روایت خبرنگارخبرآنلاین از زندگی مهاجران افغان در حاشیه‌ی شهر کرمان

همیشه دغدغه‌ی این‌را داشتم که به آن مکان برگردم و با سکنه‌ی آن منطقه صحبت کنم و بالاخره از نزدیک درک کنم که مهاجرین در این وضعیت چه می‌کنند، چگونه روزگار می‌گذرانند و طعم مهاجرت و جنگ‌زدگی و زیستن در نبود بهداشت و آموزش و حتی آب تمیز و قابل آشامیدن چیست؟ که قسمت شد و خودم را به هر مصیبتی بود به سیم خاردار رساندم که نام منطقه‌ایست در حاشیه‌ی شهر کرمان و این گزارش روایت سفر به آن سرزمین فلاکت زده‌است.

 

نوشتن و سخن گفتن از مهاجرت و حاشیه نشینی بعد از دورانی که بر رسانه‌ها و سینما و مردم گذشت، تبدیل به یکی از سخت‌ترین کارهای یک ژورنالیست شده چرا که پیش از این درحادثه‌ای شوم ژست‌های تهی روشن‌فکری و دوست‌داری کودکان و مردم فرودست کار را به جائی رساند که بسیار کم خردان را دیدم که با بچه‌های کار سلفی می‌گرفتند و یا سینما‌گران و عکاسانی که سختی دیگران را موجبات راحتی خویش کردند و با فیلم‌ها و نمایشگاه‌های آنچنانی به گداگرافی مشغول‌شدند و از این آب گل‌آلود ماهی‌های بزرگی را به چنگ آوردند(از استخدام در رسانه‌های معروف‌ بین‌المللی تا گرفتن جوایز و پر کردن رزومه بدون اینکه دیگر حتی کوچکترین یادی از آنان بکنند که تصویر فلاکت‌شان برای ایشان لایک و جوایز و موقعیت‌های مناسب شغلی پدید آورده) داستان دختر افغان که بسیار داستان آشنائی است:

یکی از عکاسان نشنال ژئوگرافی عکسی از دخترکی افغان گرفت و آن تصویر روی جلد نشنال به چاپ رسید و بواسطه‌ی معصومیت و مظلومیتی که در چشمان دخترک موج می‌زد نقدهای بسیار خوبی از هر طرف به سوی آن عکاس جاری شد و کار به جائی رسید که همان عکس را به قیمت یک میلیون دلار خریداری نمودند و عکاس هم جوایز بسیاری گرفت و حالا پس از مدتها به فکر می‌افتند که آن دخترک معصوم کجاست و بی خبر از آن طوفانی که چشمانش در اروپا و آمریکا بپا کرده و شعرها و داستان‌ها به آن معصومیت زنده پیش کش شده، حالا کجای جهان است و زندگی‌اش چگونه می‌گذرد؟

بالاخره پس از مدتها جست‌وجو و ساختن مستندی از همین جست‌و جو و دوبار تولید پول‌های آنچنانی تحت‌تاثیر فروش همان مستند، وی را در خانه‌ای روستائی در یکی از پرت ترین نقاط افغانستان با چهار فرزند و دستی شکسته زیر مشت و لگد شوهر پیدا می‌کنند و تازه شوهر وقتی درمی‌یابد که عکس همسرش را گرفته‌اند و برای او تا اینجا آمده‌اند دوباره قصد می‌کند که عکاس و سوژه‌ی عکس را با هم به سزای اعمالشان برساند که با سیاست‌ها وی را از این عمل شوهرانه بازمی‌دارند و در آخر هم برای تشکر از آن زن و عکسی که زندگی عکاس و چندین نفر دیگر را تغییر داد و سیلابی از پول به سمت ایشان جاری ساخت، آن بانو را برای زیارت به خرج نشنال‌ژئوگرافی (یا شاید عکاس درست خاطرم نیست) به زیارت مکه مکرمه فرستادند و به همین سادگی داستان به پایان رسید.

برگردیم به کار خودمان و تلاش برای آلوده‌نشدن به مسائلی که ذکر کردیم، چندی پیش (اودلیز نورهیم) سفیر نروژ به کرمان آمده بود و پس از ملاقات با استاندار کرمان به کمپ افاغنه در بردسیر و سپس به مناطقی که مهاجران افغان در آنها ساکن شده‌اند و سازمان مردم نهاد NRC(سازمان امور پناهندگان نروژی) به آنها خدماتی ارائه داده بود سر زد و با نمایندگان ایشان درباره‌ی مشکلاتشان و وضعیت معیشت‌شان صحبت کرد و از سیم‌خاردار و کوره‌علی و دیگر مناطقی که ایمان دارم اسم‌شان را هم نشنیده‌اید دیدن کرد و در همان تاریکی شب با تیم همراه سوار اتومبیل‌ها شدند و به طرف فرودگاه به راه افتادند.( ناگفته نماند که عادل منصفی و دیگر دوستان ایرانی که با NRC همکاری می‌کردند لطف بسیاری به من خبرنگار کردند و در آخر هم با ماشینی که سرویس خودشان بود مرا به کرمان رساندند) اما به‌واسطه‌ی تاریکی و عجله‌داشتن تیم نروژی برای رسیدن به پرواز همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و گزارش آن ماجرا در صفحه‌ای ویژه در روزنامه‌ی پیام‌ما کرمان به چاپ رسید.

اما پس از آن من همیشه دغدغه‌ی این‌را داشتم که به آن مکان برگردم و با سکنه‌ی آن منطقه صحبت کنم و بالاخره از نزدیک درک کنم که مهاجرین در این وضعیت چه می‌کنند، چگونه روزگار می‌گذرانند و طعم مهاجرت و جنگ‌زدگی و زیستن در نبود بهداشت و آموزش و حتی آب تمیز و قابل آشامیدن چیست؟ که قسمت شد و خودم را به هر مصیبتی بود به  سیم خاردار رساندم که نام منطقه‌ایست در حاشیه‌ی شهر و برای رسیدن به آنجا باید از کمربندی کرمان به سمت شرف‌آباد بپیچید و پس از ۸ الی ۱۰ کیلومتر حرکت به سمت باغ فتح‌آباد به مکانی می‌رسید که هر‌چند به دست‌برادران افغان فتح‌شده اما نه باغ‌است و نه‌آباد و حتی در مناطقی از آب شرب هم خبری نیست و چاه‌های آبی که به قول خودشان از دوران ارباب‌ها در این مناطق حفر شده‌اند دیگر به شدت کم آب شده‌اند و فاضلابی که در همین نزدیکی‌است آرام آرام به این چاه‌ها نشت کرده و طعم و بوی آب تغییر کرده. بگذارید داستان را از ابتدا روایت کنم روزی که دوستان NRC مشغول اهدای اقلام اولیه‌ی مصرفی برای پنجاه خانوار در این منطقه بودند دریافتم که سطح آموزش و آگاهی در این منطقه به شدت پائین است و آش به قدری شور شده که یکی از پرسنل NRC توضیح مي‌داد که این مایع شوینده‌ هرچند بوی میوه‌های مثل لیمو و توت‌فرنگی می‌دهد اما خوردنی نیست و مبادا که آن‌را بنوشید.(امیدوارم موجب خنده‌ی شما نشوم چراکه جهل دردناک‌تر از این است که کسی را بخنداند)

با دونفر از نمایندگان اهالی صحبت کردم و گفتند که دقیقا نمی‌دانند چند نفر در هر محله زندگی مي‌کنند( اسامی مناطق این‌گونه‌است که مثلا عرفان‌زارعی اینجا کوره‌ی آجر‌پزی دارد در نتیجه به این حوالی می‌گویند کوره‌‌ی عرفان و هر محله یعنی مجموعه‌ی خانواده‌هایی که حاشیه‌ی یک کوره گرد‌هم آمده‌اند) اما سیم‌خاردار چیزی حدود دوهزار نفر را در خود جای داده‌است و گویا اداره‌ی بهداشت و یا UN آمار دقیق‌تری دارند اما وضعیت معیشت این دوهزارنفر به گفته‌ی “دامردان” (که یکی از نمایندگان ایشان است و مردی است اهل ادب و فرهنگ و بسیار با اخلاق)، این‌گونه است که قبل از هرچیز نمی‌توانند در مشاغل صنفی مشارکتی داشته باشند، کارهایی مثل خیاطی و لوله‌کشی و کلا مشاغلی که برای خود تشکیل صنف داده‌اند از ورود مهاجرین افغان به آن مشاغل پیشگیری می‌کنند و در نتیجه می‌ماند سخت‌ترین و پیچیده‌ترین مشاغلی که کسی به جز آنانکه ناچار باشند و صرفا برای جان بدر بردن به آن کارها مشغول می‌شوند و قاعدتا این مشاغل سخت و طاقت فرسا عمر کارگر را کوتاه می‌کنند و وی پس از ۵ یا ۱۰ سال با دردهای مختلف و بیماری‌های بیشمار از کار افتاده مي‌شود و از کمردرد و درد مفاصل و دیسک و غیره بگیر تا مشکلات تنفسی و بیماری‌های صعب‌العلاج دیگر مهمان‌خانه‌ی شان می‌شوند و تا ابد هم همانجا می‌مانند.

تا به چنین مکانهایی قدم نگذاشته‌اید و با مردم حرف نزده‌اید به عمق ماجرا پی‌نمی‌برید، یکی از مسائلی که همه از آن مي‌نالیدند وسایل نقلیه بود که می‌گفتند آژانس مثلا تا شرف‌آباد ۱۰هزار تومان دریافت مي‌کند و برای خریدنان به ارزش  ۵ هزار تومان باید ۱۰ هزار تومان پول تاکسی بدهند و اگر هم موتور سیکلتی فراهم کنند که امر خلاف قانونی است و پلیس فورا با ایشان برخورد می‌نماید و موتور و یا اتومبیل را به پارکینگ هدایت می‌کنند و خودتان دیگر می‌دانید بیرون آوردن ماشین از پارکینگ چه داستانی‌است. اما این مشکل وجه دیگری هم دارد و آن اینکه وسایل نقلیه‌ای مثل موتور سیکلت که به راحتی خرید و فروش می‌شوند اگر پلاک مناسبی نداشته باشند ممکن است در جرائمی از آنها استفاده شود و یا هر اتفاق دیگری بیفتد و در نتیجه سبزپوشان نیروی انتظامی حق‌دارند که جلوی رخ‌دادن جرائم را با متوقف کردن موتور سیکلت‌هایی که پلاک‌ندارند و یا وضعیت مالکیت آنها مشخص نیست و یا مشکلات دیگری دارند را به لطف همین پارکینگ بردن جلوی جرائم بعدی را بگیرند اما راه حل اصلی چیست و این مردم از چه راهی باید جابجا بشوند و یا همین نان روزانه را برای خانواده‌ی شان تهیه کنند؟ “دامردان” در ادامه‌ی حرفهایش می‌گفت : ما برای نان خریدن هزار ریسک می‌کنیم شما ببین که کار کردن و جان بدر بردن برای چند سال چه داستان عجیبی‌است؟ بسیار شاهد تصادفات مختلف بوده‌ایم که حاصلش هیچ جز از کار افتادگی مرد نان آور و یا علیل شدن کودکی نبوده‌است و نه تنها دیه که حتی هزینه‌های درمان را هم نتوانسته‌ایم از ضارب بگیریم و ....

در ادامه‌ی این سفر به سرزمین عجایب به مرکز بهداشت این منطقه رفتیم و با آقای کاکویی آشنا شدیم که از سال ۸۹ مشغول به فعالیت در آن مکان است و به قول خودش بهتر از دیگران با جزئیات زندگی ایشان آشناست،‌وی می‌گفت اگر راهی باشد که صدایم را به استاندار برسانم می‌گویم شما فقط سه مشکل اساسی را در این منطقه حل کنید تا برای سال‌های آینده شاهد بهبود بسیار مشهود وضع معیشت مردم باشیم ۱- رساندن آب شرب( که به راحتی و با انشعاب از لوله‌ای که تا منطقه‌ی گلخانه‌آمده است قابل اجراست) ۲- آموزش و سواد آموزی ( که واقعا بی‌سواد مثل کور است و باید مثلا وقتی کسی را نزد دکتر می‌بری تا داخل مطب دستش را بگیری و گوشه‌ای او را بنشانی و ساعت‌ها زمان و انرژی از دست برود فقط و فقط بخاطر بی‌سوادی که مشکلی‌است بی‌حساب مخرب.۳- در پایان و شاید ساده‌ترین مورد که کمی‌شود به راحتی آن را به راه انداخت یک نانوایی‌است که دیگر شاهد تصادف و سختی کشیدن و فلاکت مردم افغان بخاطر بک لقمه‌ی نان نباشیم.

کاکویی پس از نشان دادن مرکز بهداشت سیم‌خاردار گفت که ما همه‌روزه و هفتگی و ماهانه کیفیت آب را رصد می‌کنیم و دائما کلر آب را می‌سنجیم و آزمایشات شیمیایی و میکروبی مختلفی روی آب چاه‌های این منطقه انجام مي‌دهیم و هرچند من در این زمینه متخصص نیستم اما دریافته‌ام که مهمترین نیاز این منطقه فراهم آمدن آب بهداشتی و قابل شرب برای ساکنین این مناطق است.

قبل از ترک کردن سیم‌خاردار با پیرمردی چوپانی هم صحبت شدم که به او ملا می‌گفتند و از او پرسیدم آیا دوست ندارد به کشورش برگردد؟

پیرمرد با لهجه‌ی شیرینی گفت: پسرم در آئین ما کسی که حب وطن و علاقه‌ای به زادگاهش نداشته باشد دین و ایمان هم ندارد اگر صلح باشد و جوانان ما را به ناحق نکشند چرا نمی‌رویم؟ می‌رویم تا در خاک خودمان باشیم و ناگهان بغض امانش نداد و شانه‌هایش به لرزه افتاد و بارها گفت چرا نمی رویم خون جوانان ما را نریزند می‌رویم...

انشالله در هفته‌ی آینده بیشتر پیگیر مسائل حاشیه نشینان خواهیم بود و با مسئولین مربوطه هم مفصلا درباره‌ی مسائل و مشکلات ایشان هم‌کلام خواهیم شد باشد که برادران و خواهران مسلمان افغان در این مناطق از کیفت بالاتری در زندگی بهداشت و آموزش بهرمند شوند.

عکس ها از عرفان زارعی

کد خبر 524064

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 2 =