به گزارش خبرآنلاین گزیده ای از سخنان این فیلسوف برجسته را می خوانید:
* غربشناسی در 40-50 سال اخیر یکی از مسائل فلسفه ما شده است و باید جایگاه آن را در فلسفه خودمان مشخص کنیم که غربشناسی چیست و از کجا آمده، آیا غربشناسی ممکن است یا ضرورت دارد و اگر ضرورت داشت، ضرورت آن را بررسی کنیم.
* آنچه در فلسفه ما مهم است و باید مورد توجه قرار گیرد وجود مسأله است؛ فلسفه دو صورت دارد یکی تفنن که تفنن خوبی است، با بیومکانیک نمیتوان تفنن کرد اما با سارت میشود تفنن کرد، با پژوهش در نانو کمتر میتوان تفنن کرد اما با همه فلسفهها حتی فلسفه اسلامی نیز میتوان تفنن کرد.
* از بختهای من در آخر عمر این است که دوباره به فلسفه اسلامی برگشتهام البته من هیچ گاه تعلق خاطرم را به فلسفه اسلامی رها نکردهام اما بیشتر در تاریخ فلسفه اسلامی بودهام. در جوانی یک رساله درباره فارابی نوشتم و از آن زمان به بعد هیچ وقت فلسفه اسلامی را رها نکردم ولی کار من در دانشگاه تدریس تاریخ فلسفه غربی بود.
* در اروپا و آمریکا کسانی هستند که معتقدند فلسفه غربی و شرقی ندارد و در واقع فلسفه یکی بیش نیست و آن فلسفه یونانی است. بنده بر عهده گرفتم رساله کوتاهی در باب فلسفه اسلامی بنویسم و از این باب بسیار خوشحالم. حاصل مطلب را کاری ندارم و نمیتوانم درباره رسالهای که نوشتهام اظهارنظر کنم چرا که اساتید بزرگ در فلسفه اسلامی هستند که بتوانند حرف بزنند و متون فلسفه اسلامی را میدانند.
* هر گاه انسان وارد یک وادی میشود چیزهای جدید و نو میبیند در این مراجعهای که ضرورتاً مدتی تعطیل میشود و وقفه پیدا میکند چیزهای تازه بسیاری یافتهام خیال میکنم به فلسفه بیشتری آشنا شدهام چون ناگزیر بودم و فلسفه اسلامی را از ابتدا تا انتها بخوانم و چه بسا خواندن شرح منظومه سبزهواری کار بسیار دشواری است.
* وقتی مرحوم علامه طباطبایی استاد استادان فلسفه اسلامی، گفت: «در فلسفه برهان وجود ندارد» و در مقدمه کتاب «نهایةالحکمه» فرمودند: در فلسفه (اسلامی) برهان لمّی وجود ندارد حتی برهان إنّی هم وجود ندارد، یک نوع ملازمت است؛ برهان لمّی برهانی است که از علت معلول سیر کند و برهان إنّی عکس آن است».
* وقتی شما کتابهای فلسفه را باز میکنید به جای اینکه مطالب برای شما روشن شود و بدانید چه چیزی را باید تصدیق یا نفی کنید با تمهید مقدمات و اقامه براهین آغاز میشود و اگر برهان نداریم باید صفت این براهین را بدانیم؛ ربط حادث و قدیم را مطرح میکند.
بنده 70 سال است که با فلسفه سروکار دارم مطلب روشنی نیست برایم؛ تا زمان ملاصدرا و میرداماد هرگز بحث اصالةالوجود در فلسفه مطرح نبوده است. اصالت ماهیت را مرحوم میرداماد میآورد و ملاصدرا هم به تبعیت استاد، اصالت ماهیتی میشود اما وقتی به شرح منظومه مرحوم حکیم سبزهواری مراجعه میکنیم مطلب این گونه آغاز میشود «إنالوجود عندنا اصیل دلیل من خالفناء علیلٌ».
* من دانشجو و طلبه میخواهم محل نزاع را بدانم، مطلبی که خیر دیر طرح شده مبنی بر اینکه مقصود از اصالت وجود چیست و چرا میرداماد قائل به اصالت ماهیت است؟ چرا میگوید ابنسینا و فارابی هم همینطور هستند؟ اما نظر من این است که بنا بر آنچه ملاصدرا گفته همگی اصالت وجودیاند.
* ما به تفکر و تأمل در این مسائل نیاز داریم،فلسفه چیزی نیست که بگوییم دیروز بوده بلکه فلسفه امروز است. بیایید این فلسفه را امروزی کنیم چرا باید فلسفه را امروزی کنیم؟! برای اینکه به آب و نان برسیم و در واقع فلسفه بنیاد خِرد مردمان را پایدار میکند از این رو همه فلسفهها درست هستند و به همین دلیل هم همه فلسفهها وجود دارند.
* من کانتی نیستم ممکن است تعلقی به فلسفه اسلامی داشته باشم و بگویم فلسفه علم درک اشیا است چنانچه هستند اما فلسفه غربی چنین نیست از زمانی که کانت گفت: «وجود فینفسه مشهول است».
فلسفه این نیست که ما بگوییم یک کتاب نوشتیم و در آن کانت را اثبات کردیم یا هگل را رد کردیم بلکه فلسفه در جان مردم است. و هر چند غرب جدید با کانت زندگی میکند اما کانت را نمیشاسد. فلسفه علمی نیست که در مدرسه آن را فرا بگیریم و بخواهیم آن را به کار ببریم.
* برخی مطرح میکنند برویم درباره فلسفه بهداشت بخوانیم بنده معتقدم بهداشت برای عمل زندگی و برای احتیاط است برای اینکه ما به بیماری مبتلا نشده و سلامت باشیم. لذا اگر بگوییم فلسفه بهداشتی است هیچ فلسفهای برای من بهداشتی نبوده است. وقتی کتاب اخلاق «نیکما» ارسطو را خواندم از معدود کتابهایی بود که بیش از یک بار آن را خواندم و با اعجاب خواندم و هم از خواندن این کتاب همان حس خواندن داستان «ابله» داستایوفسکی به من دست داد. بنابراین چطور میتوانم بگویم ارسطو وجود ندارد یا تمام شده است و از این رو فلسفه، بهداشتی و غیربهداشتی ندارد.
* همواره و همه جا بشر از تفکر برخوردار بوده و این تفکر ممکن است شدید یا ضعیف باشد اما همیشه تفکر وجود داشته و اگر روزی پیوند تفکر با انسان قطع شود موجود دیگری خواهیم بود و این تفکر با ذات ما ارتباط دارد. منظور از ذات، ذات تاریخی است.
خیلی آسان وقتی به یک کسی میگوییم اگزیستانسیون// یک ربع بعد به او میگوییم ذاتگرا هستید؛ همین طور یک اصطلاح را میگیریم و آن اصطلاح را به صورت برچسب به اشخاص، فکرها و روشها میزنیم. بیایید با نگاه دیگری فلسفه را ببینیم. فلسفه با جان و وجود ما نسبت دارد و فقط یک علمی نیست که بخواهیم آن را مانند درس مدرسه حفظ کرده و بعد یادمان برود.
* فلسفهای که صرف علم فلسفه باشد هیچ است و مرتبهای پایینتر از سایر علوم را دارد برای اینکه ما تأمل فلسفه را فرا بگیریم باید علم فلسفه را یاد بگیریم و ناگزیر از آن هستیم اما نباید در علم فلسفه توقف کنیم. فلاسفه حرفی نزدند که حرفی زده باشند همه علوم، علم سودمند هستند. اگر فیزیک و بیوشیمی سودمند است سودش معلوم است فلسفه هم سود دارد و ما نیز باید سود فلسفه را نیز احساس کنیم.
* افلاطون و ارسطو بنایی گذاشتند که مدینه یونانی منقرض شد اینکه آنها کار بدی کردند یا کار خوبی انجام دادند من نمیدانم. در واقع سقراط، ساختارشکنی کرد و فلسفه در عین ویرانگری بنیانگذاری هم میکند. بنیانی که افلاطون و ارسطو بنا نهادند 2 هزار سال طول کشید تا این بنیانگذاری مشخص شود. فلسفه علم رسمی نیست ولی علم رسمی آن مفید است باید آن را بیاموزیم به خصوص که در حوزههای علمیه مستحکمتر و استوارتر تدریس میشود، باید ادامه پیدا کند.
/6262
نظر شما