آشنایان این راه و محققان این وادی صاحبنظران علوم انسانی و فیلسوفاناند. اگر از آنها راه نمیجوییم، لااقل از اطلاعاتی که دارند، استفاده کنیم. مگر نه اینکه مدام از اطلاع رسانی میگوییم و الفاظ علم و نظریه و پژوهش، پیوسته در زبان ما میگردد.
اگر شناختن و پذیرفتن فلسفه به عنوان راهدان و رهآموز توقع زیادی باشد، این را بپذیریم که لااقل میتواند معانی علم و نظریه و تجربه و روش و... را بیاموزد یا روشن کند. ما که این همه از علوم انسانی و علوم طبیعی و تکنیک حرف میزنیم و دربارة اهمیت هر یک احیاناً داد سخن میدهیم، خوب است که معنی هر یک از اینها را دقیقتر بدانیم. من از مطلعان و مشاهیر دانشمندان شنیدهام که گفتهاند احکام و آرای فلسفه باید علمی باشد و اگر نباشد، اعتبار ندارد. غافل از اینکه فلسفه، علم (به معنی جدید) نیست و احکام آن با احکام علمی تفاوت ماهوی و درجاتی دارد و به این جهت آنها را نمیتوان با هم قیاس کرد.
هیچ حکم علمی فلسفی نیست و هیچ حکم فلسفی نمیتواند علمی به معنی خاص باشد. فلسفة علمی چیزی شبیه به دایرة پنجضلعی است. فلسفة حدّ علوم را تعیین میکند و همة کسانی که به کار علم و پژوهش مشغولند، باید این حدود را بشناسند. در مجالس رسمی و در مقالات و گفتارها و طرحها و آییننامهها وقتی مثلاً از علم و پژوهش میگویند، حد علوم و مخصوصاً علوم انسانی متأسفانه معلوم نیست و گاهی که اصطلاحات را تعریف میکنند، مطالب غیردقیق و خطایی و از قبیل مشهورات است. چنان که ادبیات و اخلاق و فقه و عرفان و فلسفه و جامعهشناسی و اقتصاد و روانشناسی و... را در عداد علوم انسانی ذکر میکنند.
این تلقی نادرست نیست؛ اما میان ادبیات و فقه و تاریخ و اقتصاد از یک سو و علوم دقیقه و فنون مهندسی از سوی دیگر دیواری میکشد که گذشتن از آن بسیار دشوار است و علومی را در کنار هم قرار میدهد که از حیث مبادی و اصول و روش و مقصود اختلاف بنیادی دارند.
متقدمان، علم را به نظری و عملی تقسیم میکردند. در نظر آنان علم نظری دانستن چیزهاست، چنان که هستند و علم عملی انجام دادن بایستة کارهاست. در دورة جدید این تقسیم را کنار گذاشتهاند، چنان که آنچه در قدیم علم عملی خوانده میشد، دیگر علم دانسته نمیشود و اگر به آنها علم اطلاق شود، به حکم شهرت یا بر سبیل مسامحه است؛ یعنی علم به معنی عام لفظ در زبان عامه منظور شده است. نظر و نظری هم دیگر معنی قدیم ندارد، صرف نظر از تغییر و تحولی که در معنی کلمات و اصطلاحات پدید آمده است.
علوم انسانی با اوصافی شناخته میشود که نه فقط معنی آنها روشن نیست، بلکه اساس و مبنایی هم برای آنها نمیتوان پیدا کرد. چنان که مثلاً علوم انسانی را علم ارزشها میدانند و این علوم را در اصل و اساس با علوم دیگر متفاوت میانگارند و میگویند که این علوم بر مبنای غیرالهی بنا شده است. این هم نادرست نیست، ولی میتوان و باید پرسید که مگر علوم دیگر مبنای الهی دارند؟ هیچ یک از علوم جدید مبنای الهی ندارند، اما اگر علم را بخشش الهی بدانیم هیچ تفاوتی میان علوم انسانی و دیگر علوم نیست. حتی میتوانیم بگوییم همة موجودات از این حیث با علم شریکند.
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود / اگر تسبیح میفرمود اگر زنّار میآورد
نظر شما