۰ نفر
۲۰ دی ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۲

آنچه در یادداشت «ایران و عربستان: به کجا می¬رویم» نوشته شد صرفاً برای توضیح گوشه‌ای از واقعیت‌های نهفته موجود در جامعه سعودی، و تا حدودی منطقه بود و به دلیل محدودیت صرفاً به بخشی از نکات و آن هم به اجمال اشارت رفت.

آنچه در یادداشت «ایران و عربستان: به کجا می‌رویم» نوشته شد صرفاً برای توضیح گوشه‌ای از واقعیت‌های نهفته موجود در جامعه سعودی، و تا حدودی منطقه بود و به دلیل محدودیت صرفاً به بخشی از نکات و آن هم به اجمال اشارت رفت.

 

در اینجا تلاش می شود به اختصار به نکاتی دیگر پرداخته شود.
مسئله این است که واقعیت های جامعه سعودی، و کم و بیش جامعه عربی در قلمرو اهل سنت آن، در آنجا و تا آنجا که به ما مربوط می شود، چیست؟ و نیروهای مخالف و معارض آن کیستند و آنان با ما چه نسبتی دارند؟ هدف در این نوشتار صرفاً بیان این مسئله است.

1. پس از شکل گیری کشور عربستان و سرکوبی اخوان وهابی که بدان خواهیم پرداخت، رژیم برای نخستین بار در دهه پنجاه با معارضانی مواجه شد. اینان عمدتاً افراد و دانشجویانی بودند که به دلیل ارتباط مستقیم با کشورهای عربی توسعه یافته تر با مفاهیمی چون هویت و قومیت عربی، انقلاب، آزادی و گرایش های ضدامپریالیستی آشنا شده بودند. پس از به قدرت رسیدن و محبوبیت یافتن ناصر، به ویژه پس از ملی کردن کانال سوئز، ایدئولوژی او که آمیخته ای از سوسیالیسم و ناسیونالیسم عربی و اندیشه «عدم تعهد» بود، در محیط های شهری گسترش یافت و حتی ارتش را تحت تأثیر قرار داد.جنگ یمن که ناصر را در برابر سعودی ها قرار داد، این جریان را تشدید کرد. در نتیجه ناصریسم و حتی ایدئولوژی مارکسیستی نفوذ یافت که منجر به ناآرامی هایی شد که به اعدام تعداد فراوانی از آنها انجامید.

2. از اواسط دهه شصت علائمی از نارضایتی برخی از وهابیون اصالت گرا بروز کرد. نخستین اعتراض علیه تأسیس ایستگاه تلویزیون بود. چرا که هر گونه تصویری را حرام می دانستند. این اعتراض به خون کشیده شد و برادر کسی که ملک فیصل را به قتل رساند و از جمله معترضان بود، نیز کشته شد. از این پس شاهد اعتراضاتی که منشاء وهابی دارد، هستیم.
نکته این است که به دلائل فراوانی از آن هنگام تا حال حاضر، جدی ترین و تهدیدکننده ترین مخالفت ها، مخالفت های با ریشه وهابی است. علی رغم توقعات خوش بینانه ناصریست ها و ترقی خواهان عرب که رژیم را تغییر خواهند داد، هم اندیشان آنان از صحنه خارج شدند. همچنان که غرب گرایان لیبرال اندیش هم که عموم تحلیل گران غربی از دهه هفتاد به بعد منتظر قدرت یابی شان بودند، عملاً یا حذف شدند یا به بدنه سنتی جامعه خویش پیوستند. مهمترین عامل چنان تحلیلی کثرت دانشجویان سعودی در دانشگاه های اروپا و آمریکا بود.
اصولاً در جامعه ای با ساختار اجتماعی و تاریخی سعودی و با توجه به قدرت نهاد دین و سنت های دینی و توان شان در قانع سازی اعتقادی و عاطفی توده مردم، اندیشه چپ و راست نمی توانند در آن نفوذی قابل قبول و پایا داشته باشند. تفکر وهابی در عمق جان نجدی ها و نیز در بخش های وسیعی از قلمرو غیرنجدی نفوذ کرده و حتی نوعی هویت و غرور دینی و ملی را موجب شده است. جهت درک درست و بی طرفانه مسئله می باید به سیر تحولی وهابیت پرداخته شود.

3. وهابیت در نجد متولد شد و رشد و تحول یافت. ارتباطی وثیق بین جغرافیای طبیعی و تاریخی و انسانی نجد و وهابیت وجود دارد و عامل اصلی تداوم آن نیز چنین است. در این بیابان وسیع و خشک و بی فریاد، زمین نمی توانست حداقل خوراک را عرضه دارد. این به نوبه خود گرسنگی، بی امنیتی دائمی و خشونت طبع را موجب می شد. افراد مجبور بودند برای حفظ خود به پیوندهای قبیله ای تکیه کنند و لذا سلول اجتماعی نه فرد که عملاً قبیله بود. قبائلی که یا در جنگ مدام بودند یا در فکر مهاجرت برای یافتن لقمه ای نان و امنیتی بیشتر. خاندان امرای قطر، کویت و بحرین جملگی از قبیله عنیره هستند که به دلیل تنگی معیشت در کمتر از دو قرن پیش، نجد را ترک گفتند.
در این شرایط فردی برخاست که همگان را متهم به شرک و کفر کرد و اینکه خون و مال شان هدر است و زنان و کودکان شان را می توان به اسارت گرفت. مسئله اساسی همین نکته اخیر بود و با مستمسکی شرعی اجازه می داد به دیگران حمله کنند و مال شان را به یغما ببرند و حتی آن را وظیفه می دانست. این تفکر طوفانی بر انگیخت و نجدیان را بسیج کرد و به تمامی نقاطی که امکان داشت، حمله کردند و همگان را به فجیع ترین وضعی قتل عام نمودند. چنانکه از منابع خود آنان بر می آید، در مدتی کوتاه به واقع ثروتمند شدند و طعم زندگی را چشیدند.

4. شکایات مختلف سلطان عثمانی را مجبور به دفع غائله کرد و چنین شد و رهبر آنان، ابن سعود، دستگیر و در استانبول گردن زده شد. اما این ایدئولوژی به دلیل هماهنگی اش با روح نجدی در این سرزمین باقی ماند.
در اوائل قرن بیستم پدر عبدالعزیز در جنگی با حاکم منطقه حائل کشته شد و خانواده اش به کویت فرار کردند. مدتی بعد عبدالعزیز جوان با گروهی از نجدیان قاتل پدر را می کشد و عملاً به ریاست منطقه نجد برداشته می شود. طبیعتاً ایدئولوژی حاکم همان ایدئولوژی وهابی خواهد بود.
انگلیس ها که از اواسط قرن نوزدهم، به قدرت مسلط در خلیج فارس تبدیل شده بودند و آن را «دریاچه انگلیسی» می نامیدند، با حکام محلی در ارتباط بودند. این جریان تا جنگ جهانی اول ادامه یافت. منطقه حجاز به ویژه حرمین و شهر جده تحت زعامت شریف حسین بود که به نمایندگی از خلیفه عثمانی این سمت را داشت.
عثمانی ها در جنگ در کنار آلمان ها قرارگرفتند که قلمرو وسیع خاورمیانه عربی را در دست داشتند. انگلیس-ها از شریف حسین می خواهند که اعلام استقلال کند و اعراب را علیه عثمانی ها بشوراند و در مقابل پس از جنگ او را به عنوان «خلیفه عرب» به رسمیت خواهند شناخت. بر اساس این وعده، شریف حسین اعلام استقلال کرد که با استقبال روبرو شد و رشیدرضا هم در مدح او شعری بلند و حماسی سرود.

5. در اواسط جنگ اول قرارداد سایکس ـ پیکو منعقد شد. پس از جنگ شریف حسین از انگلیس ها خواست وفای به عهد کنند. اصرار او موجب شد که آنان با کمک مالی و تسلیحاتی به عبدالعزیز از او بخواهند که به سوی مکه و مدینه حرکت کند و چنین شد و شریف حسین به قبرس تبعید گردید.
پس از این جریان عبدالعزیز و با توصیه مشاورانش و از جمله «جون فیلبی» تصمیم می گیرد که کشور عربستان را بنیان نهند. کشوری که با عراق و اردن که هر دو مستعمره انگلیس ها بودند، همسایه می شود. در اینجا است که اولین انشقاق در سربازان عبدالعزیز، و بلکه در ایدئولوژی وهابی اتفاق می افتد.
اداره کشوری وسیع چون عربستان محتاج تجهیزات و وسایل ارتباطی جدید بود. مضافاً که او می بایست به قلمرو دیگران تجاوز نکند. این مسائل و مسائلی دیگر وفاداران به وهابیت اصیل را علیه عبدالعزیز بسیج کرد و اینکه از دین حق فاصله گرفته است. او از عالمان طرفدارش کمک خواست. بحث های زیادی انجام شد. در نهایت گروهی به فرماندهی دو فرمانده بزرگ «فیصل الدویش» و «بن بجاد» به جنگ برخاستند و البته شکست خوردند و کشته شدند.
پیروزی عبدالعزیز تنها نظامی نبود، او معمار وهابیت جدیدی بود که می توان آن را «وهابیت عبدالعزیزی» نامید. نقشی همچون لنین برای مارکسیسم بعد از انقلاب 17 اکتبر. تا آن زمان آنچه وجود و حاکمیت داشت «وهابیت عبدالوهابی» بود. یعنی وهابیت خالص اولیه. وهابیت عبدالعزیزی، آمیخته ای است از وهابیتی که به «بدعت» می اندیشید و نه «تکفیر» و نیز اندیشه سیاسی حنابله و اهل حدیث در باب حاکم و ضرورت اطاعت از حاکم، اگرچه ظالم و فاسق و فاجر باشد؛ و همچنین محکومیت هر آن چیزی که جماعت مؤمنان را بشکند و موجب شق عصای آنان شد.

6- این وهابیت تا دهه شصت سیطره ای بلامنازع داشت به ویژه در حوزه دینی. ملک فیصل و مفتی آن ایام، شیخ محمدبن عبدا...، در سامان و سازمان دادن به این وهابیت نقش مهمی داشتند که از آن به «وهابیت رسمی» تعبیر خواهیم کرد. وهابیتی که عملا ادامه همان وهابیت عبدالعزیزی بود. این وهابیت خصوصاً از نیمه دوم دهه هفتاد به بعد با مشکلاتی روبرو شد.
لازم به یادآوری است که این وهابیت رسمی عملا وهابیت دولتی نیست. نهاد دینی در عربستان در مقایسه با سایر ممالک اسلامی، قوی ترین و مستقل ترین است. در کنار نظام است و نه در درون آن. به نظام کمک کرده و می کند اما بخشی از آن نیست و اصولاً نظام حاکم بدون این کمک، نمی تواند برپای بایستد. در عین حال از او مستقل است و حاکمیت هم بنا به سنتی دیرپای، این استقلال را پذیرفته و کمتر در قلمرو او مداخله می کند. اساساً همین استقلال است که او را توانمند ساخته تا به حکومت کمک کند و این نکته را طرفین دریافته و به رسمیت شناخته اند.

7- جنگ 1973 قیمت نفت را چهار برابر کرد. مضافاً که تحریم نفتی اعراب اهمیت تولیدکنندگان را به سرعت افزایش داد. جامعه ای عمیقاً سنتی و محافظه کار به ناگهان تحت فشار ورود مصنوعات جدید و مدرنیزاسیون سریع قرار گرفت. و این برای متدینان وهابی قابل قبول نبود. کسانی که حتی عکس بر روی اسکناس ها را برنمی تابیدند و پیوسته از سکه استفاده می کردند، اگرچه مجبور باشند ده ها کیلو از آن را حمل کنند.
به دلائلی به واقع پیچیده - و در عین حال قابل فهم با توجه به ویژگی های فقهی و کلامی و میراث حدیثی اهل سنت به ویژه اهل حدیث - اینان به وهابیت نخستین پناه بردند و ایده آل شان همان اخوان وهابی بودند و لذا در برابر رژیم ایستادند و او را تفسیق و تکفیر کردند. این افکار در نیمه دوم دهه هفتاد نضج و بلوغ یافت و بالاخره به قیام اول محرم 1400 انجامید. این قیام شکنندگی جامعه سعودی را نشان داد. حتی سربازان گارد ملی که نیروی ویژه مورد اعتماد بودند، به دلائل دینی و قبیله ای حاضر نشدند در برابر مهاجمان بایستند.
این قیام که به دلائل مذکور طولانی شد با مشارکت نیروهای خارجی به خون نشست. محمدالعتیبی کشته شد و جهیمان العتیبی که رهبری فکری و نظامی را به دست داشت، دستگیر و اعدام گردید. اما اندیشه او ادامه یافت و بعدها بن لادن پیوسته از جهیمان به عنوان انسان نمونه یاد می کرد. می توان گفت عموم مخالفان در عربستان که طیف وسیعی را تشکیل می دهند به طور مستقیم و یا غیر مستقیم و با نسبت های متفاوت، متأثر از تفکر جهیمانی هستند که مهمترین شاخصه فکری شان همچون وهابیان نخستین، مشرک و کافر دانستن جز خود و خصوصاً شیعیان است.

8- در دهه های هشتاد و نود این تفکر تحولات فراوانی یافت. و در نهایت به پدیداری ایدئولوژی القاعده انجامید. این تحولات از یازده سپتامبر به بعد و پس از سقوط صدام حسین سرعت و تنوع بیشتری یافت و با آغاز انقلاب های عربی وارد مرحله جدیدی شد و از درونش داعش و سایر گروه های افراطی موجود در منطقه و شرق و غرب آفریقا متولد شد.
اگرچه عموم این دگرگونی ها در خارج از مرزهای سعودی ظهور یافت، اما اولاً مراکز الهام بخش آن عمدتاً منطقه نجد و وابستگان بدان هستند و ثانیاً تحولات یادشده متن جامعه سعودی را هم تحت تاثیر قرارداده است. جریانی که هنوز هم ادامه دارد.
واقعیت این است که نفوذ و گسترش اندیشه تکفیری در جامعه سعودی از هرکشور دیگری، عمیق تر و وسیع تر است. اگر احیاناً عربستان دستخوش تحول شود هم اینان بیشترین شانس را برای نیل به قدرت خواهند داشت، به مراتب بیش از آنچه در لیبی اتفاق افتاد. در آن صورت مسئله فقط در چارچوب سعودی محصور نخواهد ماند. و با توجه به موقعیت و امکانات این کشور، تمامی جهان مسلمان تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
هنگامی که واعظ رسمی مسجد نبوی در درس عمومی اش خطاب به مستمعان می گوید باید قبر شریف پیامبر (ص) نیز خراب شود و تنها به دلیل رعایت احساسات مسلمانان، حکومت ما مانع از این اقدام شده و می شود، می توان نتیجه گرفت که این جامعه یا لااقل متدینان آن، در چه فضایی زندگی می کنند. شرایط در دو سه دهه اخیر در جهان مسلمان به گونه ای بوده و درآمده که این گونه افکار، حداقل برای بخشی از مردم و خاصه جوانان جاذبه دارد و دگراندیشان را نه تنها توان مقابله با آن نیست که عموماً مجبورند خود و عقاید خود را کتمان کنند و حتی با آنها به گونه ای همراهی کنند.

9- بپذیریم یا نپذیریم واقعیت این است که ما در دو جهان زندگی می کنیم. مسئله صرفاً سیاسی نیست، سیاست موجود تا حدی انعکاس دهنده این دو جهان است. دو جهانی که همیشه متفاوت بوده اند. این تفاوت هم اکنون به بیشترین حد رسیده و حتی به اختلاف و خصومت انجامیده است، اگرچه ما کمتر مایل بوده ایم که این تفاوت را بپذیریم.
ما فرزندان دو تاریخ و دو فرهنگ هستیم و تاریخ معاصر را که نقشی بزرگ در شکل دهی به وضع کنونی ما دارد، به دو گونه تجربه کرده ایم. منافع و مصالح ما متناسب با این واقعیت ها و واقعیت-های ژئوپولیتیکی دیگر شکل می گیرد و لذا نمی تواند همسو باشد و این طبیعی است و نمی توانیم آن را چندان تغییر دهیم.
اشتراک دینی در عمل، منفعت و مصلحت مشترک چندانی به دنبال نمی آورد و در آنجا که به رابطه بین دو یا چند کشور هم دین مربوط می شود در مواردی بیشتر به تعارض می انجامد، چرا که از آن علیه یکدیگر استفاده می کنند. این همه ایجاب می کند که ابعاد غیر سیاسی نیز لحاظ شود و اینکه آنها را چه نقشی در تعیین سیاست خارجی است و اینکه مصلحت چه اقتضائی می کند.

10- صرف نظر از تمامی آنچه گفته شد شاید بهتر باشد که از دنیای عرب کمی فاصله بگیریم. در شرایط موجود عموم آنها هم استقبال خواهند کرد. مصالح و منافع مشترک ما به مراتب کمتر از آن است که انگاشته می شود. البته این به بررسی مفصلی نیاز دارد که احتمالاً همین رویکرد را تایید می کند.
سودان را در نظر بگیرید! کمتر کشوری به اندازه ایران در طی بیست و پنج سال اخیر به او کمک کرده است. کمک هایی که دیگران آماده عرضه آن نبودند. از کمک های مالی گرفته تا کمک های سیاسی، تسلیحاتی، آموزشی، پزشکی، خدماتی و عمرانی. این کمک ها بعضاً در شرایطی کاملا بحرانی صورت گرفت که هیچ کشوری توان و بلکه جرأت انجام آن را نداشت.. استراتژیک ترین جاده در دهه نود توسط ایران کشیده شد و وساطت بین او و اوگاندا که ما رابطه دوستانه و فعالی با او داشتیم باز هم توسط ایران انجام گرفت. که در آن ایام برای سودان یک موهبت بود و در موقعیتی که فاقد هر نوع سلاحی برای دفاع از خود بود، به او کمک کردیم.
در آن سال ها سودان با عموم همسایگانش از اریتره گرفته تا اتیوپی و آفریقای مرکزی و حتی واتیکان مشکل داشت و پیوسته از کمک های بی دریغ سیاسی و غیر سیاسی ایران بهره می گرفت که داستان های مفصلی دارد و این همه در کنار کمک های آموزشی، فنی و خدماتی بود.
به واقع موجب نهایت خوشحالی است که آنان قطع رابطه کرده اند، رابطه ای که همیشه برای ما هزینه داشت. اما مسئله، مسئله ناسپاسی و فرومایگی است و اینکه اعلام کند سفیر ایران را اخراج کردیم و چنین کنند. به هنگام اختلافات حاد بین عمرالبشیر با تئوریسن اسلامی رژیم، حسن ترابی حتی ایران اعلام کرد که آماده است بین آنان میانجی گری کند و تا آنجا که ممکن بود چنین کرد. علیرغم آن همه، این گونه عمل کردن برای خوش آمد سعودیان، نشان دهنده شکنندگی ذاتی روابطی است که خواهان تحکیم آن هستیم.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 497713

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 13 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۱۰:۲۹ - ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    10 5
    اخوان وهابی؟ تا حالا برادران اخوان المسلمین مصر بودند و اسم یک خیابان توی تهران بنام خالد اسلامبولی اخوانی بود ؟ عجب حالا متوجه شدیم اخوانیها وهابی هستند.
    • بی نام A1 ۱۸:۱۵ - ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
      3 0
      اخوان وهابی با اخوان المسلمین متفاوت است
  • بی نام IR ۰۷:۵۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    3 1
    باز هم نظر بنده را درج نمی کنید، ولی می نویسم نباید همه کشورهای عربی را به یک هویت تقلیل داد، این کار با واقعیات مشهود در تناقض است و مثل حرفهای نژادپرستانه برخی در ایران است که ضد عرب هستند. در میان عرب الجزایر و عراق و عمان هم هستند، یمن و لبنان و سوریه هم عربند. این چه تحلیلی است که از قدرت عده ای در عربستان که آنها هم برخاسته از منطقه نجد هستند و در مملکت خودشان خلوارها تضاد و اختلاف دارند بیاییم نتیجه بگیریم که ما باید کلا با اعراب روابطمان را تقلیل دهیم. برای یک بار هم که شده این طرز تفکر را بگذاریم کنار یا با غرب باید قهر کنیم یا اعراب نمی شود با همه رابطه داشت؟