مدتها بود طرف روستای مادربزرگم نرفته بودم؛ روستایی سرسبز در دامنه کوهی پوشیده از جنگل. سر صبح که تلفنی با مادربزرگ صحبت می کردم تا به او بگویم آنروز به شمال خواهم آمد، به من خبر داد تازه جاده روستایمان را آسفالت کرده اند. از این بابت کلی ذوق زده بود. برای من هم جالب بود، میخواستم ببینم روستا چه شکلی شده است. بنظرم یک جاده آسفالته زیر سایه درختان انبوهی که دوسوی جاده را پوشانده اند جذاب می آمد.
زمانی که به فومن رسیدم حالم گرفته شد. نمیدانم گذرتان به فومن خورده یا نه، اگر خورده حتماً درختان چنار بزرگی که دو سوی خیابانهای داخل شهر قد برافراشته اند را دیده اید، سعی کنید خوب خاطره یشان را در ذهنتان تقویت کنید چراکه از این پس دیگر آنها را-حداقل به شکل سابقشان- نخواهید دید. همه درختان از وسط نصف شده بودند! از راننده تاکسی پرسیدم: «چرا درختا رو اینجوری کردن!؟» رو به من کرد و با لحنی آرام پاسخ داد: «خدا خیرشون بده، خیلی خطرناک بودن، یه وقت میاُفتادن زن و بچه مردم رو زیر میگرفتن»؛ در همین حین ناگهان حواسش به روبرو متوجه خانمی که با کودکی در آغوش داشت از وسط خیابان می گذشت شد و زد روی ترمُز. این بار لحنش خیلی آرام نبود: «هو خانم!... ماشین به این گُندگی رو نمیبینی!!»
جلوتر قبل از اینکه به روستای مادربزرگ برسم، از تاکسی پیاده شدم؛ می خواستم مسیر زیبا و سرسبز تا روستایمان را قدم بزنم. براستی که بهار اینجا غوغا می کند. بنظرم رسید درختان سرسبزتر از سال گذشته اند و آنقدر صدای آواز پرندگان بلند است که نزدیک است سرسام بگیرم. بودن در اینهمه زیبایی تلخیِ خاطره چنارهای نصفه شهر را کاهش میداد. در همین حال و هوا از مناظر طبیعی لذت میبردم که رسیدم به جاده روستایمان.
چشمتان روز بد نبیند! صد رحمت به درختانِ نیمه نصفه فومن! اینجا در دو سوی جاده تازه آسفالت شده روستا اصلاً خبری از درخت نبود. حدوداً ده متری به جلو رفتم. آنطور که شمردم در همین ده متر بیش از چهل اصله درخت قطع شده بودند. اینکه چقدر از عمر آن درختان میگذشت را نمیدانم، از وقتی که خیلی کوچک بودم آنها را به تنومندی آخرین باری که دیده بودمشان بیاد دارم. هر قدر جلوتر میرفتم پاهایم سست تر و ابعاد وسیعتری از فاجعه در برابر دیدگانم نمایان می شد. طولِ کل جاده ای که آسفالت شده بود و دو رستا را به هم وصل می کرد سه کیلومتری می شد، تقریباً همه مسیر هم پوشیده از درخت بود و این داستان برای تک تکِ درختان این مسیر تکرار شده بود. خواستم برگردم کرج، اما از آنجایی که مادربزرگم صبح تلفنی گفته بود ناهار فسنجان درست خواهد کرد، گفتم پیرزن زحمت کشیده، از بازگشت صرفنظر کردم.
از قرار معلوم برای آسفالت باید جاده عریضتر میشد. قرار شده کارگران برای اینکه راحتتر کار کنند شاخه هایی که روبه جاده بوده را هرس کنند، ولی خب از آنجایی که این کار زمانبر بوده و قیمت چوب هم در بازار بدک نیست، چنین سرنوشتی برای درختان روستا رقم خورده است.
شب هنگام غذا خوردن حواسم رفت به اخبار استانیِ تلوزیون: «...قدردانیِ مردم فومنات از مسئولین بخاطر اصلاح درختان شهر فومن و آسفالت چندین روستا...»
۴۷۴۷
نظر شما