رضا سیدحسینی مترجم شاخص و انسانی والاست که نخستین ویژگیاش عشق به انسان است. اوکه سالهای عمرش از هشتاد فزونتر است، اینک بر بستر بیماری افتاده است و تن نازنین رنجورش به ناز طبیبان نیازمند.
ایام عید امسال که تهران بسیار خلوت بود و هوای آن پاک و از مشکلات ترافیکی معمول خبری نبود، به اتفاق میترا الیاتی داستاننویس به منزل استاد و همسفر قدیمیمان رفتیم که هم دیداری باشد و هم یادی از دوستان دیگر که سالهای پیشتر به همراه آنها میرفتیم. عمران صلاحی عزیز، حسین ابراهیمیالوند، پیروز قاسمی، جواد جزینی.
سید را به شدت دوست دارم، هم برای رویکرد انسانیاش در رابطه و هم برای درسهایی که این سالها از او گرفتهام.
یادم هست یک بار هم به خاطرشان آوردم که در روزنامه مرحوم «جامعه» ستونی داشتیم و مسئولیت آن با خانم «فرزانه روستایی» بود. البته من در بخش ادب و هنر روزنامه بودم، اما به اقتضای کار ترجمه گاهی برای بخشهای دیگر هم مطالبی تهیه میکردم.
خانم روستایی به مناسبت پیمان صلح ارتش جمهوریخواه ایرلند و دولت انگلیس شعر ترانه انقلاب کریس دی برگ را در نواری فرسوده به من داد که پیاده و ترجمه کنم. از این وسایل امروزی هنوز خبری نبود و ریکوردر و فلش و امپیتری هنوز به بازار نیامده بود و اینترنت رویایی بود که تازه شکل میگرفت.
نوار کاست و ضبطی بیگوشی اسباب کار بود که در بالکن کار مرا راه انداخت و مجبور بودم صدای آن را کم کنم که مزاحم نماز حمیدرضا جلاییپور و آقا رضا تهرانی نشوم.
کار که تمام شد، زنگ زدم به استاد سیدحسینی و مطلب را برای ایشان خواندم با پررویی تمام. ایشان هم با کمال صبوری گوش دادند و نکتههایی را گوشزد کردند. باورم نمیشد بعد از چند سال ایشان موضوع را به یاد داشته باشند که داشتند.
رضا سیدحسینی انسانی والاست. او از نسل ادیبانی است که به دور از هرگونه هیاهو بیادعا خود را مصلح اجتماع نیز میدانند. در روزگاری پا به عرصه گذاشتند که کارکردهای «غیرادبی» ادبیات مهمتر از کارکردهای «ادبی»اش بود. بحث هنر برای هنر را نمیپسندیدند. واقعیتی که چه بسا با برداشتهای تنگنظرانه برخی از همروزگاران خودش و ما از مفهوم ادبیات نخواند.
محمد قاضی را بسیار دوست داشت و عبدالله توکل را که همشهریاش بود. هم وسواس او را میستاید و هم تواضع او را. میگویم استاد، با قاضی، با شما و برخی از همنسلانتان امانتداری - به مفهوم امروزی آن - برای اولین بار در ترجمه فارسی حق شهروندی پیدا کرد. با شما و امثال شما که متأسفانه زیاد نیستند. فارسی، توان واژهسازیاش را از نو میآزماید. به یادش میآورم که ابتدا جزوه مکتبهای ادبی را نوشت و بعد در دهههای بعدی به قول سعدی هر کس آمد چیزی بدان بیفزود، تا به این پایه که امروز میبینی رسید.
مکتبهای ادبی اثری است که ضمن آشناکردن خواننده فارسی زبان با جریانهای ادبی غرب، واژگان لازم را برای بحث راجع به این جریانها در اختیار خواننده فارسی زبان قرار میدهد.
از هر دری سخنی رفت جز از احوال مزاجیاش که همان موقع هم آزارش میداد. حتی در بستر بیماری از مطالبی سخن میگفت که تازه چاپ شده بود و ایشان خوانده بود. از "مدراتو کانتابیله" گفت و از کسانی که نگاهشان به آدمهای دور و بر نگاهی ابزاری و تاریخ مصرفدار است و خرشان که از پل گذشت همه چیز را از یاد میبرند.
دست بسیاری را گرفته و بالا کشیده و به آنها اعتماد به نفس بخشیده است و حتی گفته که شما در مرتبه بلندتری هستی. الان برای کمظرفیتها البته امر مشتبه شده و به واقع گمان بردهاند که چنین است و صد البته چنین نبوده. حکایت سیدحسینی را در حکیمی که پسران را پند همی داد نوشته شیخ اجل سعدی علیهالرحمه خواندهایم که میگفت "جانان پدر هنر آموزید که هنر دولت پاینده است و هنرمند هر جا که رود قدر بیند و بر صدر نشیند. "
او فرزندان خود را نیز هنر آموخته است آن فرزندش که به تیر اجل گرفتار آمد قامت پدر خمید و فرزند برومند دیگرش نیز در کار پدر است. سیدحسینی هم قدر دیده هر چند قدر چنین بزرگانی به وصف نمیآید، اما در هر فرصتی یادی از آنها رفته است. در میان اهل ادب فرانسه او را به نخل آکادمی مزین کردند و در ایران به مناسبتهای مختلف بزرگش داشتند و در شبهای بخارا هم که هر کسی که به ادبیات این ملک خدمتی کرده دهباشی در بزرگداشت او ران ملخی انا دخیل دارد. شبی هم به رضا سیدحسینی اختصاص داشت وجمعی دیگر از بزرگان این ملک در مناقب او سخن راندند، بزرگانی که بزرگ بودنشان قولیاست که جملگی برآنند.
سیدرضا سیدحسینی تنها یک کلام گفت لطف دارید به من. امید که با بهبود استاد حسینی بار دیگر گرد شمع وجودش بنشینیم.
نظر شما