قسمت اول مقاله را اینجا بخوانید.
در فصلي ديگر تحت عنوان سبب انذارات و آگاهي بر مغيبات ، سهروردي متذكر مي شود ، هنگامي كه نفس از حواس ظاهره و باطنه (هر دو رهايي) يابد به رازهاي نهاني و امور پنهاني عالم آگاه مي شود و علت اين معنا خواب هاي صادقه اي است كه گواه آن است . در اين صورت نفس به انوار اسفهبديه ي فلكيه اتصال يافته و به نقوشي كه در عالم برازخ علويه بود يعني نقوش كائنات عالم آگاه مي شود . اينگونه مشاهدات چون صريح اند ومورد مشاهده قرار گرفته و در قوه ذكر باقی مانده اند نيازي به تعبير و تأويل ندارنداما اگر آن صور منقوشه در قوه ذكرش باقي نماند و قوه متخيله از طريق تشابه و تضاد يا تناسب به صورت هاي ديگري آنها را ذكر كند ( تمثيل ) اينگونه خواب ها نيازي به تعبير و تأ ويل دارد كه مثلاً قوه متخيله از چه امري به آنها منتقل شده است . هرکه قادر به امر کن باشد قادر به خلق این صور معلق است.(ص371)
در ادامه كلام سهروردي نقد كاملي بر آراء مشائيان دارد مثلاً اين قول از مشاعيان را شگفت آور ميداند كه برخي از آنها گفته اند قوت متخيله منشأ انجام فعل است اما ادراك نمي كند . سهروردي با تعريف ادراك به حصول صورت مدرك از مدرك سؤال ميكند اگر در نزد متخيله صورتي نباشد پس چه چيزي را تركيب و تفسير مي كند . پس نتيجه نهايي خود را ارائه مي دهد حق اين است كه اين سه امر خيال ، وهم و متخيله يك چيز و يك قوت بود كه به اعتبارات مختلف از آن به عبارات مختلف تعبير مي شود . ( ص 336)
سهروردي قوه واهمه را جدايي از نور مدبر يا نفس ناطقه مي داند و مثال او در اين مورد تغاير اراده و انصراف وجدان در ماندن با ميت يا ترك آن است وي مي گويد اگر بخواهيد ( اراده كنيد ) شبي را به صورت انفرادي با مرده اي باشيم در نفس خود امري كلي مي يابيم كه مي خواهد ما را منصرف كند اين تضاد سبب مي شود واهمه را از جنس نور مدبر ندانيم بلكه از ناحيه نور اسفهبد كه در كالبد حاصل شده و ملازم آن است بدانيم . از ديدگاه سهروردي قوه واهمه قوتيظلماني است كه در برزخ منتبه شده و به همين دليل منكر انوار مجرده است . حتي گاه مي شود كه منكر وجود خود مي شود و احكام متضاد صادر ميكند . نفي سهروردي از واهمه منطقاً بايد سبب نفي قوه تذكير نيز بشود . اما سهروردي با اين بيان قوه تذكر واقع در عالم افلاك است و مماثل آن در كالبد انساني قوه ذاكره است .
فصل بعدي عنوان صور مرايا و تخيل دارد . در اين باب سهروردي دو نظريه مشهور شعاع و انطباق را ذكر مي كند و خود معتقد مي شود كه صورت هاي آينه ابدان معلقه ي در عالم مثال هستند كه محل جسماني ندارند . همچنين صورت هاي خيالي تخيل نيز اموري اموري معلقند كه نه در مكانند و نه در محل و ظاهر كننده اين صورت هاي خيالي صور متخيله ي معلقند . از ديدگاه سهروردي همچنانكه همه حواس به يك حاسه بر ميگردند كه حس مشترك است همه ي قواي باطني نيز به يك قوه بر مي گردند كه ذات نوريه است يعني نور مدبري كه فياض لذات است . سهروردي مي گويد درست است كه در ابصار اصل آن است كه راعي با مرعي مقابل باشد اما وي معتقد است اگر بيننده حقيقي نور اسفهبد باشد چه بسا بتواند در حالت انسلاخ از كالبد نوعي نقوش منطبع كه در قواي بدني آنها نمي باشد را مشاهده كردند . و اين مشاهدات به دليل مجاهدت در راه خدا و قلبه بر قوت هاي ظلماني است كه مي تواند در اين صورت انوار عالم بالا و جهان عقلي را مشاهده كند . مشاهدتي كه به مراتب بالاتر از مشاهدات بصريه نسبت به مبصرات اين جهان است . در اين صورت نور الانوار و انوار قاهره مي توانند در قلمرو رؤيت نور اسفهبد قرار گيرند . سهروردي همه قواي انساني را سايه اي از نور اسفهبد مي داند كما اينكه قوه متخيله نيز صنم قوه اي از قواي نور اسفهبد حاكمه است .
همه آنچه متخياه تخيل مي كند از نور اسفهبد است و نه از خود آن . زيرا در آنچه تخيل مي كند ادراك ندارد . سهروردي در فصلي ديگر در تحت عنوان احوال نفوس انسان پس از مفارقت از بدن معتقد است نيكبختان كه در دانش و علم ميانه اند و زاهداني كه پاك و مهذبند هنگامي كه از كالبد هاي جسماني خود به سوي معلقه اي كه مظهر و محل آن پاره اي از برازخ علويه بود مي پيوندند و حتي برخي از آنان چنان قدرتي دارند كه مثل معلقه ي روحانيه را مي آفرينند و آنچه را كه مي خواهند مايلند از خوراكي هاي لذيذ ، صورت هايي زيبا و سماع و سرود نيكو براي خود حاضر گردانيده و مي آفرينند . صور معلقه اي كه كاملتر از مثال در عالم ماده است . به نظر مي رسد اين مثل معلقه همن مثل افلاطوني مي باشد . اما شيخ اشراق به صراحت آنرا رد ميكند زيرا معتقد است مثل افلطوني نوري بوده و در جهان انوار عقليه ثابتند اما صور معلقه در عالم اشباح اند كه برخي از آنها ظلماني و برخي مستنير هستند . در فصلي ديگر تحت عنوان سبب انذارات و آگاهي بر مغيبات ، سهروردي متذكر مي شود ، هنگامي كه نفس از حواس ظاهره و باطنه هر دو رهايي يابد به رازهاي نهاني و امور پنهاني عالم آگاه مي شود و علت اين معنا خواب هي صادقه اي است كه گواه آن است . در اين صورت نفس به انوار اسفهبديه ي فلكيه اتصال يافته و به نقوشي كه در عالم برازخ علويه بود يعني نقوش كائنات عالم آگاه مي شود . اينگونه مشاهدات چون صريح اند مورد مشاهده قرار گرفته و در قوه ذكر مي ماند . نيازي به تعبير و تأويل ندارداما اگر آن صور منقوشه در قوه ذكرش باقي نماند و قوه متخيله از طريق تشابه و تضاد يا تناسب به صورت هاي ديگري آنها را ذكر كند ( تمثيل ) اينگونه خواب ها نيازي به تعبير و تأ ويل دارد كه مثلاً قوه متخيله از چه امري به آنها منتقل شده است .
شیخ اشراق درلوح دوم الواح عمادي به نفس وقواي آن مي پردازد ودرابتدا بحث خود را با ادراك بصري (ونيز خيال) آغاز مي كند. حس بصر بواسطه علاقه وضعي به شيء، مبصر را ادراك مي كند وخيال آن را از صورت ، تجريد گردانيده ودر خود حفظ مي كند اما خيال قادر به تجريد مطلق نيست در حالي كه عقل اين قدرت را دارد كه صورت را از عوارض شيء مجرد گردانده وصورت محسوس را به معقول مبدل كند. از ديدگاه شيخ اشراق نفس مجرد است وادله اين تجرد در آيات قرآن، آياتي چون « فاذا سويته ونفخت فيه من روحي» ونيز آيه « قل الروح من امر ربي » است « يعني نفس چيزي مفارق است وازعالم روحاني است نه از عالم جسماني » همچنين اين نفس امر حق است ونور اوست واضافت به ربوبيت دارد به همين دليل است كه پيامبر(ص) مي فرمود:« ابيت عند ربي يطعمني ويسقيني » يا اميرالمؤمنين علي (ع) مي فرمايد: « والله ما قلعه الا بقوه الملكوتيه ونفس من نور ربها مضيء» وبايزيد بسطامي نيز مي گويد:« چون من از پوستين خود بدرآيم بدانم كه من كيستم واز آن كيستم؟» وادله ديگر من جمله از حضرت مسيح ( ع) وحلاج .
بنابراين از ديدگاه شيخ اشراق نفس جوهر اثيري است ومحكوم به قوانين جسماني نيست. پس ازآن شيخ به ذكر قواي نفس مي پردازد وابتدا از حواس ظاهر كه از ديدگاه او لمس و ذوق و شم وسمع وبصر است آغاز نموده وبه پنج حس باطن كه از ديدگاه او به ترتيب عبارتند از : حس مشترك ، خيال ، وهم، متخيله و حافظه مي رسد. از ديدگاه شيخ اشراق تفاوت خيال وحس مشترك درآن است كه قوه خيال قادر به نماياندن جمله صورتهاي محسوسات است به يك عبارت خيال سبب مي شود صورت محسوسات درذهن مَدرك حاصل شده وانسان بوسيله آن به ادراك مبصرات بپردازد اما تفاوت خيال با حس مشترك آن است كه درتخيل وخيال شخص به مشاهده چيزي را ادراك مي كند اما به هنگامي كه پس ا زغيبت شيء يا آن مبصر نفس قادر به يادآوري آن شيء واحضار صورت آن باشد اين كار حس مشترك است . نسبت حس مشترك همچون حوضي است كه بوسيله پنج جوي ( حواس خمسه) آب درآن جمع مي شود به اين ترتيب حس مشترك همچون آن حوض كه اين آبها را درخود جمع وصورت مي بخشد مبصرات را درخود جمع مي كند وقوه خيال خزانه اين صور است بعد از آن قوه وهم است كه اين قوه سبب مي شود نفس معاني نامحسوس را بر موجودات محسوس حمل كند مانند اينكه موش چون گربه ببيند بگريزد. از ديدگاه شيخ اشراق حضور قوه وهم درانسانها گاهي به تنازع با عقل مي انجامد زيرا مواردي را عقل بدان حكم مي كند درحاليكه وهم رد مي كند، مثال شيخ مرده است ، عقل حكم مي كند كه مانعي نيست اگر مردي درمنزلي كه مرده اي درآن است بخوابد اما وهم آن مرد را از اين خفتن بيم مي دهد قوه چهارم متخيله است تفاوت قوه متخيله با خيال درآن است كه قوه خيال جمع صور مي كند ولي قوه متخيله اين صور وهمچنين احكام را با هم تركيب مي كند.
اين قوه قادر است علوم را استخراج وصناعات را ايجاد كند همچنين اين قوه قادر است درخود جانور مركبي را تصور كند كه مثلا سرش انسان ، گردنش از شتر وپشتش از پلنگ باشد. از ديدگاه شيخ فرق خيال و متخيله آن است كه خيال قدرت تصرف در صور را ندارد اما متخيله اين قدرت را دارد وپنجمين قوه ، قوه حافظه است. اين قوه قادر به حفظ احكام وهم ومتخيله است همچون فارابي شيخ اشراق نيز به وجود قواي ديگر در بدن اذعان دارد لكن اين قوا ، قوايي است كه متصل به جسم است نه به نفس. مانند قوه محركه كه سبب حركت مي شود وبه عبارتي شوق عمل را درانسان برمي انگيزد كه خود به دو شعبه تقسيم مي شود. كه يكي قوه شهوت است وديگري كه مباشر حركت است.ذكر اين جمله « واين دو قوه مدركه ومحركه از خواص حيوان است» بيانگر تأثيرپذيري او از تقسيم بندي كساني چون فارابي وابن سينا ست بويژه كه قواي نباتي را همچون آنان غاذيه ( ميل به غذا) ناميه، مولده، جاذبه، ماسكه ، هاضمه ودافعه از ديدگاه شيخ آنچه سبب ظهور قواي نباتي مي شود « روح طبيعي است وآنچه سبب ظهور تأثيرات نفس ناطقه بر قواي مدركه ومحركه نفس مي شود روح نفساني مي خوانند.(ص 133 الواح عمادي)
نكته مهم اينكه درتمامي آثار شيخ اشراق حضور قوه اي درنفس به نام متخيله كه قادر به ادراك صور محسوس ومعتدلي باشد جدي است. همچنين او معتقد است كه نفس قادر به ادراك اين صور است بنابراين تخيل درآراء شيخ اشراق دو وجه دارد وجهي از آن بازگشت به فعل قوه خيال است كه صور محسوسات را ادراك مي كند ووجه دوم تخيلي است كه خاص قوه متخيله است بحث ما پيرامون تخيل دروجه دوم است زيرا اين تخيل است كه قادر است نفوس وصور آسماني را ادراك كند وبراساس امر «كن» ( كه بعدها ابن عربي آن را همت ناميد) آثاري را بيافريند شرح او درچگونگي قدرت اين قوه در ادراك صور آسماني جالب است( ص 152 ج 3 مجموعه مصنفات)
شيخ اشراق درلوح چهارم قاعده اي را چنين شروع مي كند:« نفوس بشري از اصل ملكوتند واگر نه شواغل بدن بودي منقش شدي به نفوس ملكوتي » بنابراين از ديدگاه شيخ اشراق نفس انساني قادر به ادراك صور آسماني است اما اين ادراك چگونه رخ مي دهد؟ هنگامي كه خورد وخوراك كم شود ونفس تزكيه كند دراين صورت درخواب نقوش كائنات را ادراك وبر غيب مطلع مي شود شيخ مي گويد: اگر تشويش هاي قوه متخيله كم بود اطلاع برعالم غيبي بيشتر مي بود درخواب كه اين تشويشها كمتر است قوه متخيله فعال تر است. شيخ در اين باب به بحث تأويل وتعبير نيز وارد مي شود زيرا معتقد است : متخيله چون درعالم خواب صور آسماني را ادراك مي كند صورت مشابه محسوس آن را درخود محاكات مي كند مثلا دشمن را به مار وگرگ محاكات مي كند وپادشاه را به دريا وكوه .
حال سئوال اين است كه چه كساني نفسشان قدرت ادراك صور آسماني را دارد؟ از ديدگاه او انبياء ، متألهان وفضلاء . اينان نفوسي يا فطرتا قوي دارند يا بواسطه دانستن برخي علوم قوي شده اند ونفسي چون آئينه زدوده شده يافته اند ، آئينه اي كه نقوش ملكوت درآن پديد مي آيد. دراينجا شيخ به ذكر مكانيسمي مي پردازد كه چگونه نقوش يافته شده درخواب درنفس حاضر مي شود؟ او معتقد است شبح آن صورت آسماني به حس مشترك سرايت مي كند وحس مشترك لذيذترين مخاطبه ها وشريف ترين صورتها را درخود احساس مي كند آنچه كه سبب مي شود قواي نفس از قوه به فعل درآيند عقل فعال است كه از ديدگاه شيخ همان كلمه «روحي »در«و نفخت فيه من روحي» است و« اوست كه نفوس ما را متنقش گرداند به فضائل» اين روح همچون قلم است ونفوس ما همچون الواح مجرد ، قلمي كه نفوس ما را منقش گرداند به علوم حقيقي ومعارف رباني . درقاعده اي ديگر شيخ معتقد است اگر نفس انسان طاهر شود بنا به آيه « الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» به سوي نور مي گرايد ومؤيد به نور خدا مي شود وبدين صورت از جمله حزب خدا مي گردد.در اينجا شيخ شاهد مثال كساني كه به اين نور الهي مؤيد گرديدندرا ملوك پارسيان كه از مجوس وثنويان نبودند قرار مي دهد واين همان نور است كه شيخ معتقد است پارسيان به آن خره يا كيان خره مي گويند( منظور همان فره) شاهاني چون فريدون وكيخسرو مؤيد به اين نور بودند ونكته آخر درالواح عمادي اينكه متخيله هم مي تواند شجره مباركه باشد وهم شجره ملعونه.
نفس هنگامي شجره مباركه است كه به امور روحاني و معارف حقيقي رو كند. شاهد مثال شيخ آيات مختلف چون «الذي جعل لكم من الشجر الخضرنارا» است.فيثاغورس وداود ازجمله شاهد مثالهاي شيخ اشراق در اين شجره مباركه است: واما چون مخيله رو به چيزهاي محسوس كند ونفس را از ادراك معقولات باز دارد وخوابها را مشوش سازد مصداق شجره ملعونه است شاهد مثال شيخ بس زيباست او با اصطلاح شجره خبيثه درقرآن شجره خبيثه را مخيله اي مي داند كه كوهي است حائل ميان عالم عقلي (صور آسماني ) ونفوس ما « نبيني كه موسي چون طلب رؤيت كرد گفتند «ولكن انظرالي الجبل» اگر چنانكه به جاي خود قرار گيرد باشد كه مرا ببيني كه اين كوه پيوسته درحركت است وشاغل نفس است وچون سانح قدسي به عالم تخيل رسيد او را قهر گردانيد چنانكه گفت« فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا» الآيه. سلطنت بشريت ظاهر گشت. نفس با آتش روحاني گرم وروشن گشت واز مشاهده عالم كثرت فاني گشت، درنور قيومي مستغرق شد.(وعلماي متأله راست اسراري) درچگونگي خلاص يافتن نفس به عالم حق گفته اند ودرحكمه الاشراق بدان اشارت كرده آمد.
نظر شما