یکی از فواید نظریه پارادایم در حوزه علوم اجتماعی و حتی معرفت های عمومی و این که «آراء و افکاری خاص و بظاهر منسجم» سایه بر سر یک مردمی انداخته که در آن مثل ماهی در دریا می زیند و از ماهیت آن سوال نمی کنند، این است که هیچ کس متوجه نمی شود چرا به بسیاری از مسائل باور دارد. در واقع، بدون آن که دلیل روشنی بر صحت آنها داشته باشد، از آنها پیروی کرده و با یقین کامل آنها را بیان می کند. طبیعی است که اگر چنین نبود، فاجعه ای به تمام معنا رخ می داد، زیرا اگر قرار بود آدمیان برای همه آنچه می گویند به صورت مستقل، استدلال عقلی و جدی داشته باشند، شاید در عمر خود نمی توانستند بیشتر از چند عبارت با ایقان و اتقان بیان کنند. لاجرم همه زیر سایه یک چتر و چادر بزرگ از افکاری خاص که نامش به تسامح همین پارادایم گذاشته اند زندگی می کنند و باورهای خود را بر اساس آنچه آموخته اند و در طول عمر فراگرفته اند، تنظیم کرده به جای چند عبارت، هزاران عبارات را در طول عمر خود، مؤمنان و بدون اندکی شک و تردید بیان می کنند.
وقتی این قاعده را در حوزه، علوم نگاه کنیم، آنچه که مثلا در زمینه طب و نجوم و جز اینها در اختیار داریم، می توانیم این تجربه را یعنی تسلط یک چتر از نظریات را بر افکار همگی به خوبی دریابیم. برای نمونه می دانیم بخش عمده گزاره های نجومی در علم نجوم قدیم بی پایه بود. بویژه در بخش احکام نجومی و آنچه که مربوط به افلاک از زاویه عقل و اختیار و حرکت مختار و تأثیر در زندگی و سرنوشت ما گفته می شد، و امروزه صدها بلکه هزاران نسخه در این باره در کتابخانه های ما هستند، آری بخش عمده این گزاره ها از نظر علم امروز، مزخرف و بی پایه است، اما همین ها، چنان بر ذهنیت دانشمند و عامی تسلط داشت که برای هزاران سال در درون آنها فکر می کرد و تصمیم می گرفت. یک نمونه اش را نگاه کنید:
«زحل دلالت بر یهودیت و سیاهی لباس دارد، مشتری دلالت بر نصرانیت و سفیدی لباس، مریخ دلالت بر بت پرستی و شرب خمر و قرمزی لباس دارد. خورشید دلالت بر پادشاهی و وضع تاج بر سر دارد و زهره دلت بر اسلام، و عطارد بر مناظره بین مردم در هر دینی و ماه دلالت بر تدین در هر دینی.»
هزاران برگ از کتابهای نجومی ما در باره این قبیل افکار خرافی و مزخرف بود، اما و از قضا، سلاطین و ملوک که اغلب آدم های عامی اما باهوش هستند، از منجمان و پیشگویان بیشتر حمایت را می کردند و منجم باشی درکنار حکیم باشی، جایگاه والایی داشت.
در واقع،زمانی که این مطالب گفته می شد، اکثر قریب به اتفاق مردم به آنها باور داشتند و بر اساس آنها زندگی می کردند. آنها این امور را دانش های مسلم می پنداشتند و بخش قابل توجهی از پارادایم دانشی بود که بر اذهان همه حکومت داشت. کسی ابراز تردید نمی کرد و اگر تمدن جدید با کمک گالیه و کپلر و نیوتن بساط این حرفها را جمع نکرده بود، هنوز هم جامعه ما در همان مسیر حرکت می کرد.
حالا وقتی می بینم یک سخنرانی با استفاده از قدرت خطابه، از برهان و منطق دوری گزیده و با هماهنگ کردن انواع مغالطات در لابلای خطابه، و استفاده از شعر و جدل آن را به صورت مردم پسند در آورده، و جامعه را با همان پارادایم های گذشته، ضمن تقویت آنها، به هر کجا که می خواهد سوق می دهد، می توانیم دریابیم که در غیاب ارسطو، و عوض آن که جامعه برهانی داشته باشیم، گرفتار دانشی قطور اما بی خاصیت کرده ایم که هدایت آن را گروهی بر عهده دارند که حتی اگر در درون به آن گزاره ها شک دارند، اما برای مردم چنان بیان می کنند که هیچ کس کوچکترین شک و تردیدی نداشته باشد.
جالب است که در باره علم طب، به راحتی می توان گفت که هنوز هم همان وضعیت علوم نجوم قدیم حاکم است و سیمای کشور ساعتها وقت خود را در اختیار افرادی قرار می دهد که با استناد به اقوال پوسیده طب بقراطی و آنچه بافته های قرون مختلف و بر اساس پیش فرض های غلط طبع و این قبیل امور بی پایه است، و به قول شیخ صدوق مستند به احادیث ساختگی مذهبی شده، مردم را سرگرم کنند. نمونه اش همین امروز در مقایسه گوشت گاو با گوشت گوسفند و قس علی هذا فعلل و تفعلل.... که زمانی طولانی می کوشید تا مردم را سر کار بگذارد.
نظر شما