندگی نکرده ام ولی اینطور نبوده که ترافیک ندیده باشم. من در جاهای مختلف دنیا ترافیک دیده ام. اما وقتی به تهران می آیم، زیاد در ترافیک گیر نمی کنم چون رفت و آمد زیادی ندارم. فقط برای اردوها به تهران می آیم. شب ها هم که کنار خانواده و فامیل هستم، خیابان ها زیاد شلوغ نیست. 
قبل از اینکه به تیم ملی بیای، چه زمانی به تهران آمده بودی؟
خیلی وقت پیش. وقتی بچه بودم. 
برج میلاد را از نزدیک دیده ای؟
نه، فقط عکس هایش را دیده ام. 
امروز می خواهیم به برج میلاد برویم. در تهران دوست داری معمولا به کجا بروی؟
خب راستش زیاد مهم نیست کجا بروم. دوست دارم کنار خانواده باشم. این از همه چیز جالب تر است. حالا چه بیرون از خانه باشم و چه داخل خانه. فقط دوست دارم در تهران باشم و از بودن در اینجا لذت ببرم. 
البته تو خیلی محبوب داری. طرفدارانت زیاد هستند. وقتی با خانواده بیرون می روی و هواداران سراغت می آیند و مدام مجبوری عکس بگیری و امضا دهی، اذیت نمی شوی؟ البته ما دیده ایم که همیشه لبخند می زنی. 
این اصلا برای من مشکلی نیست. چطوری بگویم، ما یک شغلی داریم که همه به آن علاقه دارند. هدف اصلی ما در فوتبال خوشحال کردن هوادارن است. وقتی آنها خوشحال می شوند ما انرژی می گیریم. موقعی که بازی داریم از ما خیلی حمایت می کنند. پس من باید شغلم را درست انجام بدهم. هر وقت مردم خواستند و کارم داشتند، باید در خدمت شان باشم. من و دیگر فوتبالیست. 
خبرنگاران چطور؟
(خنده) فرقی ندارد. الان هم که با شما هستم. 
قبول داری زندگی ات به ناگهان خیلی عوض شد؟ به قول معروف ره صد ساله را یک شبه رفتی. تا چند سال پیش هواداران ایرانی تو را نمی شناختند اما آمدی و تبدیل به یکی از محبوب ترین فوتبالیست های ایرانی شدی. 
بله، از لحاظ فوتبالی عوض شد ولی زندگی ام عوض نشده است. در زندگی من هیچ چیزی تغییر نکرده است. مردم ایران هر جای دنیا که من را می بینند می شناسند. با هم خوش و بش می کنیم و حرف می زنیم. این در زندگی من چیز جدیدی است ولی خود زندگی ام تغییر نکرده است. 
ارتباط با دوستان قدیمی ات، رفت و آمدهها...
بله،همه چیز سر جایش است. چیزی در زندگی من فرق نکرده است فقط دوستانم خیلی زیاد شده اند. مثل هواداران عزیر ایرانی. 
زندگی تو عوض نشده است ولی این درباره خیلی از بازیکنان ایرانی صدق نمی کند. شاید نقطه ضعفی که دارند همین است. وقتی گل می زنند و معروف می شوند، به همان اندازه عوض می شوند. ما باید به این بازیکنان حق بدهیم؟ با توجه به اینکه خودت تجربه اش را داشتی، پاسخ ما را بده. 
به نظرم این بستگی به خود آدم ها دارد. بستگی به رفتار و تربیتی که دارند. چه محبوب باشی و معروف، چه کسی تو را نشناسد و چه یک کارگر بازار باشی، نباید فرقی داشته باشد. ببین من اینطوری بزرگ شده ام و اینطوری فکر می کنم. یاد گرفتم که کمتر یا بیشتر از یک آدم نیستم. باید به همه احترام بگذارم، حتی اگر پائین ترین مقام را داشته باشد. حالا اگر کسی در زمین و بیرون از زمین فوتبال به من احترام بگذارد که دیگر عالی است. 
تودر لیگ های خوبی بازی کرده ای. 
بله درست است. 
نمی دانیم، می توانیم این تفاوت را به نوعی تفاوت ایران با با فوتبال اروپا قلمداد کنیم؟
(مکث)
البته تو گفتی که این به تربیت خانوادگی هم بستگی دارد. 
ببین هر دو حرف درست است. نمی توان گفت فقط یک دلیل دارد. یعنی به قول معروف فقط یک نکته نیست. ببین به ترتبیت و فرهنگ آدم ها هم بستگی دارد. اگر در بچکی این چیزها را به شما یاد داده باشند، در زندگی ات همیشه انجام می دهی. وقتی وارد فوتبال می شوی دوباره این رفتارهای خوب را ادامه می دهی. حالا مهم نیست، شاید اصلا خارج از فوتبال باشی. به نظر من باید در زندگی همیشه چنین رفتاری داشته باشی. 
درسی که تو به خیلی ها دادی این بود که وقتی آمدی، بعضی ها علیه ات موضع گرفتند و حرف هایی زدند که واقعا عجیب بود. ولی وقتی برنده شدی، سکوت کردی و تنها گفتی من مخلص همه منتقدانم هستم. آن زمان بهترین موقعیت بود که جواب شان را بدهی. شاید هرکس دیگری جای تو بود این کار را می کرد ولی تو این کار را نکردی. این رفتار برای ما غریبه بود. 
یک چیز جالبی بگویم بدانید. روزهایی که تازه آمده بودم و این صحبت ها می شد... اولا بگویم هرکسی یک نظری دارد. فوتبال برای یک نفر نیست، برای همه است. هرکسی می تواند نظرش را بگوید و ما باید به آن احترام بگذاریم. ولی روزهایی که این حرف ها زده می شد، من اصلا چیزی نشنیدم و ندیدم چون زیاد اهل دیدن برنامه ها نیستم. اصلا تمرکزم روی حرف های بیرون از زمین نبود. روزهایی هم که موفق بودم بودیم، من دوباره به این چیزها گوش نمی دادم. برای موفقیت یک بازیکن، اول همه چیز بستگی به خودش دارد و بعد تیمی که در آن بازی می کند. یعنی باید ببینی دوروبری هایت چه کسانی هستند. ببیند چه خوب باشی و چه بد، خیلی ها نظرشان را می دهند پس بهتر است کاری را که صلاح می بینی درست است انجام بدهی. من همیشه در زمین تلاش می کنم کاری را که می توانم انجام دهم. 
کروش هم دقیقا رفتاری شبیه به رفتار تو دارد. بعد از شکست مقابل ازبکستان در تهران خیلی ها گفتند او مربی نیست و باید برود. سکوت کرد و به مبارزه اش ادامه داد. روزی هم که برد، وقتی به او گفتیم شاید الان وقت جواب دادن باشد حتی از منتقدانش عذرخواهی کرد و گفت الان وقت همکاری و پیشرفت است. 
همین رفتار درست است. 
چکار کنیم این رفتار جا بیفتد؟
ببین هر جای دنیا که باشی این رفتار وجود دارد. فوتبال یک شغل خاص است. وقتی نتیجه نگیری اول مربی مقصر است و بعد بازیکنان. در ایران خیلی زود انتقاد می شود برای همین باید کاری را که فکر می کنی درست است، انجام بدهی. مربی باید بهترین کار و بهترین سیستمی را که فکر می کند درست است، در زمین پیاده کند و به کسی کاری نداشته باشد. اگر کسی دخالت نکند مربی راحت می تواند کارش را ادامه دهد. ما هم در زمین 90 دقیقه بجنگیم تا وقتی از زمین بیرون رفتیم بگوئیم این نهایت کاری بود که از دستم برمی آند. نتیجه مهم نیست. برد و باخت در فوتبال وجود دارد. شما باید فکرت این باشد که تلاش می کنی، حالا آخرش هر اتفاقی افتاد، افتاد. 
تا به حال شده در زمین اینقدر خسته باشی که بگویی کاش زود بازی تمام شود؟
بله، بازی هایی که جلو هستیم. 
منظورمان تنفر داشتن از یک بازی است. 
ببین بعضی بازی ها هست که دوست داری زود تمام شود. من معمولا وقتی جلو هستیم این حرف را می زنم و می گویم کاش بازی زود تمام شود. ولی در بازی با کره جنوبی خیلی دعا می کردم که بازی زود تمام شود.
(خیابان های اطراف را به رضا نشان می دهیم تا یک سوال بپرسیم) این خیابان ها را می بینی؟ شب بازی ایران و کره جنوبی تمام این خیابان ها قفل بود. مردم شادی می کردند و باورشان نمی شد به جام جهانی رفته ایم. از این جو خبر داشتی؟
من یک چیزهایی شنیدم. ببین هر جای دنیا که می روم، وقتی با ایرانی ها حرف می زنم یک خاطره شیرین از لحظه گل و بعد از بازی، برایم تعریف می کنند. می گویند که پس از بازی چه داستان هایی داشتند، کجا بودم و کجاها رفتند. مثل همین حرفی که شما می گوید. اینکه این خیابان ها شلوغ بود. مثلا من در سوئد که با ایرانی ها حرف می زدند همین حرف ها را می زدند یا در استرالیا. هر کدام یک خاطره شیرین از گل من داشتند. می گفتند که کجاها بودند. هرکسی برای من داستان خودش را تعریف می کند و خاطره خودشان را دارند. این برای من خیلی شیرین است. 
از نظر ما آن گل، یک گل نبود. تو با گلی که زدی یک ملت را در این جنگ برنده کردی. می خواهم به تو بگویم که این گل برای ما بسیار با ارزشتر از یک گل شد. خودت شاید بعدها ارزشش را بفهمی. 
ببین همیشه گل زدن خوب است. من لذت می بردم. یعنی وقتی شما در زمین گل می زنی یک حس خاصی دارد. ولی راستش را بگویم من وقتی گل زدم چیز زیادی نمی دانستم. گفتم این هم یک گل است مثل گل های دیگر. ولی راستش این حرف ها را می شنوم و داستان هایی که مردم می گویند، تازه دارم می فهمم که آن گل با بقیه گل ها چه فرقی داشت. چون من فکر کنم در بازی با قطر هم گل حساسی زدم. اگر آن بازی را نمی بردیم، بازی با کره تشریفاتی می شود. 
لحظه ای که آن گل را زدی، یادت هست؟ 
ببین من وقتی گل را زدم هیچی متوجه نشدم. فقط شادی کردم. مثل گل های دیگر بود. ولی حالا تازه دارم می فهمم آن گل چه بود...

*اگر به ایران بیایم برای ابومسلم بازی می کنم
در این لحظه به ورودی برج میلاد می رسیم. دوربین خاموش می شود. نگهبانی که جلوی در ورودی ایستاده، به محض دیدن رضا قوچان نژاد می گوید: «آقا رضا به من اجازه می دهی یک عکس یادگاری با تو بگیرم.» که رضا هم سریعا پاسخ مثبت می دهد و از اینجا قصه ورود ما به برج آغاز می شود. اول کار هرکس کار خودش را می کند، ما عکس هایمان را می گیریم و تک و توک آدم هایی که آنجا هستند، کار خودشان را. اما رفته رفته سرو کله طرفداران رضا از راه می رسد. یکی از کارکنان برج می گوید: «والا من سرم در کارم بود که بچه ها گفتند قوچان نژاد آمده است. سر همین کار را ول کردیم و آمدیم که او را از نزدیک ببینم. در عرض چند دقیقه رضا مجبور می شود نزدیک به 30،40 عکس یادگاری بگیرد و در این لحظات گپ کوچکی می زنیم. 
رضا تجربه اولت در برج میلاد چطور بود؟
خیلی خوب بود. ولی به من قول ناهار برج را داده بودی! چی شد؟!(خنده) 
میهمان ما. 
نه بابا شوخی کردیم. من دلم ساندویچ می خواهد!
یک نکته ای. الان خیلی از مردم به تو نگاه می کنند. حالا بعضی ها جلو آمدند و عکس گرفتند. تو خودت این نگاهها را احساس می کنی. 
ببین من الان تمرکزم روی شما دوتاست(خبرنگار و عکاس خبرورزشی) سعی می کنم تمرکزم را روی شما حفظ کنم!(خنده) 
در زمین فوتبال هم همینطوری هستی، درست است؟
معلوم است. در زمین من اصلا صدایی نمی شنوم جز صدای همبازی هایم را. بازیکن در زمین باید فقط تمرکزش روی بازی باشد. من که اصلا حواسم به دوروبر نیست. 
در بازی با کره چطور؟
آنجا که صدای ایرانی ها را می شنیدم.
(در این لحظات دوباره هوادرانی سراغ رضا می آیند. یکی از آنها می گوید گل به کره جنوبی اش را هیچگاه فراموش نمی کند. او با حرارت یکی از آن خاطرات را برای رضا تعریف می کند: «من در مشهد بودم. رفته بودم زیارت. در حرم دعا کردم که تیم ملی برنده باشد. وقتی گل را زدی من را دیوانه کردی. نمی توانم بگویم در مشهد چه خبر بود. مردم همه خوشحال... در این لحظه پسر کوچکی که نزدیک به 10 سالش است سراغ رضا می آید. وقتی عکس می گیرد از او می پرسیم کدام گل رضا را دوست داری؟ مکثی می کند و می گوید: «گل به ژاپن» همان گل به کره جنوبی.)
عکاس برج که نزدیک ماست می گوید: «عجب موقع خوبی آقا رضا را آوردید.» که رضا می پرسد چرا؟ او هم پاسخ می دهد: «چون اگر شب می آمدی روی پاهایت راه نمی رفتی. مردم تو را دست به دست می چرخاندند!» رضا در این لحظه لبخندی می زند و ما آرام آرام به لحظات پایانی عکاسی در کنار برج می رسیم. 
رضا برج مورد پسند واقع شد؟
(خنده) خیلی قشنگ است. 
البته تو برج های بهتر از این دیده ای. 
نه برج میلاد هم خیلی قشنگ است. فقط اجازه چتر بازی نمی دهند؟ چون من برج هایی دیده ام که به مردم اجازه می دهند با چتر از بالایش بپرند. 
نه اینجا چنین اجازه ای نمی دهند. رضا اینکه کودکان هم تو را می شناسند چه حسی دارد؟
خب حس خوبی است. این وظیفه ما را سنگین تر می کند. یعنی باید در آینده آماده تر از این باشیم. 
رضا فکر می کنی اگر به ایران بیایی، دوست داری در چه تیمی بازی کنی؟
فعلا که در خارج از ایران بازی کنم ولی اگر بیایم می روم ابومسلم. 
الان سیاه جامگان شده است. واقعا چرا فوتبال مشهد موفق نمی شود؟
چون باید یک نفر باشد که این فوتبال را به خوبی ساپورت کند. این هم کار آسانی نیست. مردم در مشهد به فوتبال علاقه زیادی دارند ولی کار کردن در آنجا سخت است. قابل مقایسه با تهران نیست. 
(آخرین دسته از طرفداران رضا می آیند و عکس می گیرند تا قصه ما در کنار برج به پایان برسد و راهی رستورانی در طبقه همکف برج شویم تا ناهار در کنار هم باشیم)

 

*عاشق آبگوشت و استانبولی ام!
بعد از صرف ناهار، در مسیر رسیدن به روزنامه خبرورزشی. رضا قوچان نژاد از ناهار راضی است و این شروعی می شود برای گپ فان ما. 

به ساندویچ ایرانی علاقه زیادی دارد. 
بله، کلا استثنایی است. این ساندویچی که الان خوردیم همه چیز داشت. از سالاد بگیرید تا کالباس و جوجه و همه چیز. خیلی خوشمزه بود. با سس قرمز هم لذت زیادی داشت. 
این ماجرای علاقه تو به سس قرمز چیست؟ اخیرا هم عکسی با این سس های قدیمی در فضای مجازی گذاشتی. 
بله، من در بچگی عاشق این سس ها بودم. وقتی به مشهد رفتم خانواده ام یکی از این سس ها را به عنوان هدیه برای من آوردند. ببین در دنیا مثل پیتزای ایرانی هم پیدا نمی شود، باور می کنید؟ می گویند پیتزار فقط پیتزای ایتالیایی ولی واقعا پیتزای ایرانی خوشمزه ترین است. 
از بین غذاهای ایرانی چه غذایی را دوست داری؟
هیچی آبگوشت نمی شود.
با دوغ می خوری و بعدش هم که می خوابی. 
(خنده) من با نوشابه آبگوشت را می خورم. ببین می توانم هر روز آبگوشت بخورم. 
کله پاچه چطور؟ اهلش هستی؟
خیلی وقت است که کله پاچه نخورده ام. بچه بودم خوردم. ولی بین غذاهای ایرانی آبگوشت و استانبولی واقعا عالی است. این دو تا غذای مورد علاقه ام هستند. 
آشپزی بلدی؟
اصلا. 
اتفاقا تو که مدام شهر عوض می کنی باید آشپزی بلد باشی. 
من اصلا استعداد آشپزی ندارم. 
در گلزنی استعداد داری؟
در فوتبال یک کارهایی می کنم. ولی برای غذا خوردن بیشتر بیرون از خانه و در رستوران هستم. اینطوری راحت تر است. ولی اگر آبگوشت و استانبولی یاد بگیرم هر روز درست می کنم. 
در اروپا غذای چه کشورهایی خوب است؟
من ایتالیا و فرانسه را به دیگر جاها ترجیح می دهم. 
پس به شکمت خوب می رسی. 
(خنده) باید خوب برسیم! 
در تیم ملی چه کسی بیشتر از همه غذا می خورد؟ 
اگر اسمش را بگویم ناراحت می شود پس بهتر است نگویم. 
تو هم با او رقابت می کنی. 
نه بابا. من خوب به خودم می رسم ولی زیاد غذا نمی خورم. من دوست دارم از غذا خوردن لذت ببرم. 
برای همه دستپخت مادر از همه چیز بهتر است. 
آفرین، عجب حرفی زدی. 
ولی تو که در خانه نیستی. 
(آهی می کشد) ولی با اسکایپ به مادر زنگ می زنم و می گویم چی می خوری؟ بگذار نگاه کنم.

 

*زدن رکورد دایی غیر ممکن است
از بخش فان مصاحبه خارج می شویم تا دوباره به سوال های جدی برسیم. چند بازیکن تیم ملی در محفلی دوستانه برایمان تعریف می کردند که رضا قوچان نژاد در روزهای اول اخمو بود و با چند تکل بد، یخش را آب کردند. بحث را از همین جا با رضا، از سر می گیریم...
رضا روز اول تمرین گویا خیلی اخمو بودی و بچه ها فکر می کردند آدم مغروری هستی. 
اتفاقا هرکس با من آشنا می شود فکر می کند من اخمو هستم. فکر می کنند من آدمی هستم که خودم را می گیرم ولی وقتی شما تازه وارد یک جمع می شوید باید اول اطراف تان را نگاه کنید. نه اینکه خجالتی باشم، اما باید ببینم که دوروبری ها چطور هستند. من آن زمان تازه به تیم ملی آمده بودم. هدفم این بود که تلاش کنم و کارم را انجام بدهم. دوست داشتم خودم را در زمین نشان بدهد. بیرون از زمین رابطه خاصی با بچه ها نداشتم. از خود آقا جواد(نکونام) بپرسید که وقتی با من آشنا شدند گفتند که تو اصلا مغرور نیستی. 
ظاهرا بچه ها چند بار هم تو را زدند. 
راستش را بخواهی خودم این را شنیده ام. چند باری می خواستند در تمرین من را بزنند چون فکر می کردند من مغرورم ولی واقعا اینطوری نبود. می گفتند اخمو هستم. راستش آن اول یک مقدار غریبه بودم و تا جا بیفتم زمان برد. 
اولین نفر با چه کسی دوست شدی؟
اشکان دژاگه هم آن موقع تازه آمده بود. چند اردو پیش از من دعوت شده بود. خیلی زود با اشکان رفیقم شدم ولی الان با همه بچه ها دوست و رفیق هستم. 
کارلوس کروش نقش مهمی در حضور تو در تیم ملی داشت. آیا پیش از اینکه بیایی، حرف های خاصی درباره جو تیم ملی یا جوی که در ایران وجود دارد، شنیده بودی؟
من یکسری چیزها شنیده بودم ولی دوست داشتم بیایم. قبل از اینکه با کروش حرف بزنم، بعضی از دوروبری هایم چیزهای منفی درباره فوتبال ایران یا کشورمان می گفتند. بعد که کروش آمد و مدتی با هم در تماس بودیم، او از بازی ام خوشش آمد. یک روز سوال کرد که دوست داری برای تیم ملی ایران بازی کنی که من گفتم برایم افتخار است، همین امروز دوست دارم برای تیم ملی بازی کنم. وقتی آمدم ایران دیدم داستان هایی که برایم تعریف کردند، اینطور نیست. وضعیت تیم ملی و اجتماعی ایران آن شکلی نیست که بعضی ها فکر می کنند و یا بد می گویند. با چشم خودم دیدم که همه چیز برعکس است. از روز اول خیلی خوش گذشت و من زود راه افتادم. دو سه ماه اول کمی سخت بود، مخصوصا روزهایی که اجازه نداشتم برای تیم ملی بازی کنم. 
کروش هم در مصاحبه ای گفت بعضی ها دوست نداشتند تو برای تیم ملی بازی کنی. 
من چند سفر همراه تیم ملی بودم و بازی نکردم. در سفر لبنان،مجارستان و یک سفر هم به تهران. چند جای دیگر هم بود که بازی نکردم. دو سه ماه طول کشید تا مشکلم حل شود. به اردو می آمدم ولی اجازه بازی نداشتم. سختی هایی بود که گذشت و تمام شد. 
اولین گل ملی ات را یادت هست؟
به لبنان بود. در ورزشگاه آزادی. مقدماتی جام ملت ها. بازی را 5 بر صفر بردیم. دو گل من زدم سه گل هم آقا جواد. 
آمار گلزنی هایت در برهه ای خیره کننده بود. اصلا دنبال آمار و این جور چیزها هستی؟
به آمار توجه دارم ولی برایم خیلی مهم نیست. فقط دوست دارم تعداد بازی ها و گل های ملی ام زیاد باشد. 
دایی 120 گل ملی دارد...
او که خیلی گل زده است. 
فکر می کنی یک روز بتوانی به این رکورد برسی؟
نه بابا، غیر ممکن است. رسیدن به رکورد دنیا خیلی سخت است. 
در دنیا هم فعلا کسی نیست رکورد او را بزند. 
تا الان هم اتفاق نیفتاده است. غیر از دایی کسی نزدیک به این رکورد هم نشده است. کلا یک رکورد استثنایی است. کسی هم نمی تواند آن را بشکند. 
اتفاقا علی دایی همیشه دید مثبتی به تو دارد. 
مثلا چه چیزهایی می گوید؟
چند باری درباره آن گل کره ات حرف زد. او معتقد است تو مهاجم موقعیت شناس و تیزهوشی هستی. 
افتخار می کنم که یکی مثل علی دایی از من تعریف کرده است. 
هیچ می دانستی در دوران حضور در پرسپولیس دوست داشت تو را به این تیم ببرد؟
واقعا؟ من نمی دانستم. 
اگر در پرسپولیس می ماند شاید با خودت حرف می زد. 
اتفاقا یک ماه قبل ایشان را در بازی با تیم دوستانه 98 در مشهد دیدم. بعد از سال ها ایشان را از نزدیک دیدم. 
صحبت خاصی داشتید؟
در حد سلام و علیک و احوالپرسی. برای خودم خیلی جالب بود که توانستم دایی را از نزدیک ببینم. قبل از این فقط دایی را در تلویزیون دیده بودم. بازی هایش را تماشا می کردم ولی او را از نزدیک دیدم و برایم افتخار بود. 
می گویند در همان مسابقه رهبری فرد و هاشمی نسب که سفت بازی می کنند، سراغ تو هم آمدند. 
ببین بعضی ها عادت دارند سفت بازی کردند. باید همانطور که دوست دارند بازی کنند. اما آنطور نبود که من را بزنند. 
کدام گل ملی ات را بیش از همه دوست داری؟
خب حساس ترین گلی که زدم همان گل به کره جنوبی بود. 
دو گل مهم هم زدی که تحت الشعاع این گل قرار گرفتند. گل بازی قطر و همینطور مقابل عراق در جام ملت ها که البته بازی را باختیم. 
درست است. من چند گل حساس دیگر هم زده ام ولی از همه حساس تر همان گل کره بود. به نظر من گل گل است. هر گل هم شادی خاص خودش را دارد. ولی گل بازی عراق هم خیلی حساس بود ولی متاسفانه سوخت چون اوت شدیم. آن بازی برای ما دردناک بود. حق ما بیشتر از این بود. بدشانس سراغمان آمد، داور هم آنطوری عمل کرد و بازی را باختیم.


252 41

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 423073

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 8 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام US ۱۳:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۶
    11 68
    یک سایت به نام گوچی نت بزنید کشتیت ملت بابا
  • بی نام A1 ۱۴:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۶
    63 6
    گفت و گوی خوبی بود ، ممنون از خبر آنلاین