۳ نفر
۲۳ آذر ۱۴۰۴ - ۰۷:۴۵
رحیم‌پورازغدی از دیدار با کامیلوگوارا تا بمب‌گذاری در پایتخت

رحیم‌پورِازغدی مدت‌هاست هرچه می‌گوید دستمایه‌ای می‌شود برای رسانه‌ها تا مدتی سرگرم شوند و اسبابِ انبساطِ خاطرِ مخاطبان را با بررسی صحت و سقم دعاوی او فراهم آورند. خدا خیرش دهاد که در روزگار دلار صد و بیست-سی هزار تومانی دستِ‌کم این میزان فایده را برای این مردمِ خسته و بی‌پناه دارد. این بار هم ماجرای پیاده‌روی فرزندان نلسون‌ماندلا و ارنستوچه‌گوارا در پیاده‌روی اربعین این بهانه را دست دوستان رسانه‌ای داد تا سربه‌سر حضرت ایشان بگذارند.

من البته این موضوع برایم مهم نبود. با خودم گفتم اول این که شاید دو هم‌وطن خوش ذوق خواسته‌اند با استاد شوخی کنند. یکی‌شان احتمالا بچه جنوب بوده و آفتاب سوخته و دیگری مثلا از این جوانان سرخ و سفیدِ تبریزی. حوصله‌شان سر رفته بوده و از باب «إِدخالُ السُرور فِی قَلبِ مُؤمِن» خواسته‌اند با جناب رحیم‌پورِازغدی صفایی کنند اما استاد ماجرا را جدی گرفته، تا آن‌جا که ذوق زده آن‌را در رسانة دوستانش هم مطرح کرده. دوم این که حتی اگر چنین اتفاقی در عالم واقع نیفتاده باشد چیز خیلی غریبی روایت نشده. یعنی اگر فرزندان آقای نلسون ماندلا در قید حیات بودند بعید نبود در چنین تجمعی شرکت کنند. از فرزندان آن شورشی آرژانتینی که اصلا بعید نبوده و نیست. ماندلا و چه‌گوارا هرکه و هرچه بودند بزرگ‌ترین حسنشان این بود که آدمیزاد را فارغ از هرگونه عقیده و مذهبی ارج می‌نهادند و برای دفاع از مظلوم، خط‌کش سیاسی و ایدئولوژیک نداشتند. آن‌ها نه در شعار که حقیقتا خود را شریک غم همه مظلومان جهان می‌دانستند و جان و عمر و مال خود را بر سر آرمان‌هایشان گذاشتند. خلاف مدعیان وطنی ما که فرزندانشان را به نافِ امپریالسم می‌فرستند و در این جا شعارهای انقلابی سر می‌دهند. خلاف مدعیان وطنی ما که نه تنها مظلومان جهان را به خودی و غیرخودی تقسیم می‌کنند که بسیاری از هم‌وطنانشان را نیز صرفا به این دلیل که شکل آن‌ها نیستند در صف غیرخودی‌ها تعریف می‌کنند. بگذریم.

گفتم که با این بخش از خاطره‌گویی استاد مشکل چندانی ندارم. قسمت هولناک ماجرا به نظرم آن‌جایی بود که جنابِ رحیم‌پور ناگهان خودرا در مقام قسیم و جنت و نار احساس کرد و در مقام یک قهرمانِ مبارزه با تبعیض و بی‌عدالتی فرمود: «من اگر کاره‌ای بودم همه کاخ‌های تهران را خراب می‌کردم. نود درصد این‌ها حق دیگران را بالا کشیدند». این جمله ظاهرا باید به مذاقِ عدالت‌طلبانة من خوش بیاید اما نمی‌آید. نه تنها این جمله را عدالت‌طلبانه نمی‌دانم بلکه آن‌را نقطه مقابل هرگونه تفکر انقلابی و عدالت‌طلبانة حقیقی می‌دانم. به چند علت: اول این که تخریب و نابودی کاخ‌ها چه کمکی به مردم مستضعف خواهد کرد؟ هیچ! باز خدا پدر و مادر حسنِ عباسی را بیامرزد که به تغییر کاربری کاخ سفید راضی است. رحیم‌پور یک قدم جلوتر از رفیق عباسی است و حتی به این فکر نمی‌کند که بشود از این کاخ‌ها استفاده دیگری کرد. تخریب و تمام. حتی نمی‌گوید مثلا این کاخ‌ها را به سفارت‌های خارجی بدهیم و در عوض پولش را خرج ضعفا و فقرا کنیم. تخریب. یعنی اولین چیزی که به ذهن یک نوجوانِ انقلابی می‌رسد. از این تخریب‌بازی‌ها در طول تاریخ کم ندیده‌ایم. کاخ‌های طبقة نورسیده‌ای را خراب می‌کنند و طولی نمی‌کشد که طبقة نوکیسة دیگری سر برمی‌آورد و در جای دیگری عمارتی نو می‌سازد و این بازی تا وقتی عقل حاکم نشود و کارها بر مدار عدل و تدبیر نگردد ادامه خواهد داشت. تا ابدالآباد. دوم این که من نمی‌دانم این رقمِ نوددرصد را آقای رحیم‌پور از کجا آورده؟ لابد چیزی می‌داند. ماهم به آمار و ارقام ایشان اعتماد می‌کنیم و فرض را براین می‌گذاریم که نوددرصد این کاخ‌ها از راه حرام به دست آمده‌اند و باید زد پدر کاخ و صاحب کاخ را درآورد اما تکلیف آن ده درصد چه می‌شود؟ یعنی بر فرض که هزار ساختمان مجلل در پایتخت وجود دارد که اگر آقای رحیم‌پور کاره‌ای بودند حکم به تخریب آن‌ها می‌دادند. با توجه به آمارِ استاد، صد ساختمان از راه حلال به دست آمده. تکلیف این صد ساختمان چه می‌شود؟ یعنی همه آن‌ها باید پاسوزِ آن نهصد حرام‌خور بشوند؟ آن همه خانواده و زن و بچة بی‌گناه؟ این چه عدالتی است؟

اگر معیارِ عدالت آن حقیقت ازلی- ابدی است که فرمود: وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الْحُطَامِ؛ وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَی الْبِلَی قُفُولُهَا وَ یَطُولُ فِی الثَّرَی حُلُولُهَا؟
 و این هم ترجمه جناب آیتی از این سخن بلند:

به خدا سوگند، اگر شب را تا بامداد بر بستری از خار سخت بیدار بمانم یا بسته به زنجیرم بر روی زمین بکشانند، مرا دوست داشتنی تر از آن است که در روز شمار به دیدار خدا و پیامبرش روم، در حالی که، به یکی از بندگانش ستمی کرده یا پشیزی از مال مردم را به غصب گرفته باشم. چگونه بر کسی ستم روا دارم به خاطر نفسی که پیوسته روی در فنا دارد و سالها و سالها زیر خاک آرمیدن خواهد؟

توجه فرمودید جنابِ رحیم‌پور؟ اگر دعوی‌تان پیروی از آن یگانة آفرینش است که از ستم کردن درحق حتی یک نفر این چنین پرهیز می‌کند؛ آن وقت شما می‌خواهید به سبک مرحوم خلخالی همین طور کتره‌ای و یلخی با آمارهای من‌درآوردی خانه مردم را بر سرشان خراب کنید؟ شاید بگویید خیر عمومی مهم است و ده درصد عدد و رقم مهمی در مقابل شادی دل محرومان نیست. اما هست. به قول حضرت سعدی: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده‌است و هرکه آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده. بله؛ دوستان شما هم از اول که به این جا نرسیدند. خیلی از آن‌ها آدم‌های متشرع و متدینی بودند و بنابه مصلحت گاهی ظلم‌های اندک را توجیه می‌کردند تا کار به این جاها رسید. احتمالا آن‌ها کارشان را با نیم‌درصد و یک‌درصد شروع کردند و با خودشان گفتند این اندک خللی به آرمان‌های عدالتخواهانه آنان نخواهد رسانید تا این که حالا کار به ده‌درصد کشیده‌است و چند صباح دیگر به بیست و سی و صددرصد می‌رسد که البته خیلی هم بد نیست. به هرحال ظلم بالسّویه هم خودش نوعی عدل است. نیست؟

و نکتة آخر این که: گواه عاشق صادق در آستین باشد. نمی‌خواهد همه کاخ‌های تهران را خراب کنید. کار سختی است. صاحبان کاخ‌ها هم آدم‌های بی‌دست و پایی نیستند. اغلبشان خودی‌اند. سر این چیزها هم با کسی شوخی ندارند. می‌زنند همان اول ماجرا دخلتان را می‌آورند و پروژه عدالت‌خواهانة شما را ناتمام می‌گذارند. به جای این کارهای سخت و نشدنی بروید زیر یک خم همین بانک آینده و بپرسید تکلیف متهمان اصلی چه شد؟ شما که صدایتان ماشاءالله خیلی بلند است و به گوش خیلی‌ها می‌رسد بپرسید: تکلیف پروندة چای دبش چه شد؟ راستی برای این که مثل همیشه منتقدانتان را به جناحی بودن متهم نکنید به شما یادآوری می‌کنم که اول از همه یقة حسین فریدون و مهدی جهانگیری را بگیرید و از چند و چون پرونده آن‌ها هم سئوال کنید. بسم‌الله. از فردا شروع کنید و یقة چندتا از این دانه درشت‌ها را بگیرید. در این صورت شاید بتوان اندکی از دعاوی حق طلبی و عدالتخواهانه شمارا باور کرد وگرنه این حرف‌های کودکانه و بی‌هزینه که: اگر کاره‌ای بودم همه کاخ‌های تهران را خراب می‌کردم؛ همان لات بازی در کوچة خلوت است برادر!

آآ

کد مطلب 2155613

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۰۹:۴۷ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
    4 0
    "همان لات بازی در کوچة خلوت است برادر! " نکته ظریف و بجایی بود باید همینطور این جمعت را رسوا کرد
  • میرزا IR ۱۰:۳۳ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
    3 3
    حرف حساب.آقای از غدی بسم ا...
  • نقشبندی NL ۱۱:۲۲ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
    2 0
    مهم‌ترین اشکال بنیادین متن، اسطوره‌سازی بی‌نقد از چهره‌های چپ انقلابی مثل چه‌گوارا است. نویسنده می‌نویسد: «بزرگ‌ترین حسنشان این بود که آدمیزاد را فارغ از هرگونه عقیده و مذهبی ارج می‌نهادند و برای دفاع از مظلوم، خط‌کش سیاسی و ایدئولوژیک نداشتند.» این گزاره از نظر تاریخی و فکری نادرست و ایدئولوژیک است: چه‌گوارا دقیقاً با خط‌کش ایدئولوژیک مارکسیستی عمل می‌کرد؛ در کوبا دادگاه‌های انقلابی برپا کرد، در زندان لاکابانیا مسئول مستقیم اعدام‌های سیاسی بود، مخالفان ایدئولوژیک را «ضدانقلاب» و «دشمن مردم» می‌نامید. او نه تنها «فارغ از عقیده» عمل نمی‌کرد، بلکه آشکارا به خشونت طبقاتی و حذف فیزیکی باور داشت. در این‌جا موسوی همان خطایی را مرتکب می‌شود که اغلب روشنفکری چپ‌زده دچار آن است: تفکیک شاعرانه‌ی نیت از پیامد. نیت‌ها مقدس، اما نتایج فاجعه‌بار.
  • علی اصغر قاسم پور IR ۱۲:۳۵ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
    0 0
    عالی بود! درود بر شما، بیان یک واقعیت همراه با طنزی عالی، با این روزگار ناخوش که تندروها فراهم کردن کلی خندیدم، پاینده باشید😀
  • مخالف یوگا IR ۱۲:۵۴ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
    0 0
    ماندلا را به هر چیز می‌شود نسبت داد، جز این: سیاست هویتی مذهبی، راهپیمایی آیینی فرقه‌ای، یا نمایش‌های ایدئولوژیک ضدغرب. ماندلا پس از آزادی از زندان، دقیقاً پروژه‌ی پایان دادن به سیاست بسیج دائمی را دنبال کرد، با آمریکا، اروپا و سرمایه‌داری جهانی وارد تعامل شد و کشورش را از منطق «دشمن‌سازی مقدس» بیرون کشید. این‌که فرزندان او در یک راهپیمایی مذهبی-سیاسی منطقه‌ای شرکت کنند، نه فقط «بعید»، بلکه تقریباً ناممکن است.

آخرین اخبار