این بار پدر و مادرها با توجه به رونق اندک سینما و صنعت سرگرمیسازی و البته مدرکگرایی جامعه، دنبال تربیت بچههای درسخوان بودند و حتی زیر بار قرض میرفتند و از خرجهای خود میزدند تا بچهها معلم خصوصی داشته باشند... یک دهه بعد وقتی چند کودک در برنامههای تلویزیونی مجری شدند، دوباره پدر و مادرها در رؤیای خود، فرزندشان را در حال اجرای برنامه تلویزیون میدیدند و این بار تب تند مجریگری آنها را وامیداشت دست بچه را بگیرند و سراغ برنامهسازها بروند اما با ورود پول به فوتبال و تبدیل این ورزش به یک پدیده پولساز و به موازات آن با رشد قارچگونه مدارس غیرانتفاعی قوطی کبریتی که امکان ورزش را از بچهها میگرفت، پدر و مادرها هزینه میکردند تا کودکانشان در مدارس فوتبال عضو شوند و بخت خود را برای رسیدن به دنیای خوشبختی ورزشی بیازمایند. کلاسهای ژیمناستیک تقریباً تعطیل شده و مدارس فوتبال رونق گرفت و در این میان با بالا رفتن تعداد مدارس فوتبال، کنار پیشکسوتان فوتبال و مربیان سازنده، یک سری افراد سودجو هم وارد این چرخه شدند و بدون هیچ فیلتر و غربالی، برخی منحرفین اخلاقی را به عنوان مربی به خدمت گرفتند تا مدارس فوتبال به جای آن که کارخانه کشف و پرورش استعداد باشد، بعضاً به محیطی ناامن برای کودکان تبدیل شود. امروز که از نهادهای نظارتی میخواهیم به ماجرای مدارس فوتبال ورود کنند و جلوی ناهنجاریها را بگیرند و از پدر و مادرها میخواهیم بیشتر مراقب کودکان خود در محیطهای آموزشی ورزشی باشند، باید از خودمان بپرسیم آیا ما هم در جایگاه رسانه که کار و وظیفهاش آگاهیبخشی به جامعه است، خانوادهها را متوجه این خطر کرده بودیم؟ باید قبول کنیم ما هم در هیاهوی فوتبال از این بخش حساس غافل شدیم. جلوی ضرر را اما هر جا که بگیری، منفعت است... باید جامعه را آگاه کرد، باید در مبارزه با پلیدیها کنار نهادهای مسئول و مراجع قضایی بود... رسانهها باید بخشی از این مبارزه باشند، نه فقط منعکسکننده اخبار...
* این یادداشت در سرمقاله یکشنبه ۵ دی روزنامه خبرورزشی چاپ شده است.
نظر شما