پیروزه روحانیون: در علم ارتباطات، رسانه بهعنوان یکی از مهمترین کانالهای انتقال پیام شناخته میشود. یکی از رسانههای جدی و مستقل جهان عکس است؛ رسانهای که از بدو پیدایش، در برهههای مختلف زمانی و مکانی و موقعیتهای متفاوت نقشی بهسزا در انتقال پیام (شامل احساسات، اخبار، تاریخ و...) داشته است. اما اینکه این رسانه در کشور ما چه نقش و تأثیر و جایگاهی دارد، بحثی است که بهانهای شد برای گفتوگو با «محسن راستانی» عکاس و خبرنگاری که از ابتدای جنگ ایران و عراق دوربین بهدست گرفته و امروز یکی از عکاسان باتجربه و خلاق کشورمان محسوب میشود.
«محسن راستانی» متولد سال 1337 در خرمشهر و فارغالتحصیل رشته عکاسی از دانشکده هنرهای زیبا است. او پیش از این دبیر عکس مجله هنری تصویر چاپ تهران، دبیر عکس روزنامه صبح امروز، عضو هیئت داوران بینال بینالمللی مسابقات عکاسی در ایران، منتقد و نویسنه مقالات عکاسی در مطبوعات ایران بوده است و عکسهایش در نمایشگاههای متعدد داخلی و خارجی از جمله موزه هنرهای معاصر، دانشگاه آمریکایی بیروت، سالن شهرداری طرابلس، آساهیشیمبون، نمایشگاه بینالمللی عکاسی خلاق انگلستان، نمایشگاه بینالمللی چین، نمایشگاه بینالمللی ماه عکس در پاریس، خانواده ایرانی ـ گالری سیحون، نمایشگاه نگاه ایرانی و یک انقلاب عکاسی در موزه پاریس شرکت داشته است.
راستانی جایزه ویژه برای عکسهای سیاه و سفید در موزه هنرهای معاصر (سال 1370)، جایزه اول شرکت شیلات ایران (سال 1370) و مدال طلای بهترین عکس ژورنالیستی طنز نمایشگاه بینالمللی عکاسی خلاق انگلستان (سال 1371) را کسب کرده است.
آقای راستانی، به نظر شما عکس در دنیای ارتباطات چقدر به عنوان یک رسانه شناخته شده است؟
آنقدر که بنگاههای خبررسانی همچون CNN بخشی را با عنوان «آیریپورت» ـ عکسهایی که خارج از دایره رسانه و خیلی سریع شکل میگیرند ـ در نظر گرفتهاند. این تصاویر توسط مردم و با دوربینهای غیرحرفهای (مثلا دوربین موبایل) تهیه میشوند، اما ارزش خبری دارند. مثل عکسها و فیلمهایی که در زمان وقوع حادثه 11 سپتامبر و سونامی مردم با موبایلهایشان گرفته بودند. در واقع پیشرفت تکنولوژی باعث شده نقش عکس به عنوان رسانه (منتقلکننده پیام و خبر) پررنگتر شود و دایرههای تخصصیای که ما برای فتوژورنالیسم میچینیم، از بین برود و انتقال پیام به صورت مستقیم انجام گیرد. رشد تکنولوژی باعث شده مفهوم فتوژورنالیسم و افرادیکه در آن دخیل هستند، مخاطبینش و تولیدکنندگانش، متحول بشود. مثلا همیشه در همه مسابقات عکاسی، روی شاخص واقعیت [کیفیت و ابعاد هنری عکس] خیلی تأکید بود، اما امسال در «word press photo» دیدیم که یک عکس کج و مأوج و تار به خاطر خبر و موضوعش برنده جایزه اول شد. بنابراین بیشترین انرژی عکس در مطبوعات در واقع واکنشی است که از نظر بصری و متعاقبا ذهنی و فکری برای مخاطب به وجود میآورد.
مردم عادی معمولا انگیزهای برای خواندن متن ندارند؛ حتی اگر با تمهیداتی، تیتر مقاله یا گزارش بزرگ شود. مردم بیشتر به دنبال دیدن یک واقعیت هستند که دستاندرکاران مطبوعات در فتوژورنالیسم از این جوهره و ترفند بسیار تأثیرگذار بهره میبرند و عکس را ارائه میدهند. یعنی دیدن یک عکس بهخصوص در صفحه اول باعث میشود ما به متن توجه کنیم؛ به عبارتی متن طفیلی عکس میشود. چون ما عملا یک واقعیت را در عکس میبینیم و وقتی به عکس نگاه میکنیم قبل از اینکه ذهنمان دچار پرداخت شود، دچار دریافت میشود. این هدف اصلی رسانه است.
آیا در مورد عکسهای غیر خبری (بیشتر منظور عکسهای مستند اجتماعی است) هم میتوان ادعا کرد که رسانه هستند؟
مبحث عکاسی مستند اجتماعی و خبری موضوعی است که بسیاری از عکاسان و بهخصوص عکاسان کشور ما درگیرش هستند و حتی خود ارباب جراید نمیدانند مرز این دو و وجوه اشتراک و افتراق اینها کجاست. شاید اگر عنصر زمان از عکس خبری گرفته شود، آن عکس وارد حیطه عکس مستند شود، که به اعتقاد من اینطور نیست؛ چون یک عکس مستند در کنار یک خبر میتواند تهیه شود، اما بعد از فوت آن خبر، وقتی کسی به سراغ عکس مستند اجتماعی میرود، به یک خبر عمیقتر (پسخبر) دست مییابد. که در اینجا شرایطی فراهم میشود که تحتتأثیر زمان و لحظه نیست، بلکه به یک زمان عمومیتر اشاره میکند که بیشتر قابلتأمل است. مضاف بر اینکه در مستند اجتماعی عکاس با یک رویکرد فکری به سراغ سوژه میرود. یعنی ما وارد مرز تألیف در نگاه میشویم. در حالیکه در عکس خبری تألیف نمیتواند محلی از اعراب داشته باشد. در عکاسی مستند اجتماعی، عکاس کاملا مستقل عمل میکند و تحتتأثیر تیتر یا توصیه خبرنگار و سردبیر نیست. در واقع عکاس مؤلف در لحظات اول ورود به یک موضوع، نمیداند برای چه آمده، فقط خودش را شناور میکند و با رویداد همراه میشود. مثلا عکاس خبری عکسی تهیه میکند از یک انفجار؛ عکاس مستند اجتماعی از تأثیرات این انفجار عکس میگیرد که این تأثیرات ممکن است روی جسم آدمها یا زندگی آنها باشد.
به عنوان مثال، کسی مثل «ژیل پرس» را در نظر بگیرید که بارها به ایران سفر کرده است و یکی از سفرهایش زمانی بود که سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام اشغال شده بود. جلوی در سفارت، نمایندگان بیشتر رسانهها و آژانسهای عکاسی و خبری دنیا حضور داشتند. ایشان هم از سوی تایمز آمده بود. یادم میآید میگفت: من دیدم همه ناگهان متوجه در سفارت شدند، چون قرار بود برای این در اتفاقی بیفتد و همه داشتند از سفارت عکس میگرفتند. من پیش خودم فکر کردم چرا باید این کار را بکنم. من دوست دارم به جامعهای بپردازم که دست به این اقدام زده است. به همین دلیل با سردبیر نشریه تماس گرفتم و گفتم من عکسی از این ماجرا نمیگیرم و سوژهام زندگی مردم این جامعه است. سردبیر هم پذیرفت و او به شهرستانهای ایران سفر کرد و جامعه ایرانی آن روز را به تصویر کشید. من چند تا از عکسهایی را که از قم گرفته بود، دیدم؛ زنان چادری، مردان مذهبی و کوچه و بازار. او به شهرهای مختلف سفر و از بیشتر تیپشناسی و رفتارشناسی مردم عکاسی کرد. خوب، این سوژهای جالب است که معمولا به ذهن عکاسان خبری نمیرسد، چون این مقولات در عکاسی خبری نمیگنجد. همین آدم وقتی جنگ بوسنی آغاز شد، باز هم موضوعاتی را عکاسی کرد که هیچ عکاس خبری به آن توجه نداشت. اصراری هم نداشت همان موقع عکسهایش را ارسال کند، چون عکسهایش تاریخ مصرف نداشت. یادم میآید وقتی از او پرسیدم «برای چه به سارایوو آمدی؟»، گفت: «الان نمیدانم؛ زمانی در خیابانهای پاریس قدم میزنم و در کتابفروشیای کتاب خودم را مییابم و مثل یک شهروند عادی آن را ورق میزنم، آن وقت متوجه میشوم چرا به این سفر آمدم».
عکس در ایران و در ارتباطات نظاممند ایران چقدر به عنوان یک رسانه مؤثر و مستقل جایگاه دارد؟
در ایران هنوز عکس را به عنوان یک رسانه قطعی و مستقل نمیشناسند، از ارزشهای بصریاش چندان خبری ندارند و صرفا به آن موجودیتی تزیینی میدهند. این نشان میدهد ارباب جراید و صاحبان رسانهها با این رسانه آشنایی ندارند؛ حتی در دانشکدههای خبر و رسانه هم به این مقوله به شکل جدی نگاه نمیشود.
در اینجا چند موضوع را باید با هم در نظر گرفت؛ اولا اینکه این مبحث فقط مختص امروز نیست و بسیار دیرینه است. بسیاری از سیاسیون ما از قدیمالایام ادبسالار بودند، بهخصوص در دوره مشروطه. در واقع حتی زمانی هم که پای عکس به روزنامهها باز شده بود، سیاسیون خیلی روی خوش به آن نشان نمیدادند. آنها فکر میکردند تأثیرات خبری کاریکاتور به مراتب بیشتر از عکس است. این موضوع را هم در نظر داشته باشید که بیشتر سران رسانههای ما تمایلات سیاسی دارند و حداقل تحتتأثیر شرایط سیاسی هستند. معمولا حتی اگر عکس، خبر مستند و مستقل خودش را هم داشته باشد، بیم این میرود که دچار سانسور شود، یا از سوی مخاطبان مورد سوءتعبیر قرار گیرد. این است که در جراید بسیاری از عکسها با توضیح و توجیه منتشر میشوند.
آیا این به ضعف عکس مربوط نمیشود که نیاز به توضیح و توجیه دارد؟
این اتفاقا به قوت عکس مربوط میشود، چون این قوت ادبیاتپذیر نیست. ما باید بپذیریم که عکس، یک متن قابل قرائت است و برای درک آن باید با ادبیات این قرائت، یعنی زبانشناسی عکس آشنا بود. این آشنایی باعث میشود تعبیرهای غیرمرتبطی که به عکس نسبت داده میشود، از بین برود. اما متأسفانه درک صاحبان رسانه نسبت به موضوع عکاسی بسیار سطحی است.
مطبوعات ما هنوز نسبت به تواناییهای اثر و ویژگیهای یک عکاس، نگاهش و تألیفاتش آگاهی کامل ندارند. بهرغم اینکه سالانه دهها عکاس از دانشکدههای هنری فارغالتحصیل میشوند و بیشتر آنان گرایشهای عکاسی خبری و اجتماعی دارند، و با اینکه عکاسی در ایران با خبر و رویدادهای اجتماعی شکل گرفت، اما نگاه ارباب جراید به این رسانه متأسفانه کاملا سنتی است. و عکاسان تحت فرمان و حکمهای خبرهای تشریفاتی هستند و این گله بسیاری از عکاسان مطبوعاتی است.
آیا خود عکاسان تلاشی برای مؤلف بودن و مستقل کردن این رسانه نمیکنند؟
چطور میتوان از آنها انتظار داشت که به نگاه مستقل برسند و نگاه مستقلشان را حفظ کنند، وقتی پول میگیرند تا از یک تریبون یا از یک تظاهرات یا مراسم خاص عکس بگیرند؟ این در حالی است که ایران به خاطر شئونات اجتماعی و سیاسی، یکی از خبرسازترین کشورهای دنیاست؛ عکاسان بسیار زیادی در دنیا هستند که خودشان را میکشند به ایران بیایند و یک گزارش متفاوت تهیه کنند، ولی عکاسان ما در دریافت و پیدا کردن نشانههای این موضوعات عقیم هستند. آنها آنقدر دچار روزمرگی و کسالت شدهاند که بیشترشان حتی در مورد کابرد و تکنولوژی دوربینهایشان اطلاع کاملی ندارند. این به خاطر ضعف علمی و کاربردی است. وقتی ما صحبت از عکاس میکنیم منظورمان کسی نیست که دوربین دارد. سرمایه اصلی یک عکاس آن نگاه ویژه است که بیشتر عکاسان ایرانی متأسفانه فاقد آن هستند یا این نگاه در آنها خشکیده و مورد عنایت اربابان رسانه نیست.
تصور کنید جوانی را که در رشته عکاسی تحصیل میکند و با روحی سرشار از شوق شهرت و خلاقیت هنری وارد عرصه رسانه میشود؛ دوربین تهیه میکند و برای تأمین معاش شروع به عکاسی میکند. همین جوان که سرشار از ذوق و خلاقیت در عکاسی بوده، از صبح تا شب با برگههایی مواجه میشود که باید از این تریبون به تریبون دیگر، از این مراسم به مراسم دیگر و از این مصاحبه به مصاحبه دیگر برود و حتی از او خواسته نمیشود که خلاقیت و نگاه عکاسی داشته باشد. ما عکاسیمان را دچار تعارفات و تشریفات یومیه کردیم. برای همین است که در ایران نگاه مؤلف هیچ وقت نمیتواند شکل بگیرد.
نه تنها خبرگزاریها و مطبوعات، بلکه فراخوانها و مسابقات هم تیشه به ریشه عکاسی ما میزنند. بعضیها از اینکه عکاسی در جامعه ما فراگیر شود خوشحال میشوند، ولی نمیدانند واقعیت این است که هیچ تشریفاتی برای پر کردن بیلان کاری کمخرج تر و سادهتر از عکاسی پیدا نیست. بسیاری از سازمانها به راحتی میتوانند یک فراخوان بزنند، چند سکه جایزه بدهند و عکاسان را به میدان دعوت کنند. اما حاصل چیست؟ شما میبینید یک مؤسسه 80 تا 100 میلیون تومان هزینه میکند که یک جشنواره را برگزار کند، اما عکسهایی که به دست میآید اصلا ارزشهای عکس قابلملاحظه را ندارند. حتی داوران هم با قضاوت در مورد این کارهای کمارزش حیثیت و ارزش کار خود را پائین میآورند.
با این اوصاف، شما راهکاری هم برای رشد عکاسی در ایران پیشنهاد میکنید؟
ما باید صاحب پروژه بشویم و پروژه عکاسی را به عکاس مؤلف بسپاریم تا سرانجام یک موضوع، در خصوص عکاسی برای ما قابل رؤیت باشد. نه این که 100 نفر را خبر کنیم تا یک نمایشگاه بگذاریم یا کتابی چاپ کنیم. برای همین است که عکاسی ما سطحی و عکسها شبیه هم شدهاند. من خودم با اینکه یکی اعضای هیئت داوران بینال بینالمللی مسابقات عکاسی در ایران هستم، یکی از مخالفات برگزاری بینال امسال بودم چون اعتقاد داشتم ما باید راهها و نهادهای دیگری برای رشد عکاسی ایران تعریف کنیم؛ چون این بینالها صرفا تکلف و تشریفاتی است در حد معاشرت مقامات که هم عکس و هم عکاس را فدای این تعارفات میکنند و بعد از مدتی به فراموشی سپرده میشوند. جالب این است که امروز میبینیم ادبیاتی غیرعکاسانه به ساحت داوری و مفاد فراخوان وارد شده است. یعنی موضوعات عکاسی که به شدت شفاف و واقعی است دارند ذهنی میشوند. من نمیفهمم چطور میتوان از مهدویت، روحانیت در معماری، امید به آینده و موضوعاتی امثال اینها عکاسی کرد. اینها موضوعاتی بسیار ذهنی و کلی است که ربطی به عکاسی ندارد. موضوع عکاسی جسم و قابل رؤیت است. حالا آن ذهنیت در پس این رؤیت حاصل میشود که ممکن است برای همه هم یکسان نباشد. اما ما با قاطعیت جوری از این موضوع صحبت میکنیم که انگار میتوانیم از آن عکس بگیریم.
چه کسانی و چقدر در اجرای این راهکارها برای رسیدن عکاسی به جایگاه واقعیاش سهم دارند؟
به نظر من عاملان اصلی خود عکاسان هستند. اگر عکاس در راستای آسیبشناسی این حرکات بیانیه یا مقالهای ارائه میداد یا توصیهای میکرد و به این روند اعتراض میکرد، و اینها نه از سوی یک فرد بلکه از سوی یک جمع بود، مسئولان این روند به تأمل واداشته میشدند. وقتی ما نگاهمان را تخصصی نمیکنیم، وقتی خود عکاسان به این تخصصی شدن کمک نمیکنند و در واقع به هر فراخوان و مسابقهای لبیک میگویند، این زمینه را توسعه میدهند و این دیوار مدام دارد کجتر میشود. عاملان دیگر دستاندرکاران و مسئولانی هستند که اعتبار برگزاری این مسابقات و نمایشگاهها را تأمین میکنند؛ آنها باید موضوعات را شناسایی کنند و به آنها نگاه تخصصی داشته باشند. به نظر من بهتر است به جای این هزینهها، روی تولید عکس مؤلف و سپردن این پروژهها به عکاسی که صاحب این نوع نگاه است، سرمایهگذاری کنند. متأسفانه ما طی این 30 سال اخیر حتی تلاش نکردهایم چنین عکاسی را به وجود بیاوریم و این عکاس اگر هم باشد یا خاک میخورد یا پر از حسرت و کمکاری است. عکاسان ایرانی واقعا استعداد جهانی شدن دارند، اما به خاطر عدم مدیریت صحیح، چه از سوی خودشان و چه از سوی نهادهای وابسته، این اتفاق برای عکاس ایرانی نیفتاد. عکاسانی که روزهای انقلاب و جنگ را شاهد بودند و از آن روزها عکاسی کردند، این برایشان یک سرمایه جهانی بود. میتوانست به جهانی شدن تبدیل شود، اما ما بستری برای جهانی شدن نداریم. آژانس نداریم؛ مطبوعات متوجه و حرفهای برای این موضوع نداریم و سردبیرهایمان بیاطلاع هستند.
نظر شما