نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم

آنچه در پی می آید متنی است که برای سخنرانی دوشنبه 7 دی در همایش «دولت، تمدن اسلامی» که در اصفهان و به همت دوستم جناب آقای سجادی برگزار شد نوشتم.


رسول جعفریان


چطور تمدن مسأله ما شد؟
در هر پژوهشی یک امر مهم وجود دارد که از آن با عنوان «‌مسأله»‌ یاد می کنیم. در اینجا و در بحث «دولت، تمدن اسلامی» که موضوع بحث ما است، بنا داریم روشن کنیم «مسأله» ما چیست و می خواهیم  به چه  پرسشی پاسخ بدهیم.
اولین پرسش این است که این روزها ما را چه شده که به فکر تمدن افتادیم و بحث از آن را با ابعاد مختلفش به یک گفتمان تبدیل کرده ایم؟
به نظر می رسد در باره موضوع «تمدن»، ما از حدود 150 تا 200 سال به این طرف پیش مسأله دار شدیم. یعنی روی تمدن متمرکز شده به ابعاد آن فکر می کنیم. طی این دوره است که ما حس کردیم یک اتفاقی در ارتباط با وضع کلی ما در مقایسه با جهان رخ داده که لازم است آن را درک و حل کنیم.
پرسش دقیق تر ما این است که این اتفاق، چه اتفاقی بوده است که ما را نسبت به وضعیت کلی و جایگاه تمدنی مان حساس کرده و آخرین پرده آن هم همین بحث های تمدنی طی دهه گذشته است؟ این در حالی است که ما در قرون میانه اسلامی در باره «تمدن» صحبت نمی کردیم و حتی اصطلاحی تحت عنوان تمدن اسلامی هم نداشتیم.

تمدن با تعبیر «عمران» مسأله ابن خلدون بود
شاید از بین قدمای ما، فقط ابن خلدون (732 - 808) بود که بحث عمران را به عنوان یک پرسش در حوزه تاریخ و اجتماع مطرح کرد و کوشید تا به آن پاسخ بدهد. در باره این دانش، همه روی ابن خلدون تمرکز می کنند و دلیلش هم این است که بن خلدون، بحث عمران را به عنوان یک «مسأله» و نقطه محوری بحث در علوم اجتماعی، با پاسخ مبسوط و نظام مند مورد پژوهش قرار داد و تحلیل کرد. او فکر کرد چه می شود که یک دولت و تمدن پدید می آید و چطور می شود و چه اتفاقی می افتد که آن تمدن پس از آن که از «عصبیت» آغاز می کند در مسیر زوال پیش رفته و نابود می شود.
البته بحث زوال امت ها در قرآن هم بود، در احادیث امام علی (ع)‌ هم بحث زوال هست. مورخان هم متوجه این قضیه بوده اند، اما وقتی می گوییم یک مسأله برای ما مطرح است، مقصود همین است که پس از ابن خلدون ما «مسأله ای» به نام «عمران» یا تمدن‌ نداشتیم.
وقتی می گوییم ما در ارتباط با تمدن مسأله دار بودیم یا خیر، مقصود این است که ما واقعا پرسشی در باره ماهیت تمدن داشتیم و آیا ما به نوعی خودآگاهی در باره امر تمدن و جایگاه تمدنی رسیده بودیم؟ به نظر می رسد ما آن خودآگاهی را نداشتیم و به آن نرسیده بودیم. باز هم تاکید می کنم: سوال این است: آیا ما هم مثل ابن خلدون در باره ماهیت عمران و درک آن مسأله داشتیم؟ به نظرم خیر، ما علمی بنام عمران را نمی شناختیم و هنوز هم به جد آن را نمی شناسیم.

ما در دوره اخیر رقیب دار شدیم و تمدن «مسأله» ما شد
شاید دلیل این که ما روی تمدن حساس شدیم، و این هم بیشتر عملی بود تا تئوریک، این بود که تا قبل از این دوره، یعنی دویست سال گذشته، برای ما، تمدنی دیگری شناخته شده نبود که با ما تفاوت مهمی داشته باشد و ما خودمان را با آن مقایسه کنیم. اما از وقتی که غرب آمد و ما حس کردیم که رقیب داریم به فکر افتادیم که چرا ما با او متفاوتیم و چون از او عقب تر هستیم، این پرسش مطرح شد. وقتی دو سبک از زندگی تمدنی را ملاحظه کردیم به این تفاوت رسیدیم و این ما را به فکر فرو برد که ما چه هستیم و آنها چه اند.
سوال ما در این زمینه بحث تفاوتمان با تمدن متفاوت دیگری بود که سالها بود به تدریج آن را شناختیم اما در باره ماهیت آن چیزی نمی دانستیم. این تفاوت به تدریج در قالب «تفاوت با ترجیح» یک طرف بر ما، یعنی طرف دیگر بر ما، خود را نشان داد. به تدریج به این درک رسیدیم که آنها برتر از ما هستند. هرچه بود دو کفه ترازو پیش روی ما بود که یکی سنگین تر و دیگری سبک تر بود. اگر وضع برابر یا همراه هم در درون یک مجموعه واحد تمدنی داشتیم چنین پرسشی پیش نمی آمد. این رقابت روز به روز جدی تر و مشهودتر شد.

رسول جعفریان

برای باز کردن این « مسأله» چه کرده ایم؟
این فکر بسرعت در میان ما به عنوان مهم ترین مسأله ما درآمد و وقتی چیزی مسأله آدمی شد، باید به فکر چاره و راه حل برای آن باشد. سیاستمداران، نخبگان، تجار، روحانیون، و بسیاری دیگر هر کدام از منظر خود به ین پرسش توجه کردند و از دل آن دهها پرسش دیگر مطرح شد. برای نمونه، در باره اصل وجود عقب ماندگی، دو گروه موافق و مخالف پدید آمدند. برخی اساسا منکر عقب افتادگی بودند اما برخی دیگر اصل آن را قبول داشتند. برخی هم حوزه های آن را متفاوت می دیدند. مثلا می گفتند ما در امور معنوی بر آنها برتریم و آنان در امور مادی بر ما برتری دارند. حتی جالب است بدانیم که از دوره صفوی هم این فکر مطرح شد که غرب یها در امور جزئی مانند ساعت سازی و توپ سازی پیشرفته اند اما ما در فلسفه و دین. اندکی از ما از دوره صفوی برتری غرب را دریافته بودیم. نه توده های مردم، بله نخبگان، اما حقیقت دوباره به خواب رفتیم یا بهتر است بگوییم از میان همان افراد انگشت شمار بیرون نرفت.

کلمه عقب ماندگی صورت «مسأله» ی ما
در «مسأله تمدن» کلمه کلیدی در باره مسأله ما، «عقب ماندگی» بود. ما این عقب ماندگی را به تدریج اما از عمق جان حس کردیم. البته اعتماد به نفس کاذبی هم داشتیم که اوائل حاضر به قبول آن عقب ماندگی نمی شدیم. اما زمانه ما را وادار کرد که قبول کنیم عقب مانده هستیم. همه اینها از زاویه یک بحث تئوریک و علمی و تحلیلی نبود، بلکه بسیاری جنبه عملی و اجرایی و تمدنی داشت. مظاهر تمدن غربی یکی یکی اما در همه ابعاد زندگی وارد خانه و اجتماع ما شدند. اولین ایستگاه ماشین در اصفهان که مسافران را تا قم می رساند، می توانست الهامبخش بسیاری از نکات باشد. یک نفر در سال 1301 ش نوشته است: «خبر دادند که پست خانه اصفهان که مدیرش آن وقت یک گبری بود دو دستگاه اتومبیل وارد کرده و از برای قم مسافر می برد».
قرنها قبل از آن برتری توپ عثمانی بر شمشیر شاه اسماعیل و شکست چالدران، در عمل این عقب ماندگی را نشان داد و طعم آن را به پادشاه ما چشاند. البته رسیدن و اعتراف کردن به این که ما در اشتباه هستیم بسیار سخت است. شاید دشوارترین کار در زندگی برای آدمی همین است که بپذیرد اشتباه می کند، اما زمانه گاهی چنان سر آدمی را به سنگ می کوبد که مجبور می شود قبول کند اشتباه کرده است. برخی سرشان از سنگ هم سخت تر است و مورد ما دقیقا از این موارد است که هنوز هم بسیاری باور ندارند. همیشه جنبه های عملی و زندگی تمدن جلوتر از جنبه های تئوریک آن بوده و دست کم، ما از آن طریق به این مسأله رسیدیم و حس کردیم عقب مانده ایم.

ماهیت عقب ماندگی چیست و باقی مسائل؟
در باره تعریف عقب ماندگی، علل آن، راه های جبران آن و کارهایی که باید صورت گیرد تا ما از این انگ عقب ماندگی برهیم، سوالات زیادی مطرح شده است. چنان که اشاره شد سیاستمداران و دولتیان، در این زمینه و در حوزه کار خود به تعمق پرداختند و شروع به انجام اصلاحات کردند. برای عثمانی دوره اصلاحات و تنظیمات تعریف می کنند، ما چنین دوره ای را به عنوان مشخص عصر اصلاحات نداریم اما معمولا مورخان ما، اصلاحات را از زمان عباس میرزا می دانند. دقیق تر آن است که عصر ناصری را عصر اصلاحات بنامیم. هم برای عثمانی و هم ما، اصلاحات یعنی تغییراتی برای حل معضل عقب ماندگی.
اما بلافاصله پرسش دیگر مطرح می شد. حل این معضل مطابق چه الگویی؟ الگو چیست؟ یعنی از کجا فهمیدیم عقب مانده ایم؟ با کجا خود را مقایسه کردیم؟ چنان که اشاره شد، الگوی ما غرب بود، جایی که رقیب ما بود، و وقتی ما خود را با آن مقایسه می کردیم، عقب ماندگی را حس کرده و مسأله دار می شدیم و سوال می کردیم چه اتفاقی افتاده که ما به اینجا رسیدیم و حالا چه باید بکنیم که به آنجا برسیم. تغییرات سیاسی عهد ناصری عمدتا در ارتباط با همین مسأله و در راستای حرکت در مسیری بود که از تمدن غرب می شناختند. درست کردن هیئت دولت و مجلس و وزارت خانه و بسیاری از امور دیگر. شاهان ایرانی هیچ گاه به اروپا نرفته بودند، اما ناصرالدین شاه سه سفر رفت و هدفی که بیان می شد آشنایی با تمدن غرب بود تا بتوانند از آن درس گرفته و عقب ماندگی را جبران کنند.

سیطره مفهوم عقب ماندگی بر اندیشه های ما
چنان که گذشت مفهوم عقب ماندگی در دویست سال گذشته مهم ترین مفهومی بوده که ما هرچه فکر و عمل کلان کرده و تصمیم های مهم در عرصه سیاست گرفته ایم ، به آن توجه کرده و برای ما محور بوده است. ما مشروطه شدیم تا از این وضع آشفت درآییم و وقتی از آن سرخورده شدیم انقلاب اسلامی کردیم تا عظمت اسلامی را نشان بدهیم.
همه افکار و اندیشه های ما حتی دین هم تحت سیطره حالت مادر عرصه اجتماعی بر اساس همان تصور عقب ماندگی بوده است. افکار فلسفی و دینی و اجتماعی. شاید فکر کنیم مباحث دینی در مقایسه با نظام سازی و پیشرفت صنعتی و شهرسازی، ارتباط کمتری با این مفهوم دارد، اما از قضا و به رغم آن که اصولا تصور می کنیم دین امر ثابتی است، ما در طول این دویست سال، بارها به خاطر همین مشکل عقب ماندگی، دست به تجدید نظر دینی زده ایم. تحت سیطره همین مفهوم دین را بازها بازسازی و در برخی زا ابعاد آن تجدید نظر کرده ایم. یعنی نه فقط اقتصاد و صنعت و نظامات سیاسی بلکه افکار دینی و فلسفی را هم به عنوان این که به نوعی مرتبط با مفهوم عقب ماندگی هستند، بازبینی کرده و همچنان در حال تغییر در آن و ارائه نظریات جدید هستیم.
می توانم بگویم که در این سه چهار دهه گذشته، در این زمینه، بیش از ادوار گذشته در این باره تأمل داشته ایم. باید بگویم عقب ماندگی غالبا با مفهوم عقب نشینی از مواضع قبلی همراه بود هاست. عقب نشینی قدم به قدم. اما ما جرأت بکار بردن کلمه عقب نشینی را نداریم و اصرار داریم خود را فاتح معرفی کنیم.

سایه عقب ماندگی بر سر همه برنامه ریزی های عملی
مسأله عقب ماندگی که اوائل فرق یک پرسش ساده بود ه باید پاسخ هایی به آن داده می شد، تاکنون و این اواخر البته بیشتر، به یک معضل مهم تبدیل شده است. حتی کسانی که اسمی از آن به میان نمی آورند، به طور مداوم در اندیشه آن بسر می برند و در فکر چاره جویی هستند. هم مشروطه و هم رضاشاه و هم ملی شدن نفت و هم تحولات اداری دوره پهلوی و هم گسترش شهرنشینی و هم ایجاد انجمن حکمت و هم انقلاب اسلامی همه و همه پاسخ هایی بود که ما به مسأله عقب ماندگی داده ایم. شاه دنبال دروازه های تمدن بزرگ بود و الگوی سویس را مطرح می کرد. برخی هم ژاپن و این اواخر مالزی را می پسندیدند.

دامنه گسترده بحث های تئوریک در باره عقب ماندگی
در این میان، از سالها قبل از مشروطه و بویژه پس از آن، هر کسی نسبت به آن چه در وضع جاری ما هست، یعنی همین انحطاط مظاهر آن در عرصه جامعه که همه را به ناله و فغان واداشته بود و این که چه باید بکنیم نظرات و دیدگاه های خاص خود را داشته و دارد. منتقدان گذشته، دهها نوع بحث داشتند، و کسانی که برای آینده طراحی می کردند، هزار گونه نظر و اصلاحیه می دادند. دامنه بحث های تئوریک در بیشتر نوشته های سیاسی و اجتماعی این یک صدو پنجاه سال دیده می شود. در بسیاری از سفرنامه ها و خاطرات، و حتی تواریخ، چنان که در تاریخ صنعت و فن و تمدن، هم بحث عبور از گذشته و هم رسیدن به یک آینده خوب را مطرح کرده و این هم ترین دغدغه همه آنها بوده است. این به معنای این نیست که مسائل دیگری مطرح نبوده، اما پوستینی که ما همه مسائل و وسائلمان را در ارتباط با دوران گذار و رسیدن به یک نقطه مطلوب در آن گذاشته ایم، بحث عقب ماندگی، تفسیر آن، و جبران ما فات است.

نگاه به گذشته و تحلیل تاریخ اسلام و ایران زیر سایه عقب ماندگی
بسیاری از تواریخی که از ایران نوشته شده، و همین طور از اسلام، زیر سایه همین نگاه نوشته شده است. به این معنا که مورخان، به گذشته به مثابه دوره ای می نگرند که باید از آن یک پاسخ به این پرسش تمدنی درآید. مهم تر از همه این که ما در گذشته چه بوده ایم، یعنی این که بزرگ بوده ایم و چرا حالا افت کرده ایم. چطور باید عمل کنیم که بتوانیم از این افت و افول فاصله گرفته به «تمدن پیشرفته» شبیه آنچه داشته ایم برسیم. اینجا هم پیش فرض هایی هست که می گوید ما در گذشته عظمت داشته ایم و در سایه مشکلاتی که غربی ها برای ما درست کردند، یا مسائلی که خودمان داشته ایم، به این روز افتاده ایم.

چالشها و تناقضات درونی نظریه های عقب ماندگی
اشاره کردیم که در تمام این سالها، خودمان را به تناسب با غرب تعریف کرده ایم. این که چه جایگاهی داشته و داریم و این که چه جایگاهی باید داشته باشیم، چه مسیری را رفته ایم و چه مسیری را باید برویم. این مسأله سبب شده است که دچار قضاوت های متناقضی شده و این تناقض در نوع اظهاراتمان ورود یافته و مانع از آن شده که بتوانیم برنامه روشنی ارائه دهیم. یک چالش تناقض مانند و البته بسیار کلیدی و مهم این است که آیا راهی که غرب رفته خوب است یا بد؟ این مسأله ای است که نقش مهمی در تصمیم گیری ما برای حرکت به سمت نقطه مطلوب با عتراف به انحطاط فعلی مان دارد، اما آشکارا در این زمینه فاقد قاطعیت و تصمیم گیری هستیم و البته به دلیل آنچه داریم و وابسته به آنها هستیم، حق داریم با تامل حرکت کنیم، مخصوصا که غربی ها هم در این قرون اخیر ظلم و ستم زیادی به ما و امثال ما کرده اند. زیر مجموعه های خوب و بد بودن غرب بسیار فراوان است. ما در مشروطه تنها بر سر این که حق رأی مردم را بپذیریم کلی جدال کردیم، همدیگر را تکفیر کردیم، خون یکدیگر را ریختیم و انرژی زیادی را مثل موارد دیگر به هدر دادیم. بحث در باره حقوق زنان، حقوق کارگران و دهها مورد دیگر هم همین طور بوده و هست، هرچند به تدریج عقب نشینی کرده و تلاش کردیم نشان دهیم که ما هم در میان داشت های خود دلایل موافق این امر داریم.

نقد غرب نوعی مقابله معکوس با عقب ماندگی
چرا ما عقب مانده ایم؟ خود غربی ها از همه عقب مانده ترند. مگر عقب ماندگی به داشتن ماشین نظامی و صنعتی است؟ این فن و صنعت که بشر را از بین برده است. اصلا همین اخلاق، آیا چیزی از آن در غرب مانده است؟ اینها و نکات فراوان دیگر، مسائلی است که در نقد غرب گفته می شود. شما بنگرید، مهم ترین گروه از نخبگان از فیلسوفان معاصر ما و نویسندگان مهم، بخش عمده نوشته هایشان در باره سنجش افکار غرب، فلسفه غرب، نقد غرب، و مقایسه میان فلسفه اسلامی و فلسفه غرب، و همین طور مقایسه وضع ارزشها و زندگی در غرب و شرق است. اما آنان به چه نتیجه روشنی رسیده اند؟ بسیاری از این آثار در نقد غرب است و البته جریانها مدافع هم در این میانه بوده است. فلاسفه ما غالبا دلبسته گذشته هستند و جرأت ورود به اندیشه های جدید را نداشته اند.
نقد یکسره غرب در کنار ستایش دربست آن، دو رویه یک سکه از نگاهی است که در اوج و حضیض سنجش نسبت ما با غرب وجود داشته است. در این بین هم، گرایشهای فراوانی بوده که گاه به این طرف و گاه به سمت دیگر، غش می کرده است. در سال 42 یک نویسنده ایرانی برای درمان به آلمان رفت و یک ماه ماند و گزارش سفرش را ابتدا در مکتب اسلام نوشت و بعد آن را کتاب کرد با عنوان اسلام و سیمای تمدن غرب. یعنی با یک ماه ماندن، فساد تمدن غرب آشکار شد. بعدها این کتاب دهها بار چاپ شد و به چندین زبان هم ترجمه شد.

گردآوری و تأمل روی دیدگاه های متفکرانمان را در باره انحطاط و عقب ماندگی
یک مسأله مهم رفتن در درون نوشته هایی است که توسط متفکران ما در این صد و پنجاه سال نوشته شده است. نوشته هایی که مستقیم یا غیر مستقیم خواسته اند نسبت ما را با غرب تبیین کنند. گاه خواسته اند ما را به آن سمت متمایل کنند و و گاه پرهیز داده اند. در این باره استدلالها کرده اند، دست به تطبیق و مقایسه زده اند و از هر حیث خواسته اند در چارچوب آن مسأله اصلی، ما را راهنمایی کنند. گاهی به عبث بودن بحثی تأکید کرده اند، گاهی خود بحث عبثی را طرح کرده اند و صد البته غالب اینها افکاری بوده که عمری کوتاه داشته و بسرعت از بین رفته است. برخی از زاویه دین، برخی اجتماع، برخی سیاست، و در کل از حیث فرهنگی و اخلاقی، دهها اظهار نظر ارائه شده است. یک نمونه اندک و موثر آن غربزدگی جلال آل احمد است که از اساسی ترین دیدگاه هایی است که سبب تحول در ایران شد. بعدها گفتند فردید این بحث را مطرح کرده است، حتی سید حسین نصر گفت این ها مطالبی بوده که او به جلال القا کرده است. اما هر چه بود اواخر دهه سی، چهره غرب در حال کریه شدن بود. نهضت ملی شدن نفت که توسط آنها سرکوب شده بود موثر بود. اما در کل گفته می شود ما از آنچه در غرب هست، فقط چیزهای بدش را گرفته ایم. در عوض روی بازگشت به سنت ها تأکید می شد. بازگشت به سنت ها خود یکی از مهم ترین ایده ها برای مقابله با عقب ماندگی بود.... و به این ترتیب شاهدید که همه چیز به این جا ختم می شد.
نظریات دیگری هم یا زوایای دیگری هم برای بحث بود. مثلا تلاشهایی که ما برای تطبیق علوم جدید با علوم قدیمه داشته ایم، و مواردی که کوشش کردیم تا سرنخ اکتشافات جدید را در متون کهنمان جستجو کنیم، به قدری زیاد است که می شود چند پایان نامه دکتری در باره آن ها نوشت. امروز از غالب آنها نشانی در دست نیست و همه دور ریخته شده است. این موارد را تنها می تواند با جستجو در آثار چاپی قدیم که حتی امکان یک چاپ مجدد از آنها ناممکن و مضحک است بدست آورد، مرور کرد و نشان داد که تا چه اندازه در این زمینه، عجولانه و غیر دقیق نوشته ایم و راه های گمراهی را صدها بار تجربه کرده ایم. فکرش را بکنید در زمینه نجوم یا طب تا یک دوره طولانی تلاش می کردیم از داشت های خودمان برابر آنچه از غرب آمده دفاع کنیم. اینها مرحله به مرحله شکست خورد هرچند در زمینه طب قدیم و متون آن هنوز ادعاهای گزاف در اذهان هست، گرچه همه برای درمان خود و عزیزانشان به مراکز طبی جدید مراجعه می کنند.

تغییرات مداوم در دیدگاه ها
یک نکته مهم این است که ما در طول این صد سال، به دلیل همین وضعیت گذار، مدام نظریات خود را عوض کرده ایم و سعی کرده ایم بعد از هرشکست، یا روشن شدن نادرستی دیدگاه ها، و یا به دلیل این که اساسا راه را گم کرده ایم، راه حل تازه ای ارائه دهیم. البته در ارائه راه حل، هرچند اصلا اهل تأمل و کسب تجربه از گذشته نبوده ایم، اما از خیلی از امور الهام گرفته ایم. گاهی تحت تاثیر موج های جاری دنیا بوده ایم، اما بیشتر مراعات محافظه کارانه از سنن گذشته را داریم. جالب است که این تجربه ها در بیشتر نقاط دنیای اسلام هم تکرار شده و غالبا هم شکست خورده است. این عدم ثبات دلایل روشنی دارد. در واقع، روند تحولات در اختیار ما نیست. سنت های گذشته بسیاری رنگ تقدس گرفته و به رغم داشتن مشکلات، همچنان بر آنها پای می فشاریم.

از پارادایم های ابدی ما
در ایجاد فاصله میان خود و غرب و طرح ایدئولوژیهایی که رسما ما را از آن جدا کند و دشمنی میان دو طرف را به عنوان یک اصل درآورد، تلاش زیادی داشته ایم. دشمنی با غرب، مثلا با روش و راهی که سید قطب گشود، روی ما هم تاثیر گذاشته است. حق داشتیم، چون اولا دین آنها با ما متفاوت وبد. ثانیا آنها همه چیز داشتند و ما نداشتیم. خوب از کجا آورده اند؟ بدون شک از ما برده اند! سالها قبل و اوائل بحث فرنگی مآبی و کفر خیلی جدی تر مطرح بود. اما به تدریج حالت روانشناسانه هم پیدا کرد. مدتها می گفتیم آنها همه چیزشان مقصود علم و دانششان، از ما بوده است. به چند ترجمه آثار ابن سینا استناد می کردیم. در بخش امور مادی و مالی، به حق می گفتیم استعمار همه چیز ما را برد، هرچند معلوم نبود اگر ما جای آنها بودیم این کار را نمی کردیم و این که این بردنها چه قدر در ساختن دنیای مدرن آنها تاثیر داشته است. با این حال، دارایی آنها و پیشرفتشان، آنچه به چشم می دیدیم، حس حقارت را بر ما تحمیل می کرد. گاهی به عقب بر می گشتیم و بر روی سَروَری گذشته مان تکیه و تاکید می کردیم. این امر به ما نیرو می داد. گاهی و برخی مان، رفتن در راه غربی ها را توصیه می کردیم. گاهی از آنها عیب جویی می کردیم و آنان را در مسیر بیراهه می دیدیم. واقعا افکار طرح شده در این دوره، نوعی سردرگمی را نشان می دهد. چون تقریبا ما هیچ گاه نفهمیدم دقیقا چه می گوییم. همیشه با عجله فکر کردیم، با عجله تصمیم گرفتیم، جدا دشمنی کردیم، و جز در مواردی که برای امور زندگی مجبور بودیم، سعی کردیم فاصله مان را حفظ کنیم. در واقع همیشه یک پرده ای میان ما و آنها بوده است.

سردرگمی در تحلیل ها
این سردرگمی در مدلهای بیشماری که از نخبگان درگیر در این مسأله بوده اند وجود دارد. اختلاف نظر طبیعی است، اما اختلاف نظر که نه، اختلاف نظرات ما خیلی وحشتناک و متغیر است. همین هم طبیعی است، چون ما در حال گذار هستیم و ثبات نداریم. آدمی که مدام در حال گذار است و اطمینانی به راهش ندارد، و معمولا هم از گذشته و طرح آینده اش کمتر آگاه است، همین وضع را دارد. هر بار که قدری از راه را می رود، نگاهی به گذشته می کند، جای ماندن هم در آنجا ندارد، نمی داند هم به کجا می خواهد برود. نه در غربت دلش شاد و نه رویی در وطن دارد. این همان سردرگمی است که شاهد آن هستیم.

جای تفسیرهای دینی در این سردرگمی ها
البته یک دینی داریم که روی آن استواریم. اما اشکال این است تفسیر این دین یا به عبارتی آنچه به عنوان دین عرضه می شود، برداشت هایی است که اغلب به تناسب ادوار و فرقه ها و محیط ها با هم مختلف است. گاه تفسیرهای یاد شده با این تمدن جدید سازگار است و گاه نیست. گاه توجیه کننده آن است و گاه ضد آن. در واقع سردرگمی مزبور در اینجا هم وجود دارد. البته اخلاقیات و فقه تا حدودی ثبات دارد، هرچند همان امور به ظاهر ثابت نیز از دست ما در امان نیست و به طور مداوم شک و تردید تا عمق آنها نفوذ می کند. اما و تازه، حتی اگر در اخلاقیات و فقه هم ثبات داشته باشیم، در بسیاری از تفسیرهای اسلام، از مسائل فلسفی و کلامی و مسائل تمدنی و حقوق جدید و انسان شناسی مدرن و علوم انسانی، اختلاف نظرهای شگفتی میان ما وجود دارد. هر بار یکی از آنها بر افکار ما غلبه می کند، و تقریبا هر ده پانزده سال، دیدگاه های ما تازه می شود. یک دلیل مهمش تطبیق اسلام با اندیشه های غربی حتی توسط مخالفان غربی شدن است. این تطبیق به دلیل آن که غرب هم در حال تغیر است ما را دچار سردرگمی می کند. غالبا چون در درون اینها هستیم این تغییرات را متوجه نمی شویم ولی واقعا وجود دارد.

الان چه فکری در باره عقب ماندگی داریم؟
وضع امروز ما با زمان عباس میرزا یا زمان سید جمال فرقی نکرده است. کسانی همچنان از اساس منکر عقب ماندگی بوده و ضد فرنگی مآبی اند. کسانی هم معتقدند که ما عقب مانده بوده ایم و حالا بسیار پیشرفت کرده ایم. برخی هم معتقدند حتی یک گام هم برنداشته ایم و همچنان در باتلاق انحطاط بسر می بریم. در واقع باید گفت، در حال حاضر ما نسبت به همان مسأله، یعنی عقب ماندگی و تلاش برای جبران آن، چندین موضع داریم. جناحی و بسیاری دیگر، در داخل کشور در اندیشه و رویای تمدن جدید از طریق تعامل با غرب و اقتباس و پیروی از آن هستند، گروه هایی هم روی داشت های گذشته و خلاقیت های نو تکیه کرده و روی خوش به مولفه های تمدن جدید نشان نمی دهند، در حالی که همه شان در فضای غربی تنفس می کنند و وسائل اطرافشان یا اصلش یا فرعش یا طرحش فرنگی است. مهم نیست که کدام یک به همین تمدن نیم بند با صورت غربی به علاوه داشت های ملی، آسیب می زنند، بحث بر سر این است که ما این تعارض را داریم و به طور مداوم بر سر این موضوع با هم جدل کرده و نیرو و امکانات یکدیگر را خنثی می کنیم و بهدر می دهیم.
یکی از اصلی ترین تخصص های ما، درگیر شدن در بحث ها به نحوی است که فقط هدفمان خنثی کردن دیگری است. ما نود درصد از سرمایه مان را در خنثی کردن تلاش دیگری و ساختن بناهای پوچ یعنی از بنیاد ویران، بر اساس اندیشه های خیالی و ساختگی صرف می کنیم. ده درصد باقی مانده در راه صنعت آن هم در امتداد غرب استفاده می شود. آن قدر دعوای فکری جعلی برای خودمان درست کرده و دهها بلکه صدها سال در باره آنها بحث می کنیم که فهرست کردن آنها به زحمت ممکن است.

غرب، جاهلیت است. این یک پارادایم تمدنی برای ما شده  است
اساسا ما در یک دوره، غرب را مصداق بارز جاهلیت دانسته ایم و تلاش کرده ایم تمدن نوینی بنیان بگذاریم. این که مقدمات آن را داریم یا فراهم کرده ایم یا ... مهم نیست، مهم این است که ما در حال حاضر در دنیایی زندگی می کنیم که صورت آن، تمدن غربی است و ما می خواهیم در حالی که آن صورت را داریم، صورت دیگری خلق کنیم. ما آن را جاهلیت می نامیم، بر ضد آن اعلان جنگ می دهیم، و سخن از تمدن نوین به میان می آوریم. این شعار نه فقط در دوران گذشته مطرح بود، در بین ما هم هست. اما حقیقتا و پنهانی و در بسیاری از لایه ها، با تمدن غرب هم درگیری جدی نداریم، اغلب همراهیش می کنیم، چون به آن نیاز داریم. در واقع در دل پاراداریم های برخاسته از آن در علوم دقیقه و طبیعی و انسانی و اجتماعی زندگی می کنیم. (پارادایم های ما ترکیبی و ناهمگون و هر کدم از جایی آمده است و همین خودش ناسازوارگی در مجموعه ای که ما با آن روبرو هستیم پدید آورده است).

یکی از مدلهای طرح شده برای آینده
مدلهای ما برای جایگزینی مختلف و گاه شگفت و محل تأمل هستند. می خواهم یک نمونه را بیان کنم. مدل مهدویت گرایانه و درست کردن تمدن بر اساس آن یکی از این مدلهاست. در آموزه های اسلامی مهدویت امری است که پذیرفته شده است. در تشیع با نگاه ویژه و آن این که مهدی (ع) زنده است و قطعا ظهور خواهد کرد، معرفی شده است. اما اکنون از آن، یک مدل در مقابل وضعیت موجود که حاکمیت فقه سنتی است در حال تدارک است. جالب است که مبحث آینده پژوهی که عجالتا در اقتصاد و دانش های دیگر غربی مطرح شده، در داخله ما به مهدویت گرایی تغییر یافته و یک مدل و به قول خودشان دکترین ارائه داده و در پی طراحی و تاسیس حکومت مهدوی است. این کار در حالی صورت می گیرد که طراحان آنها بسا به لوازم آن پای بند نباشند. در واقع، معنای این حرف این است که همه آنچه الان از دین و فرهنگ دینی و فقه هست، اشتباه است و باید از سر نو اسلام را تعریف کرد. باید پرسید: سرمایه های فقهی که داریم باید چه کنیم؟ اساسا چه منابعی جز همین فقه موجود برای طراحی یک نظام اسلامی داریم. حالا باید بپرسیم آیا ممکن است این مدل ارائه شده توسط اینها که به افکار حجتیه ای شبیه است، نوعی گریز از داشت های فقهی قدیم است؟ آیا ممکن است نوعی زمینه چینی برای تئوریزه کردن خشونت مذهبی شبیه داعش به اسم آماده کردن شرایط باشد؟ اصلا درستی و نادرستی مورد بحث ما نیست، بحث این است که با این همه میراثی که در این صد سال داشته ایم و تلاش کردیم جامعه به قول معروف مردم سالار دینی با حفظ حق رأی مردم و حقوق زنان و کودکان و احترام گذاشتن به حقوق همه تأسیس کنیم چه خواهیم کرد؟
سوال دیگر این است که منابع این مدل چیست؟ روایت علائم ظهور؟ به نظر می رسد هرچه عامل ارائه این قبیل تئوری ها هست، مهم در آن این است که در چارچوب تفکر ضد غربی و طراحی جدید ارائه می شود اما مثل سایر مدلها اغلب فاقد فلسفه و ناروشن است، مدلهای که اغلب کوتاه است و از بین می رود. این نمونه را عرض کردم که بدانیم ما در طول این سالیان، طرح هایی از این قبیل داشته ایم. هدف همه آنها درست کردن یک حکومت و تمدن دینی بوده که متفاوت با وضعیت موجود در غرب باشد. اما هنوزهم از لحاظ تئوریک و هم عمل، به یک نقطه ای که بتوان روی آن تکیه کرد نرسیده ایم و مدام در حال تجدید نظر هستیم.

ما باید پارادایم های اصلی حاکم بر افکار تمدنی خود را بشناسیم
وقتی در باره مسائل کلی تمدن اسلامی، انحطاط و عقب ماندگی و پیشرفت صحبت می کنیم، اولا باید توجه داشته باشیم که در یک شبکه مفهومی گسترده قرار داریم. در میان این شبکه مفهومی، اصولی وجود دارد که با تسامح یا جدیت می توانیم آنها را پارادایم بنامیم. آنچه در این مسیر جالب توجه است، سیطره پارادایم های خاص ما در برخورد و تحلیل مسائل تمدنی است. یعنی ما اصولی را بر تمدن اسلامی و غربی و تناسبی که آنها در این دویست ساله اخیر با یکدیگر برقرار کرده اند داریم که توجه به آنها جالب است. مثلا این که غربی ها هرچه دارند از ما گرفته اند و آثار ما را برده و از روی آنها این تمدن را ساخته اند. گاهی گفته می شود که آنها ما را فاسد کردند و تمدن را از ما گرفتند، مانند داستانهای خیالی که در باره اندلس گفته می شود و هنوز قافیه کسانی است که در همان عالم سیر می کنند. دیگر این که ما عمل به اسلام نمی کنیم و الا فرهنگ ما خوب است و اگر عمل می کردیم دارای تمدن بزرگی می شدیم چنان که داشتیم. باز هم توجه داشته باشید، بحث بر سر درستی و نادرستی این پارادایم ها نیست، بحث در این است که این اصول وجود داشته و بر ذهن ما حاکم بوده است.

 

کد خبر 493630

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 10
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۲۱:۱۴ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۷
    9 5
    جناب آقای جعفریان، تشکر فراوان از ذهن آگاه و بی پروایتان...
    • بی نام IR ۱۶:۲۳ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸
      5 5
      مثل برخی دیگر از مقالات ایشون، اظهارنظری التقاطی و مخلوطی از افاضات تاریخی، فلسفی، جامعه شناختی و... بدون یک کلام حرف حساب
  • بی نام IR ۲۱:۳۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۷
    3 3
    عبارت عقب ماندگی ناشی از تفکری دو بعدی است که سیر تاریخ را در راستای یک خط مستقیم میبیند و توان نگرش از افق بالاتر را ندارد. اما سیر بشر در تاریخ بسیار پیچیده تر از آن است که صرفا بر اساس ابزار و تکنیک مورد قضاوت و بررسی قرار گیرد.
  • شمس تبریزی 1 A1 ۰۲:۵۹ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸
    5 2
    سلام. میلاد رسول مبارک حاج آقا. خب مقاله طولانی نوشته اید و دست مریزاد داره. فعلا یک سوم آن را خواندم و داشتم راجع بهش فکر می کردم. اگر بگن چرا مشروطه در ایران شکست خورد میگم چون قاطبه مردم مشروطه نمی خواستن و عده معدودی طالب آن بودن و حرفش را در دهن عموم گذاشتن. وقتی مردم از درون به درستی چیزی نرسند عموما با جوگیر شدن راه را طی میکنن و بعد یه مدت حرکتشان متوقف میشه. درست مثل لوکوموتیوی که از حرکت باز می ایسته و واگنها هم بعد طی مسافت متوقف میشن. نخبگان معدود در جامعه ایرانی حکم همان لوکوموتیو را دارن و جامعه حکم واگن را.شما همین قضیه را در ملی شدن نفت می بینید. چرا کودتا اتفاق افتاد؟ چون مردم از درون به این نرسیده بودن که نفت باید ملی بشه. مصدق و کاشانی و معدودی افراد بهشون تلقین کرده بودن
  • شمس تبریزی2 A1 ۰۳:۰۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸
    5 2
    اونها که خوردن زمین، کنسرسیوم که خواسته ملت بود پا به ایران گذاشت. جنبشها و تحولاتی که از درون جامعه نجوشه و معدودی نخبه بخوان راه بندازن معمولا همین سرنوشت را داره. در همین قضیه انقلاب نگاه کنید. به نظرم مردم انقلاب می خواستن. اما غالبا هنوز به این نرسیده بودن که این باید چه نوع انقلابی باشه. نخبه ای مثل حضرت امام، انقلاب اسلامی را یاد مردم دادن. اینه که می بینید بعد رحلت ایشان، جامعه به سمت و سویی دیگر رفت چون متوسط جامعه به این نرسیده بودن که انقلاب از نوع اسلامی آن را می خواهند. حالا ما می خواهیم آدرس غلط بدیم و بگیم نفوذ، آن موضوع دیگری است. که ما ید طولایی در آدرس غلط دادن داریم. ضمنا این را هم عرض کنم که لا اقل در این 100 سال گذشته هر تحولی در ایران درست شده، حکومتی بوده.یعنی چه؟
  • شمس تبریزی3 A1 ۰۳:۰۲ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸
    5 3
    یعنی تحول از دل جامعه نجوشیده و از طرف حکومت القا به جامعه القا شده. خب خود شما از تحول عصر ناصری صحبت می کنید. مثلا امیرکبیر بود که نیاز به دارالفنون را احساس کرد. آیا مردم هم به این نتیجه رسیده بودن که دارالفنون نیاز دارن؟ فکر نمی کنم. چون اگر اینطور بود دارالفنون بعد قتل امیرکبیر به آن وضع نمی افتاد و امروز یکی از قدیمی ترین و معتبرترین دانشگاه های ایران می شد. تحولاتی که نیاز به آن از بطن جامعه احساس نشه، و بخواد از بالا به پایین باشه، معمولا تحولات موقت خواهد بود و بعد اندکی جامعه میفته در همان مسیری که از درون باور داشته و آن تحول هم به قهقرا میره. ببخشید بیشتر مصدع نمیشم و مختصری عرض کردم. عزت زیاد حاج آقا. صدسال به این سالها
  • بی نام IR ۰۳:۱۴ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸
    3 5
    فعلاً تمدن يعني بمب اتم و زدن سر ملتها . زدند خلق و موجودات خدا را كشتند . كدام فرهنگ . غارت شد و رفت و دلم خونه كه معرفت رفت بيچاره كساني كه 20 سال ديگر جوانند و يا ميانسالي و يا كهنسالي دارند . خوب ما كه نيستيم و خوشحال
  • نادر لسانی IR ۱۵:۵۷ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸
    6 3
    تشکر از استاد جعفریان با طرح این گونه مباحث.من گاهی فکر می کنم اگر ما حرف تقی زاده را گوش داده بودیم که گفت باید ازسر تا پا فرنگی شویم حالا به جایی رسیده بودیم .چنان که بیشتر کشورهای جهان رفتند و حالا خیلی از مشکلاتشان حل شده و اسیر افکار مشوش مثل ما نیستند.ضمن اینکه آن کار مستلزم ترک اسلام هم نبود.آثاری که خود تقی زاده نوشته تقریبا همه اش در حوزه تمدن اسلامی است و نه غربی.البته این حرف من یک فرض است و محل بحث.شما فکر می کنید اگر رضاخان پهلوی علی رغم استبداد و سرکوب گری اش نیامده بود ما باید چه می کردیم؟مگرنه اینکه حالا مثل افغانستان بودیم؟ ادامه دارد.
  • جواد A1 ۰۶:۴۹ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۹
    2 0
    به نظر من ابتدا باید تعریف روشنی از تمدن پیشرفت توسعه عقب ماندگی و مقولاتی از این دست ارایه دهیم
  • بی نام A1 ۱۳:۰۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۱۰
    3 1
    در نوشته آقای جعفریان ظاهرا فرض مسلم است که مسیری را که غرب رفته است درست و بی عیب و عین کمال است غافل از آن که در باره رنسانس و دنیای مدرن و غرب امروز، تشکیکها و ان قلت های فراوانی بیش از هر جا در خود غرب مطرح است و حد اقل این که این تشتت فکری و نظری در خود غرب هم نسبت به تمدن وجود دارد. تمدن جدید با همه جذابیت و چشم پرکنی اش منشأ چندین بحران جهانی بوده است که هر یک از آنها به تنهایی برای تابودی نوع بشر در دو سه قرن آینده کافی است. توصیه می شود کتاب «جهان در سراشیبی سقوط» اثر آقای جرمی ریفکین آمریکایی را که نه شیعه است و نه سنی و نه شرقی و نه اساسا متدین به هیچ دینی و از مشاوران سابق کاح سفید مطالعه شود تا روشن شود که نقد رادیکال غرب مدرن از اختصاصات طیفی از ایرانیان مسلمان نیست ....