1. یک دین، تا آنجا که به چارچوب وظایف و نقش کارکردیش در یک جامعه مربوط می شود، به عنوان یک باور پذیرفته شده برای جمعی از مردم، در حکم یک نظام تمام عیار عقیدتی با موقعیت پارادایمی است. معنای این حرف این است که سراسر این باور، در تفسیر هستی و انسان و تکالیف و ارزشها و راه و هدف، اولا باید یک انسجام داخلی داشته باشد، ثانیا یک مقبولیت عام و پذیرفته شده. هر مقدار که بتواند در این دو ویژگی موفق باشد، جایگاه و وضعیت خوبی دارد. دوام آن هم بستگی به همین انسجام و مقبولیت دارد. دو امری که کاملا در همدیگر تنیده اند. تا وقتی که این پارادایم بتواند پاسخگوی نیازهای فکری و روحی و عملی این مردم باورمند به این دین باشد، استوار و ثابت باقی می ماند.
2. در این میانه، و همیشه، با توجه به ماهیت دین و جامعه و رابطه آنها، الزاماتی وجود دارد که دین را وادار به تغییر می کند. پیدایش هر نوع شرایط جدید، از نظر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بروز نابسامانی های فکری، کشفیات فکری تازه بشر، پدید آمدن فلسفه های نو، و بسیاری از امور، از مسائلی است که در آن انسجام و مقبولیت خدشه وارد کرده و منتظر عکس العمل دین می ماند. اینها مسائلی است که در هر دوره تاریخی متفاوت بوده و چنین نیست که بروز آنها را بشود با قواعد کلی شرح کرد. از جنگ داخلی، حمله خارجی، زلزله و سیل، یا وبا یا قحطی به هر دلیل بگیرید تا نفوذ افکار از تمدنی دیگر، و نیز حمله یک پارادایم عقیدتی دیگر، همه اینها در هر جامعه ای ممکن است شرایط تازه ای را ایجاد کند. اینها ابتدا خواستار و طبعا سبب تغییر در وضعیت پارادایم دینی و فکری در جامعه می شود. نتیجه چنین وضعیتی ایجاد نوعی بحران است، بحرانی که معنایش ضعف پارادایم قبلی در پاسخگویی و طبعا بهم ریختگی انسجام مبتنی بر آن است. در شرایط جدید، به تدریج سوالات بی پایانی پدید می آید که کسی از متولیان دین قبلی، قادر به پاسخگویی آنها نیست، یا اگر پاسخ داده می شود ضعیف است. دوره هایی از تاریخ یک دین که این پرسشها زیاد می شود، دوره های بحرانی آنهاست. علائمش این است که مرتب پاسخ به سوالات نوشته می شود، مرتب کتابهای توجیهی و ردیه نوشته می شود. این کارها می تواند بر وضعیت بحرانی غلبه کند و به حیات پارادایم قبلی ادامه می دهد، چنان که اگر ضعفی از خود نشان دهد، به ناچار باید تن به تغییرات بنیادین بدهد.
3. شناخت «بحران» در یک دین، خود می تواند در جنبه های معرفتی، یا نظامات حقوقی و ارزشی آن باشد. برای هر کدام اینها، دلایل خاص بحران زا هست و مربوط به شناخت جامعه ای می شود که این وضعیت در آن پدید می آید. کنترل بحران، همیشه در حیطه وظایف رهبران دینی و بیشتر اوقات با همکاری رهبران سیاسی بوده است. برای نمونه می توان جامعه اسلامی قرن دوم و سوم هجری را مثال زد. در این جامعه، رهبران مذهبی در باره استفاده از ابزارهای تازه وار شده، در جهت حل مسائل مستحدثه و نازله با یکدیگر اختلاف کردند. برخی از عقل گرایان با استخدام برخی از اندیشه های بیرونی، و در این مورد خاص با استفاده از فلسفه یونانی در تمدن اسلامی، تلاش کردند بحرانی که ناشی از انتقادات زردشتیان و مسیحیان و ملحدان بود جواب دهند. در چنین شرایطی، پاسخ دادن به بحران های اجتماعی که دین را زیر سوال می برد، با استفاده از «اجتهاد در دین» سرلوحه کار نوگرایان می شود. در واقع، به طور مداوم، در زمان بروز چنین بحران هایی، این تلاش وجود دارد تا با ارائه راه حل های تازه، بحران های پدید آمده، حل و فصل شود.
4. شما می توانید، این روند «بحران ـ تغییر ـ فرقه سازی» را در ارتباط با یهودیت، مسیحیت و اسلام در زمان های مختلف دنبال کنید. این روند، از زاویه ثبات و تغییر در وضع دین، پدید آمدن بحران های فکری و اجتماعی، و ایجاد چندگانگی ها در ساختار دین و نیز تغییراتی که منجر به شورش علیه مرکزیت آن می شود، قابل بررسی است. در این زمینه، دنیای اسلام، تجربه خاص خود را دارد و محصول آن از نظر دانشی، علم «فرق و مذاهب» و شناخت مقالات و مذاهب مختلف در طول تاریخ این دین است. در این قبیل آثار، فارغ از جنبه های قالبی و بی خاصیت آن، اهم مسائل مورد اختلاف در هر دو را نشان می دهند. کشف بحران های فکری از دل این آثار، به راحتی به دست می آید. بروز دیدگاه های شگفت تازه توسط برخی از فرقه ها، بیش از هر چیز دیگری در تاریخ تطور فکر در دنیای اسلام ارزش دارد. جالب است بدانیم که بحران های فرقه ای در جهان اسلام در قرون اولیه، یعنی از اول تا ششم و پس از آن در دوره حمله مغول تا صفویه، و زان پس در دو قرن گذشته، هر کدام ویژگی های خاص خود را دارد. به عبارت دیگر، در دوره میانی، هیچ نشانی از بروز فرقه سازی های قرون اولیه نیست و اصولا جهان اسلام از نظر فرقه ای دنیای متفاوتی را با قرون پیش از آن دنبال می کند. خواهیم دید که عصر جدید نیز وضعیت متفاوتی دارد.
5 . در جریان تغییراتی که در دین پدید می آید، آثار مختلفی را می توان مشاهده کرد. این مسأله به حجم و عمق بحرانی مربوط است که پدید می آید. این بحران چیست؟ به نظر می رسد، دو سویه دارد. یک سویه آن ریشه در گذشته آن دین و وضع رایج و رسمی آن دارد، و سویه دیگر آن، تغییر و جهتی است که در آینده خواهد داشت. به عبارت دیگر، نگاه می کند که چه جایگزینی برای آن وجود خواهد داشت. تغییر چنین نیست که همیشه محبوب باشد، تغییر باید به یک ثبات برسد، چرا که آدمی وضعیت آنارشیستی را در زندگی فکری و عملی خود نمی پذیرد. بدین ترتیب هر نوع بحرانی، یک نوع نقد نسبت به گذشته و نوعی راه حل برای آینده دارد. همیشه و در ظاهر می کوشد تا اساس و لزوم این تغییر را با استدلال نشان دهد، اما فی الواقع، تلاش می کند افراد را قانع کند که پاسخ های گذشته مفید و سودمند و واقعی نبوده، و پاسخ های دیگری باید برای آن یافت. در چنین بستری، انشعاب های فرقه ای محصول بروز بحرانی است که در پارادایم رسمی دین پدید می آید. معترضین تلاش می کنند راه حل های تازه ای را برای حل مشکل ارائه دهند. در اینجا نباید نفوذ افکار قدرت طلبانه یا منازعات سیاسی و لحاف ملایی را فراموش کنیم. اما به هر حال این یک اصل است که هر نوع بحران، الزاما باید زیر پوشش یک توجیه فکری، انتقادی نسبت به وضع موجود و دارای راه حل و لو اجمالی نسبت به حل مشکل و آینده، انجام شود. یعنی حتی اگر اختلاف سیاسی، سبب پدید آمدن یک جریان معارض یا به اصطلاح فرقه شود، مانند آنچه میان امام علی و خوارج بر سر صلح با معاویه پیش آمد، باز هم نیاز به یک توجیه فکری دارد که همانا تعریف کفر و ایمان است که به آن اختلاف پوشش فکری می داد.
6. حالا بر اساس این منطق، می توان نگاهی تاریخی به پدید آمدن اسلام و روند ایجاد فرقه ها و احزاب دینی داشت. زمانی که اسلام پدید آمد، خودش اعتراض به وضعیت فکری ـ دینی موجود در جامعه عربی آن روزگار بود. در واقع، نوعی بحران برای اندیشه های نامنسجم و ضعیف جاهلیت وجود داشت، و اسلام توانست، با استناد و تکیه به آن، اساس آن پارادایم را براندازد و نظام فکری تازه ای را ایجاد کند. این نظام فکری جدید که منبعث از آموزه های قرآن و سنت نبوی بود و راه های تازه برای پرسش های عمیق انسانی در باره هستی و انسان داشت، توانست غلبه کند و راهش را ادامه دهد و پارادایم عقیدتی تازه را شکل دهد. این بار، دیالکتیک تازه ای در پارادایم جدید آغاز شد. در جریان شکل گیری نظام و چارچوب یا همان پارادایم جدید، دیدگاه های متعارضی وجود داشت که ما بارزترین آنها را جریان سنی شیعی می دانیم. از نقطه نظر حاکمیت و اکثریت، یکی بر دیگری غلبه کرد، و اما در بطن خود، به عنوان یک اعتراض و بحران آن دیگری را حفظ کرد. در این باره، مورخان ممکن است علل مختلفی را بیان کنند، اما از نظر یک متخصص فرق و مذاهب، و به خصوص از زاویه ای که شرح آن گذشت، مهم این است که پارادایم حاکم سنی، با استفاده از اهرم های مختلف فکری، سیاسی، با استفاده از محدثان و فقیهان، با ایجاد امکانات برای ترویج جریان های فکری خاص و همسو، راه را برای غلبه خود فراهم می کند. با این حال، به دلایل مختلف، یک جریان معارض، که پاسخ های دیگری برای پرسش ها دارد، باقی می ماند و به تدریج تلاش می کند تا بحران را حفظ کند. این بحران فکری، یا سیاسی، چندین پرسش در باره اساس نگره پارادایم حاکم و به چالش کشیدن آن است و منتظر می ماند تا بحران های تازه ای از راه برسد. رهبران معارض می کوشند تا با استفاده از آموزش ها و آموزه های تازه، رهروان جدیدی بیابند که معترضان جدی تر و قدرتمندتری باشند. مجموعه ای از انتقاداتی که امام حسین (ع) در طول حادثه کربلا به دستگاه حاکمه اموی و نظام فکری آن دارد، شاهد بسیار مهمی از وجود بحران های فکری و سوالات بی پاسخ جدی است که وجود دارد. فهرستی از آن اعتراضات را که منجر به بحرانی عمیق شد و حاکمیت اموی را با چالش جدی مواجه کرد، در آن ماجرا می توان مشاهده کرد.
7. این بحران، هرچه عمیق و سوالاتش هرچه جدی تر باشد، شکاف بیشتری در جامعه ایجاد می کند. اگر ساده باشد، و نظام پارادایمی حاکم قوی عمل کند، می تواند آن را از بین ببرد و تنها نشان تاریخی از آن نگاه دارد، اما اگر آن سوالات و بحران ناشی از آن عمیق باشد، و طرفداران بیشتری را جلب کند، این درست، همانجاست که یک گروه تازه شکل می گیرد و با نظام حاکم درگیر می شود. شیعه و خوارج، از نظر سنیان حاکم و اکثریت، اسما دو فرقه هستند که عمیق ترین ریشه های تاریخی را دارند. ریشه هایی که بحران جدی برای دولت اموی و بعدها عباسی بودند. این روند ادامه می یابد و نهایت این بحران دینی و مذهبی، سر از انقلاب های شکست خورده یا انقلاب پیروز عباسی سر در می آورد.
8 . این روند را در طول تاریخ اسلامی می توان ادامه داد تا به دوره معاصر رسید. در برخی دوره ها، فرقه سازی فاجعه و در حدی گسترده است، به طوری که مثلا در عرض یکی دو سه دهه، ده ها گروه ایجاد می شوند. این پدیده، باید دلایل خاص اجتماعی و سیاسی داشته باشد. مثل روزگارانی است که یک مرتبه چندین مدعی مهدویت در آن ظهور می کنند. در این دوره ها باید بحران پارادایمی که زمینه نوعی انقلاب علیه وضعیت موجود است، جدی باشد. همیشه باید برای کشف دلایل بروز و ظهور جریان های معارض، چه اسمش فرقه باشد چه دین که البته دومی وسیع تر عمل می کند، به عوامل بحران توجه کنیم. عوامل بحران، لزوما سیاسی یا حتی اقتصادی نیستند، گاه صرفا فکری هستند. و در مواردی، آن قدر عمیق هستند که زلزله ای ایجاد کرده و به سرعت برق و باد، طومار جریان قبلی را بر باد می دهند. یافتن آن سوالات اصلی، آن مواردی که نقص و ضعف گذشته را نشان می دهد، بسیار بسیار اهمیت دارد. اینها فارغ از بحران های سیاسی و اجتماعی، در مواردی می تواند جنبه معرفتی داشته باشد، به این معنا که مثلا طی یک دوره، پارادایمی و چارچوبی با اندیشه های خاص باطنی و عرفانی پدید آمده و با استفاده از شرایط سیاسی خاص، نوعی نظام فکری را برای تقویت این پارادایم فراهم کرده است. برای مثال تفسیر خاصی از قرآن داده، احادیث خاصی را ترویج کرده، استادان آن، نگره های خاصی را در تفسیر هستی و جهان و انسان ارائه داده و بسیاری از متون قدیمی تر دین را از جلوی چشمان مردم محو کرده اند. اگر آن آثار زنده شود، و خوانده شود، بحران پدید می آید، درست مثل این که در مقابل قرون وسطای مسیحی، آثار کهن یونانی و روم باستان احیا شد، خوانده شد، و انقلاب شد.
9. این که چرا در یک مقطع خاص، چندین فرقه و گرایش معارض درونی ایجاد می شود، به دلیل همین بحرانی است که پدید می آید. برای مثال، تصور کنید، در فاصله سالهای 1210 تا 1260 ق یعنی طی نیم قرن، چندین جریان معارض در درون جامعه ایران علیه تشیع رسمی شکل می گیرد. جریان هایی که به دلیل عمقی که دارند، تبدیل به فرقه های مستقل می شود. البته تبدیل شدن آنها یا هر مورد دیگر به فرقه مستقل، صرفا به بحث بحران باز نمی گردد، بحران و عمق آن ، دلیل حدوث آن است، اما دلیل بقا، مربوط به یافتن دلایلی برای ادامه بحران، پاسخ ندادن به آن، و مدیریت بحران توسط رهبران آن است، این که آیا توانایی لازم را برای تبدیل آن به فرقه را دارند یا خیر؟ آیا معارضین، توانایی عرضه اندیشه هایی را دارند که هویت مستقل به جریان برساخته شان بدهد و آن را حفظ کند؟ به همین قیاس، رهبری و مدیریت آن جریان پس از ایجاد هم مهم است. این که رهبری اصلی، جانشینان نیرومندی از خانواده یا غیر خانواده خود دارد یا خیر. یک رهبری ضعیف، جریان یا فقه جدید را نخواهد توانست ادامه دهد، کما این که در جریان شکل گیری بابیت، با این که جانشینی رسمی صبح ازل بود، اما بابیت ادامه نیافت و تقریبا نابود شد. صرف این که رهبری ولو برخلاف وصیت باب، به میرزا حسینعلی رسید، او مسیر تازه ای را ایجاد کرده و فرقه بهائیت را با هویت بخشی و مدیریت خاص خود، ادامه داد. در باره دوام شیخیه هم بحث رهبری به دلیل خانوادگی شدن و نظریه رکن رابع که همه را گرد یک نفر فراهم می آورد، بسیار مهم بود، در حالی که نسبت به جریان میرزا محمد اخباری، به رغم نبوغی که او داشت، و آثاری که تولید کرد، به دلیل نبودن رهبری، جریان برساخته او تبدیل به فرقه نشده و در جریان های بابی و شیخی حل شد یا به مسیر رسمی تشیع بازگشت.
10. یکی از بسترهای اصلی پیدایش جریان های معارض، استناد به برخی از متون گذشته و قدیمی است. توجه داشته باشیم که در ادیان و مذاهب، تجربه های زیادی از افکار و اندیشه ها و نیز مجموعه ای از عواطف فشرده و تبدیل شده به تاریخ وجود دارد. نحله هایی که بوده اند و از میان رفته اند، اما آثاری از کتاب و اقوال و شعر و تاریخ از آنها برجای مانده است. در دوره های پسین، همیشه این احتمال هست که کسانی با تکیه بر آنها، جریان معارض تازه ای را برپا کنند. یادمان باشد که اهل حدیث که اساس تسنن افراطی هستند، تقریبا در قرن سوم در اوج اما در منطقه ای محدود بودند و به سرعت مضمحل شدند. با این حال، در قرن هشتم، ابتدا ابن تیمیه، و سپس در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب بر اساس همان متون این جریان را زنده کردند. آنها گفتند که آنچه پس از آن پدید آمده، انحرافی بوده و دین و مذهب درست یا همان سنت واقعی، همین متون است. جالب است که ابن تیمیه نتوانست جریان حاکم شود، اما این جریان، بعدها در قرن دوازدهم بار دیگر رواج یافت و طی چند دهه گذشته، به پشتوانه همان متون که در مصر و سپس سعودی منتشر شد، و نیز با حمایت های سیاسی و مالی ناشی از بالا رفتن درآمد نفت جریان سلفیه یا وهابیه، که یک فرقه نحیف و ضعیف قدیمی بود، بار دیگر احیا و زنده شد و این روزها، در عالم اسلام کر و فر شگفتی دارد.
11. در دوره مشروطه، بحران های تازه ای برای دین و مذهب پیش آمد، اما اینها یک تفاوت عمده با دوره های قبل داشت، و آن این که و لو انتقاد نسبت به آموزه های مذهبی و تاکید روی نوعی بحران بود، اما رویکرد آتی آن عبور از مذهب، و ورود به جریان های نوین فکری سیاسی غربی بود. به عبارت دیگر، فرقه سازی های جدید، دست کم بخش عمده آن، دیگر رویکرد فرقه سازی مذهبی نیست، بلکه ایجاد جماعات و دسته های سیاسی جدید بود که وابسته به فرماسونری یا مارکسیسم یا گرایش های دیگر بودند. در تمام این مدت، نزاع میان دین و اندیشه های مدرن، از یک طرف به تغییراتی روی دینداری و پدید آمدن جریان هایی درون دینی به عنوان روشنفکری دینی و مشابه آن بود، و از طرف دیگر، سبب بروز و ظهور افکار جدید و احزاب و سازمان های فکری تازه ای بود که جای فرقه سازی های قدیم را گرفتند. این البته یک مدل، اما بسیار فراگیر بود که راه حل هایی، از حفظ دین با تفسیرهای خاص و محدود تا براندازی آن را توصیه می کرد. جالب است که حتی در یک جامعه مذهبی شبیه ایران، مخالفت های سیاسی، کمتر مانند قدیم به سمت فرقه سازی مذهبی می رود و بیشتر با مدیریت حزبی و سیاسی در درون نظام و با تقسیم قدرت و امتیازات میانه آنها و نیز با توجه به نوعی موازنه حقوقی میان احزاب که فرهنگ جدید سیاسی غرب توصیه می کند، مسائل حل و فصل شده و به فرقه سازی نمی رسد.
12. در میان باورهای مذهبی، جنبه های خاصی وجود دارد که فرقه زاست. به این معنا که بستر و زمینه برای ظهور گروه های معارض فکری که به تدریج و طی پروسه خاصی تبدیل به فرقه می شوند را دارد. معمولا این نقاط، بسته به حساسیت هایی که از جنبه های فکری و سیاسی و اجتماعی دارند، قابل شناسایی است. برای مثال، در دنیای اسلام، ادعای نبوت تازه یا ادعای مهدویت، همیشه نقطه ای با قابلیت بالا برای بروز برای فرقه سازی ها و زمینه مساعدی برای رشد آنها بوده است. دلیل این امر، امکاناتی است که در این ادعا نهفته است. البته در حد ادعای نبوت، به سادگی بنیاد فرقه یا حتی دین تازه ای گذاشته می شود، اما مهدویت، ممکن است صرفا جنبه های اصلاحی ـ در حد ادعا ـ مورد توجه باشد. فراوانی ادعاهای مهدویت در جهان اسلام، ضمن آن که نشان از پدید آمدن بحران های فکری و اجتماعی است، و اما توانسته جای برخی از فرقه سازی ها را هم بگیرد، ضمن آن که گاهی خودش به فرقه جدید تبدیل شده است! همیشه این امکان هست که یک جریان معارض قوی، در یک سیر طبیعی، تبدیل به یک جریان سیاسی معارض قوی شده و به تدریج با تاکید بر جنبه های خاصی از مذهب، آرام آرام خود را از بقیه جدا کند. چنان که قبلا هم اشاره کردم، این مسأله بسته به مدیریت پسینی جنبش پدید آمده است.
13. چنان که گذشت، بحران های فکری و هویتی، هر دو می تواند در ایجاد تنش در وضع دینداری و هموار کردن راه تغییر موثر باشد. این مسائل باید شرایط بروز بیابد و در میان عامه چنان تلقی شود که تن دادن به نوعی تغییر در نگرش دینی، راه حل برون رفت از بحران فکری است. این مسائل، همیشه راه های تودرتوی خود را دارد. یک بحران، ممکن است به سادگی از کنار دین رد شود، بدون آن که آسیبی به آن بزند. و اما بحران هایی هم هست، که می تواند بسیار عمیق و برانداز و انقلابی باشد. برای مثال، این که دین مدعی رستگاری و فلاح، نتواند نوعی آرامش اخلاقی و اجتماعی و روحی ایجاد کند، ممکن است زمینه های نوعی بحران معنویت را فراهم کند و راه را برای رشد عرفان های کاذب یا واقعی اما متفاوت با قرائت رسمی دین پدید آورد. در این شرایط، رهبران خاصی نفوذ می یابند که مدعی رهبری این نوع حرکت ها هستند. اینها همیشه در گوشه ای از جامعه وجود دارند، اما در میانه این بحران، اگر درست ظاهر شوند، و مخالفت جدی هم با آنها نشود، می توانند مبدع برخی از جنبش هایی باشند که به تدریج راه را برای تغییر قرائت رسمی دین، یا ایجاد فرقه های جدا فراهم کند. این تحولات، مانند غالب تحولات انسانی، بسته به هزار و یک شرط هستند، اما این به این معنا نیست که نتوان مسیر کلی آنها را با این نوع منطق فرقه سازی، پیش بینی کرد.
14. زندگی شهری، همواره از ایجاد فرقه های تازه جلوگیری می کند. این البته کلیت ندارد، اما اشاره به یک وضعیت خاص در شهر که همانا ایجاد تعامل سازنده میان همه گروه ها برای اداره مسائل پیچیده آن است، و همین طور وجود قدرت فائقه دولت برای کنترل، نیز وجود نیروی نظامی و انتظامی و امنیتی، و بسیاری از مسائل، اغلب مانع از رشد جریان های فرقه ای موثر در شهرها می شود. این به رغم آن است که بحران ها هم معمولا در همین نقطه پدید می آید، اما این اشاره، یعنی بروز کمتر فرقه گرایی در شهرهای اصلی، یکی هم به خاطر این است که در آنجا قدرت جدی متولیان پارادایم رسمی دیندرای را داریم که جلوی انشعاب را می گیرد. این فقط برخی از نکات است. از نظر فکری، مساهمت همه در اندیشه عمومی، و رفت و شد عالمان با یکدیگر در مراکز آموزشی، نوعی تقریب فکری و تعقل را در جامعه شهری گسترش می دهد. به علاوه، مانع از تبدیل شدن مسائل فرعی به اصلی می شود که خود یکی دیگر از بخش های منطقه تکثیر فرقه گرایی است. در مقابل و این که بخشی از فرقه گرایی ها، در مناطق دور افتاده راحت تر انجام می شود، نکاتی درست مقابل نکاتی که عرض شد دارد. اگر از همین نکته اخیر شروع کنیم، در مناطق دورافتاده، یک شیخ یا رهبر مذهبی، به سادگی می تواند مسائل فرعی را به اصلی تبدیل کند و به تدریج ساز مخالف با دین رسمی حاکم سر دهد. به علاوه، سطح فهم عمومی پایین تر و امکان سوء استفاده فکری و عاطفی بیشتر است. جنبه های اقتصادی به ویژه از ناحیه طبقات پایین اجتماع که در نواحی غیر شهری ساکن هستند، باز هم زمینه مساعدی بر رشد شورشها است که بسا تبدیل به فرقه شود. عدم وجود تعامل فکری در مناطق دور افتاده، انزوای بیشتر یک فرقه و در نتیجه یافتن هویت تازه و متفاوت را برای آن در بر دارد. نبودن عالمانی که با یکدیگر گفتگو کنند، و بی توجهی به مبانی مشترک، زمینه را برای فرقه سازی در نقاط دور دست بیشتر فراهم می سازد. وجود فرقه های شگفت در مناطق دوردست، کوهستانها و مناطق بسیار دور از مراکز فرهنگی، دقیقا نتیجه زمینه مساعدی است که آن مناطق برای قبول و رشد این قبیل جنبشها داشته و به رغم آن که در آغاز پیوندی با مذهب رایج در شهر داشته، کم کم روی ویژگی های شخصی خود تکیه کرده و از آن جدا شده است. این رویه هم البته وجهی از منطق فرقه سازی است و نباید همه آن تلقی شود.
این مطلب تحت عنوان شهر علیه فرقه در مهرنامه شماره 49 منتشر شده است.
نظر شما