، آیت الله دکتر هاشم هاشم زاده هریسی در آستانه آغاز سال جدید تحصیلی در حوزه های علمیه کشور، در گفتگو با هفته نامه "حریم امام" از مشکلات موجود حوزه علمیه این استان ودغدغه های دلسوزان و بزرگان حوزه در این رابطه سخن به میان آورد.
مشروح این گفتگو بدین شرح است:
ابتدا مختصری در باره پیشینه و تاریخ حوزه های علمیه آذربایجان شرقی و علما و بزرگان این دیار نکاتی را بیان بفرمایید!
سؤال شما بسیار سؤال عمیقی است و یک دنیا جواب دارد وو چند جلد کتاب می خواهد. واقعا آذربایجان و به خصوص تبریز در همه ابعاد یک تاریخ و هویت خاصی دارد و گاهی از آن به شهراولین ها تعبیر می شود. تبریز در خیلی از چیزها اول بود. تبریز از هر جهت تاریخ ویژه ای دارد ودر تمام انقلابها مانند مشروطیت و حتی انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی هم نقش اول را دارد.29 بهمن تبریز بود که کمر طاغوت را شکست و دیگر نتوانست قامتش را راست کند و بعد از آن به سراشیبی افتاد. حرکت 29 بهمن در چهلم حوزه علمیه قم بود. چهلم ها هم از آنجا رواج پیدا کرد.همه اینها یک اشارتی است. ولی تاریخ حوزه های علمیه و علمای تبریز، تاریخی بسیار برجسته وبزرگ است.
بنده درس حوزوی را از تبریز شروع کردم. تبریز یک مدرسه به نام طالبیه داشت که آنجا درس خواندم. طالبیه تاریخ مفصلی دارد. طلبه ها از روستاها و شهرهای مختلف به آ نجا می آمدند. نه مسئولی داشتند، نه مدیری و نه راهنمایی. همه چیز خودجوش بود. هرکس به اینجا می آمد رفیقی پیدا می کرد و آن رفیق برایش منزلی پیدا می کرد و یا او را در منزل خود جا می داد. طلبه ها خودجوش بودند. این خودجوشی حسن های دیگری هم داشت. همینطور که طلبه خودجوش بود و خود را ا داره می کرد یک قدری هم نظم ایجاد می شد. در اثر آن تقوا و اشتغالاتی که نسبت به درس وجود داشت به طور اتوماتیک نظم زیبایی در مدرسه پدید آمده بود که الان واقعا وجود ندارد. افراد از روستاها به اینجا می آمدند. کمی به همدیگر نگاه می کردند و ساخته می شدند. خواندن نماز شب رواج داشت و نماز شب می خواندند. اما همه می خواستند نماز شبشان مخفی شود. صبح ها صدای قرآن از همه حجره ها بلند بود. اگر کسی یواشکی با کسی دیگری صحبت می کرد، طرف مقابل یقین می دانست که درباره او صحبت نمی کنند و نجوایشان غیبت و بدگویی نیست.
همه به هم اعتماد داشتند. درسها، ناهار و شام و مطالعاتشان به موقع بود. همه چیز نظم داشت. شب هم نوبت مطالعه بود. یعنی هر کس در حجره خود یا کتابخانه درسی را که همان روز خوانده بود تمرین و مرور می کرد. آنقدر سکوت بود و همدیگر را رعایت می کردند تا هیچ کس ذهنش پرت وپراکنده نشود. درسها خیلی عمیق بود.به خصوص ادبیات. حالا ببینید در چنین حوزه ای چه علمایی بار می آمدند. ریشه و اساس هر کسی که در حوزه علمیه طالبیه ادبیات خوانده و به قم می رفت محکم بود.
زمانی من طلبه کوچکی بودم. طالبیه مسجدهای بزرگی دارد. وقتی مجلس ترحیم می گذاشتند علما به مسجد جامع می آمدند و دم در می نشستند و صف می کشیدند. ما هم معتقد بودیم نگاه کردن به روی عالم ثواب دارد. به روی چهل، شصت یا هفتاد نفر از فقها و علمایی با محاسن سفید و زیبا که کنار دیوار به صف نشسته بودند، نگاه میکردیم. آذربایجان پر از فقیه بود. الان دیگر خبری نیست.کسی هم نمی گوید چه شد و چرا اینطور شد.
به نظر شما علت این افول چیست؟
اینکه دیگر فقیهی علماپرور و طلبه پرور نیست. شعار می دهیم. همه چیز مصنوعی شده است. نه آنطور درسها ا لان وجود دارد، نه کسی رسیدگی می کند و نه کسی از طلبه حالی می پرسد. ظاهر همه چیز خوب است. آن وقت ظاهر خوب نبود. خدا می داند بنده گاهی نان خالی برای خوردن پیدا نمیکردم. نه فقط بنده که طلبه ها اینطوربودند. روزهای پنجشنبه روزه بودیم. زمان افطار هم چیزی نداشتیم بخوریم. اما با این حال عشق بود،شوق بود و درس بود. این زندگی های امروز که نبود.
امروز زندگی ها خوب است اما در گذشته معنویت بود. الحمدلله الان زندگی ها بهتر است. البته بهتراز این هم شایسته طلبه است. نمی خواهم بگویم باید آنطور باشد. یادم است علمای بزرگ روزهای جمعه هم در مساجد منبر داشتند و نمازجماعت می خواندند. قبل از نماز جماعت ظهر و نماز مغرب و عشا هم منبر می رفتند. ما هم به منبرهایشان می رفتیم. روزهای جمعه هم کارمان چنین بود.
این یک نشانه از سوابق علمی و علما و حوزه تبریز بود که گفتم. الان در آذربایجان مدارس وطلبه های خوبی داریم و زندگی ها نسبتاً خیلی بهتر از آن روزها است ولی خبری از این معنویات و این علما نیست. باید به داد تبریز برسند. هر کس هم هست طلاب را می پراند و دور می کند. علما وطلاب صاحب ندارند.اما کسانی هستند که آنها را بگزند و دلسرد کنند تا بپرند وبه جاهای دیگر بروند.
تبریز از دیرزمان در طول تاریخ عالم پرور بوده و شایسته ترین وبزرگترین علما را تحویل جامعه ما داده. اما چه عواملی دست به دست هم داده که الان تبریز جا مانده است؟
عوامل مختلفی وجود دارد. مهمترینش مدیریت است. یک شرط مدیریت حوزه های علمیه و علما این است که سیاسی نباشد. یعنی باید افرادی از علما در استان و کشور باشند که دنبال مسائل سیاسی بروند و حضور داشته باشند. اما کسانی که حوزه را ا داره می کنند باید فقط حوزوی باشند. فقط مدیر حوزه باشند و طلبه ها را بشناسند. نباید مدیریتشان به بعضی مسائل مختلف آمیخته شوند.اگر آمیخته شوند خواه ناخواه در مسائل سیاسی آنطرفی و اینطرفی و درگیر تقسیم بندی وگروه بندی می شوند و نارضایتی پیش می آید و مشغولیت ها و دلمشغولی های دیگری پیدا می کنند. البته آن هم لازم است و باید باشد. نمی گویم بد است. اما مدیریت ویژه حوزوی باید فقط طلبه را بشناسد طلبه هم او را . نیز باید مستقل باشند. لااقل در مدارس باید چنین باشد که نیست.
همه جا سیاسی شده. یعنی سیاست زده شده ایم. سیاست وجهه غالب پیدا کرده است. خلاصه می خواهند حوزه و طلبه را هم سیاسی اداره کنند. حتی به معنای نادرست سیاست. آخرسیاست دو معنا دارد؛ سیاست اسلامی به معنای تدبیر، برنامه ریزی و مدیریت جامعه است. این یعنی سیاست. سیاست از دیانت ما جدا نیست. یعنی تدبیر، برنامه ریزی و مدیریت کنیم وانسا نها را به سوی کمال انسانیت در دنیا و آخرت ببریم. این سیاست اسلامی است. سیاست در کتب اخلاق آمده. سیاست نفس به معنی تزکیه نفس است. می گویند هر کس می خواهد سیاسی باشد ابتدا باید از سیاست نفس و تزکیه نفس شروع کند. سیاست البیت هم یعنی در خانه یک صفا و صمیمیت و ساماندهی برای تربیت اولاد باشد.
سیاست البیت خانه را کانون مهر و محبت و تربیت و معنویت قرار داده است. سیاست مدن هم مانند سیاست جامعه به همین شکل است. اما این سیاست ها که ما داریم به معنی به جان همدیگر افتادن، زمین زدن، بالابردن، جناح بندی، دربرابرهم قرارگرفتن، تهمت زدن، افترا زدن و ستیز است. هیچ کار داخلی و بین المللی با ستیز درست نمی شود. سیاست ستیز نیست؛ بیان افکار و اندیشه هاست. حتی اگر کشوری سیاست بدی دارد باید با گفتن و بیان کردن با او برخورد شود، نه ستیز. باید هدایت باشد.
سیاست هدایت می کند و می گوید این خوب و این بد است، افکار و اندیشه خود را به جهان ارائه می دهد، خوبی ها را از جهان می گیرد و بدی ها را هم نقد می کند. نه اینکه ستیز کند. طرح ستیز مقابل لجاجت است. برای طرفی که لجاجت می کند و حرف هر کسی را نمی پذیرد. ما درجهان نیامده ایم که ستیز کنیم. ما آمده ایم جهان را اصلاح و هدایت کنیم. اما اگر طرف ستیز کرد و به جنگ ما آمد، جنگ می کنیم. جهاد هم داریم. اما نیامده ایم ستیز کنیم؛ آمده ایم اصلاح کنیم. وقتی طرف مقابل ستیز کرد ما هم مجبوریم ستیز کنیم. پس سیاستی که در اسلام است این نیست.
این سیاست به معنای تحریف شده، غالب است. بر حوزه ها و مسائل علمی و تربیت طلبه هم اثر گذاشته است. نمی خواهم اسم ببرم. در این استان حوزه ای هست که مدیرش فقط مدیر است. اصلاً از ا ول چشمش را باز کرده تا طلبه را بشناسد. شب و روز در حوزه با طلبه است و جز طلبه با کسی کاری ندارد. آن حوزه موفق و بهترین حوزه علمیه این استان است. هر کجا اینطور باشد موفق است. اما هر کجا رنگ و صبغه سیاسی گرفته و ا ز اینگونه مسائل بوده و طلبه ها را به این مسائل کشانده اند جنبه های علمی، اخلاقی و تقوایی آسیب دیده است. این یک عامل است. چنین مدیریتی اینجا وجود ندارد. و باید بگوییم منظور از سیاسی نبودن حوزه های علمیه عدم ورود آنها به جناح بندیها و بازیهای سیاسی رایج در جامعه می باشد زیرا سیاست به اسلامی و غیراسلامی تقسیم شده و تصریح شده که سیاست ما از دیانت ما جدا نیست یعنی سیاست دینی و اخلاقی ، نه سیاست تحریفی و بازیهای سیاسی.
بهترین و فعالترین حوزه علمیه الان استان آذربایجان شرقی کدام است؟
البته باید کلی بگویم و ازهمه حوزه ها تجلیل کنم ولی حوزه های شهرستانها به خصوص بعضیها فعالترند. با اینکه حوزه تبریز حوزه مادر است و باید خیلی قویتر باشد اما آنچنان مدیریت نمی شود. یعنی طلبه ها فعال و خوبند اما مدیریت کامل نیست. ولی شهرستانها حوزه های خوبی دارد. از جمله حوزه مراغه است که مدیریتش طلبگی و الحمدلله بسیار فعال و قوی است. تعداد طلبه هایش هم زیاد است. اگر بخواهم از بعضی حوزه ها اسم ببرم بعضیها یادم می رود و ناگفته می ماند. این است که دیگر اسم نمی برم. به طور کلی حوزه های شهرستانها مخصوصاً مراغه و بناب جلو هستند.
کدام یک ازعلمای تبریز بیشترین درخشش را در دوران انقلاب و پس از پیروزی انقلاب و در همراهی با حضرت امام داشتند؟
شهید قاضی طباطبایی بود.البته علمای آذربایجان خوب به میدان آمدند. بعضیها در مرحله اول و بعضی ها بعدا روی آوردند. اکثریت قاطع به انقلاب روی آوردند و به حمایت از امام پشت سر امام وعلما نقش ا یفا کردند.این باعث یکپارچگی در تبریزو حل آن مسائل شد. یک نکته دیگر هم مورد توجه است؛ حتی کسانی که آنطرف ماندند هم دردلشان چیزهایی بود که کاملاً برنگشتند و مقاومت و کارشکنی نکردند. هیچ وقت هیچ کس از آنها ضرر ندید. الان هم همینطور است. بنابراین اولین صحبتم در جواب شما این است که علمای آذربایجان خوب به میدان آمدند. در شهرستانها با این شرایط پیش آمده به حمایت از حضرت امام آمدند. منتها بعضی هایشان سوابق بیشتری دارند. مثلا آقای قاضی ا ز ابتدا با حضرت امام بود. بعد آقای مدنی به اینجا تشریف آورد. آقای مدنی هم یک انسان و روحانی عاقل و عارف و یک عالم اخلاقی، عرفانی، ازخودگذشته و ایثارگر و نماینده حضرت امام بود. وقتی انسان به زندگی اش نگاه می کرد با عمل و حرفش واقعا به اسلام، انقلاب و امام جذب می شد. آقای ملکوتی هم که بعد آمد. آقای ملکوتی یک عالم فقیه بود که از مراجع عقب نبود. از نظر فکری یک انسان بسیار فقیه واصولی بود. در چند علم مجتهد بود. وقتی چنین انسانی که فقیه است و در چند علم اجتهاد دارد، به اینجا می آید علمای آذربایجان هم خواه ناخواه می دانند استادشان است و ا ز او تبعیت می کتند. در حق استادشان هم بود. واقعاً علم و موقعیت علمی وجاهت و وزانت بسیاری می آورد. دیگران را به تبعیت ناخواسته و ا ز روی اعتقاد وا می دارد. علما به علم آقای ملکوتی جذب می شدند. واقعاً همه اینها اثرگذاربود.
یک مقدارهم از خودتان بفرمایید! دوره های تحصیلیتان به چند بخش تقسیم می شود، برجسته ترین اساتیدتان چه کسانی بودند و درخشش شما در کدام از این دوره ها بود؟
سخن گفتن درباره خود سخت است. زیاد نمی توانم بگویم. همانطور که عرض کردم من شخصیتی با روحیه ام. چهار سال در تبریز ماندم. دوران مقدمات را تا شرح لمعه اینجا گذراندم. شخصیتم اینجا نضج گرفت. واقعاً فضای معنوی طالبیه را هیچ جا سراغ ندارم. خاطراتش برای بنده مانده است. چون حوزه علمیه وسیع و گسترده است و همه گونه افراد در آن وجود داشته و دارند. بعد راهی تبریز و بعد هم وارد حوزه علمیه قم شدم.
در قم خدمت کدام یک از اساتید وقت رسیدید؟
نزد آقای سید جواد خطیبی شرح لمعه و متون را خواندم. ایشان از اساتید تبریز و شرح لمعه را حفظ بود. از چند نفر دیگر زیاد نمی توانم اسم ببرم یا بعضی ها را یادم رفته است. متن و رسائل وکفایه را خواندم. کفایه را بیشتر نزد آقای سلطانی (طباطبایی) خواندم. مقداری از جلد اول را هم نزد آقای منتظری. آن زمان یکی دو نفر در درس کفایه درخشان بودند؛ یکی آقای سلطانی که اخلاقی و درسش خیلی زیبا و قوی بود و شاگردان زیادی داشت. دیگری هم آقای منتظری بود. مکاسب را نیز نزد آقای مشکینی خواندم. آقای مشکینی شاگرد بسیار زیاد داشت و کلاسش پر می شد. رسائل را نزد آقای مکارم و آقای سبحانی خواندم. دوران زیبایی بود.
همچنین در کنار تحصیل از سال 45 مشغول نویسندگی شدم و یک عرصه دیگر در برابرم گشوده شد و مرا دگرگون کرد. غیر از آن مسیردرسی سنتی حوزه ها بود.
انگیزه ورودتان به عرصه نویسندگی چه بود؟
چیزی در ذهنم جرقه زد و از آنجا نویسندگی را شروع کردم. در مطالعاتم احساس کردم که دراسلام حقایقی بسیار متعالی، سازنده و ارزشمند وجود دارد. بعضی حقایق اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی دراسلام وجود دارد که متأسفانه در میان مردم و حتی در میان خواص معانی دیگری پیدا کرده است. در حقیقت معانی حقیقی و اصلی خود را از دست داده است. آن حقایق آموزنده و سازنده، تخریب کننده شده ا ست. مثلاً صبربه چه معناست؟ تحمل ظلم و نیز مبارزه با ظلم صبراست. یک وقت انسان در برابر شداید صبر می کند و یک وقت در برابر ظلم. هر دو صبر است اما کدام معنا صحیح است. زهد چیست؟ یعنی انسان خانه نشین شود و پیشرفت و فعالیت داشته باشد. یا مثلاً شفاعت و دعا به چه معناست. همچنین سیاست که از حقایق تحریف شده در جامعه ما است. به هر حال احساس کردم چنین حقایقی تحریف شده و معانی صحیح، عالی، سازنده و تربیت کننده خود را از دست داده است. یعنی در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و فرهنگی حقایق معانی صحیح خود را از دست داده و معانی زشت و بدآموزی برایش به وجود آمده ا ست. معانی آموزنده تبدیل به معانی بدآموز شده است. نوشتن را شروع کردم تا این حقایق تحریف شده و معنای صحیح و معنای غلطش را بنویسم.این جرقه نویسندگی من شد. ابتدا یک مقاله کلی درباره حقایق تحریف شده نوشتم. بعد جزئی تر وارد شدم و موضوع به موضوع پیش رفتم. آن موقع هفته نامه های مذهبی خیلی کم بود. هفته نامه مکتب اسلام از این مقاله بنده خوشش آمده و آن را چاپ کرده بود. خیلی هم بنده را تشویق کرد. بر اثر این تشویق کتاب اولم را درباره شفاعت نوشتم. همچنین در مشهد آقای عطایی یک نشریه منتشر و در آن کتابها را نقد می کرد. ایشان کتاب من را خیلی تحسین کرد. الان هم در میان کتابها مانده است. این هم یک تشویق دیگر برای من شد و وارد نویسندگی شدم. از سال 45 تا کنون دارم می نویسم و قلم می زنم . این یک تحول دیگر در زندگی من بود.
چند جلد کتاب دارید و در چه زمینه هایی قلم زده اید؟
حدود 120 کتاب دارم. در همه موضوعات نوشته ام. از جمله حقوق، تاریخ و روایت. ولی بیشترینش درباره قرآن است. بر اثر این کتابها به عنوان خادم برگزیده قرآن هم انتخاب شدم. یک روز هم شبکه قرآن تجلیلی از من پخش کرد. اینکه وارد عرصه نویسندگی شدم یک تحول دیگر بود.
با امام(ره) چطور آشنا شدید؟
وقتی وارد حوزه علمیه شدم امام در حوزه معروف بود. حتی قبل از این قیام هم در حوزه معروف بود. چون امام فقط یک فقیه و فیلسوف نبود. ایشان یک قامت رشید، یک قیافه زیبا و یک جذبه و جذابیتی داشت. همین جذابیت امام در ذهن ما بود. به ایشان حاج آقا روح الله می گفتند. حاج آقا روح الله جذابیت داشت. همه مراجع فقیه و محترم بودند اما امام عنوان های دیگری هم داشت. بزرگترین و فاضل ترین شاگردها به درسشان می رفتند. این جذبه در ذهن من بود و به مجرد ورودم مرا جذب کرد. در آن حد که بعداً یک مقدار به درسشان می رفتم. منتها امام زود تبعید شد و رفت و دیگر دستم از دامنش کوتاه شد. زیاد در محضرشان درس نخواندم. چون بنده اواخر سال 39 وارد حوزه علمیه قم شدم. سال 40 حضرت آیت الله العظمی بروجردی از دنیا رفت. حضرت امام همچون رساله و اینها نداشت به مرجعیت وارد نشد. بعد هم کسانی دیگر اجازه گرفتند و فقط رساله ایشان را چاپ کردند. آن هم خیلی بعد بود. ایشان اجازه نمی داد و وارد مرجعیت نمی شد. تا اینکه امام وارد این مسائل شد و تبعید پیش آمد و بنده مدت کمی از وجودشان استفاده کردم.
در دوران انقلاب هم فعالیت داشتید؟
بنده در دوران نهضت و قیام و انقلاب فعال بودم. بارها احضار شدم. محله ما ژاندارمری بود. بنده به ژاندارمری و شهربانی و غیره احضار و بازجویی می شدم. یک دفعه هم در جایی من را گرفتند وبه ساواک بردند. مدتی هم در همین ساواک تبریزماندم. موقع رفراندم هم قم بودم. آن موقع سوارماشین شدم و به هریس آمدم که لااقل نگذارم مردم آنجا شرکت کنند. راه ها خراب بود. نزدیک هریس که رسیدم دیگر ماشین نبود. با خودم گفتم باید یک طور خودم را برسانم. تا اهر رفتم. آنجا در یک قهوه خانه نشستم و سفارش دادم اسب آوردند و من را با اسب به هریس بردند. تا آن زمان سوار اسب نشده بودم و واقعا پاهایم زخم شد. با همان زخم و همان حالت نزدیک غروب خود را به نماز جماعت رساندم. نماز را خواندم وبعد گفتم به مردم بگویید به خانه نروند. بالای منبررفتم و مسئله رفراندم را مطرح کردم. فردایش انتخابات بود. صحبت کردم و هریس منفجر شد. فردا صندوق ها را گذاشتند ولی مردم نیامدند. بعد فهمیدند یک نفر از قم آمده و سخنرانی کرده است. به خانه آمده بودم. آن ایام هر وقت به هریس می رفتم مردم برای دیدنم می آمدند. آن مرتبه هم مردم برای دیدنم در اتاق صف کشیده بودند. بعد بنده را به ژاندارمری احضار کردند. گفتم مریض هستم و از راه آمده و خسته ام و نمی آیم. رئیس ژاندارمری خودش به آنجا آمد. مردم را دید و چیزی پرسید و رفت.
46
نظر شما