این کوشش افلاطون آغازی بر ظهور تقسیمات حکمی و فلسفی در تاریخ فلسفه است. امری که توسط شاگرد نامدارش، ارسطو، تداوم و صورتی مدونتر یافت. معلمِ اول، در فصل دوم از کتابِ اولِ مابعدالطبیعه (آلفای بزرگ)، ابتدا «علم به امور کلی را عالیترین و بالاترین درجة علم دانست و فلسفه را علمی که وظیفهاش تبیین مبادی نخستین و مهمترِ علل است، زیرا نیک (خیر) یعنی غایت، خود یکی از علل است.» [۱] این بحث در کتاب ششم ( اپسیلون) پیگرفته میشود و در فصلِ «انواع علوم نظری و شرافتِ فلسفة اولی» از علوم نظری (شامل علوم طبیعی، علوم ریاضی و فلسفه اولی) و علوم صناعی و علوم عملی به عنوان اقسام علوم یاد میکند.
از دیدگاه ارسطو، علوم ریاضی نیز «نظری» هستند. البته در اندیشة او هنگامی که از ریاضیات سخن میرود، الزاماً این ریاضیاتْ معادلِ علم حساب نیست بلکه علمی است «کلیتر» از حساب و هندسه که ناظر به روابط بین همة انواعِ مقادیر است، و دقیقاً از همین روست که نجوم و موسیقی نیز در عداد علوم ریاضی قرار میگیرند: «هندسه و ستارهشناسی در بابِ قسمی خاص از موجودات پژوهش میکنند، در حالی که ریاضیاتِ کلی با همة موضوعاتِ ریاضی سر و کار دارد.»[۲] از دیدگاه ارسطو علوم ریاضی برخلاف علوم طبیعی، دارای برخی رشتهها است که موضوعات بیحرکت و مفارق از ماده را مورد بحث قرار میدهند.[۳]
ارسطو با نادیدهگرفتن بحث در بابِ علومِ عملی و صناعی، بحث در باب برجستهکردن تمایز میان انواع علوم نظری را پیگرفته و ارج مینهد تا به شرافت و تمایزِ مطلقِ فلسفه اولی نسبت به علوم طبیعی و ریاضی برسد: «علم طبیعی اشیایی را بررسی میکند که بهطور «جدا» و «مستقل» وجود دارند ولی این اشیا «نامتحرک» نیستند و بعضی قسمتهای علم ریاضی به پژوهش دربارة موضوعاتی میپردازند که نامتحرکند ولی محتملاً مفارق از ماده وجود ندارند بلکه در مادهاند [در اینجا ارسطو با بیان احتمال، مفارقت برخی موضوعات ریاضی را از مادهْ نفی میکند [توجه کنید برخی را] تا شرافت و تمایز مطلق فلسفة اولی را اثبات کرده باشد]، اما فلسفة نخستین (فلسفة اولی) به تحقیق در اشیایی میپردازد که هم مفارق از مادهاند و هم نامتحرک [به عبارتی تجرد صرف] و هم علل به ضرورت باید سرمدی باشند، ولی بخصوص این علل باید بالضروره «سرمدی» باشند زیرا اینها عللِ آن دسته از اشیای الهی هستند که به حواس مینمایانند.»[۴]
پس از ذکر این معانی، ارسطو رسماً انواع فلسفة نظری را چنین بیان میکند: «علم ریاضی، علم طبیعی و علمی که میتوانیم آن را علم الهی (تئولوگیا) بنامیم. زیرا بدیهی است که اگر الوهیت در جایی حاضر است، باید در این قسم اشیا (اشیای مفارق و نامتحرک) حاضر باشد و شریفترین علوم باید به شریفترین جنس موجود بپردازد و چون علوم نظری خواستنیتر از علوم دیگرند پس این علم باید خواستنیتر از سایر علوم نظری باشد.»[۵]
بنابراین ارسطو علوم ریاضی (شامل حساب، هندسه، موسیقی و ستارهشناسی) را اولاً از علوم نظری (یا همان فلسفه در معنای کلی) و ثانیاً از علومی میداند که به دلیل عدممتحرک بودنِ موضوعات برخی از آنها، در حدواسط میان فلسفه اولی و علومِ طبیعی قرار میگیرند زیرا علومِ طبیعی مادیِ صرفاند و علوم الهی مجرد صرف.
در این میان علوم ریاضی علومی هستند که موضوعات برخی از آنها نامتحرکند، و، بنابراین، متمایز از علوم طبیعیاند (که همة موضوعات آنها در ماده و متحرکند.) اما این خصوصیت نیز سبب نمیشود در عداد علوم الهی یا فلسفة اولی قرار گیرند زیرا، به اعتقاد ارسطو، مفارق از ماده نیستند و بلکه در مادهاند. به عبارتی نه مجرد صرفاند نه مجسّد صرف؛ حالتی واسط میان محسوسات و معقولات که به بهترین وجه در کلامِ ابوالحسن عامری، فیلسوف ایرانی قرن چهارم، ظهور یافته است:
«و اما العلوم الحکمیه فهی تفتن ایضا الی صناعات ثلاث:
احداها حسیه: و هی صناعة الطبیعیین
و الثانیه عقلیه: و هی صناعة الالهیین
و الثالثه مشترکه بین الحس و العقل: و هی صناعة الریاضیین.»[۶]
در نهضت ترجمه، فلسفه با گسترهای (که مختصراً از آن سخن رفت) به جهان اسلام وارد شد. فارابی که ابنخلکان او را «نخستین فیلسوف مسلمان» میداند علیالاطلاق، در آثار خود عموماً و در احصاالعلوم خصوصاً به شرح و بسط و تدوین علوم پرداخت و بهویژه در احصاء طبقهبندی نوینی از دانشها ارائه نمود و شاید به همین دلیل ملقب به «معلم دوم» شد. مفاتیحالعلوم خوارزمی و نفائسالفنون فی عرائسالعیون شمسالدین محمد بن محمود آملی گسترة علوم در تمدن اسلامی را، در قرون بعدی، بسیار وسعت بخشیدند.
رویکرد یونانی به گسترة دانش و اجزای آن در تمدن اسلامی، دستِکم در حوزه فلسفه مَشّاء، مقبولیتی عام یافت. رسائل اخوانالصفا (که صورتی نوافلاطونی دارد)، مجموعه تألیفات و تصنیفات ابنسینا و تأملاتِ امثال فارابی این گستردگی را نشان میدهد.
گرچه مسیر حکمی اماممحمد غزّالی، حکمت اشراقیِ شیخ شهابالدین سهروردی و رویکرد عرفانی ابنعربی ، فلسفه مَشّاء را از میدانداریِ مطلق در عرصة اندیشه اسلامی باز داشت اما ظهور کسانی چون قطبالدین شیرازی، تداوم فلسفه مشّاء بود. درةالتاج قطبالدین که خود نوعی شفای سینوی به زبان فارسی بود، (شامل دوازده رشته از علوم و از آن جمله موسیقی) پیجوییهای او در تعالیِ علم نجوم در تبعیت از خواجه نصیر طوسی و ساخت رصدخانه مراغه، کمنظیریِ او در دانشِ موسیقی و بهویژه نقشِ او در شرح آرای صفیالدین اُرموی و در سن چهاردهسالگی طبابت در بیمارستان شیراز، نشان از جامعیتی در دانش بود که تنها فلسفه مشّائی میتوانست در جان و جهانِ شخصی چون قطبالدین برانگیزد. بر خیلِ این معانی بیفزاییم مریدیِ صدرالدین قونوی، بزرگترین میراثبَر عرفانِ شیخِ اکبر، «محییالدین ابنعربی» را.
این سیر در تاریخ اندیشه اسلامی، با ابنسینا آغاز و تبلور یافته و در آثار و سیرة قطبالدین ادامه یافت. اما پس از قطبالدین چنین نگرهای تسلیمِ اقتضائات ناشی از تخصصیشدن دانش گردید. لاجرم بزرگترین حکیم دوره صفوی که عنوان «حکمت متعالیه«اش نشان میدهد از سه حکمت علیا، وسطی و سفلی تنها متعالیاش را برگزیده و بقیه را وانهاده، نه اندیشهورزی و تغوّص در حساب و هندسه و نجوم و ریاضیات و موسیقی را دارد و نه علمالابدان یا طبابت را.
در تداومِ سراسر فراز و نشیب جامعیت دانش در تاریخ اندیشه اسلامی، استاد سیدعبدالله انوار یک استثنا است. این شیفته و شیدای جامعیت و گستردگیِ دانش در حوزة فلسفه تا آنجا که ممکن بوده، جان و جهان و توانِ خویش را در فروزان داشتنِ جامعیتِ دانش در تمدن اسلامی نهاده. کارنامة درخشان علمی استاد مؤید این معنا است، از شرح و ترجمه شفایابنسینا گرفته تا شرح و تعلیقه بر درةالتاج قطبالدین و شرح موسیقی کبیر فارابی و متافیزیک ارسطو و تا شرح فرائدالاصول شیخ مرتضی انصاری و... .
«انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» مفتخر است مقام علمی بزرگمردی از کاروان علم و دانش در تمدن اسلامی ـ ایرانی را گرامی میدارد که بحق از مفاخر بزرگ ایران و از میراثداران جامعیت و ژرفاییِ حکمت در تمدن اسلامیـ ایرانی است. صمیمانه از حضرت حقتعالی برای استاد عزت و درازیِ عمر، در خدمت به فرهنگ اسلام و ایران، را خواستارم.
خرداد ماه ۱۳۹۶
۱٫ مابعدالطبیعه، ارسطو، ترجمة محمدحسن لطفی تبریزی، ۱۳۸۷،
طرح نو، ص ۳۲٫
۲٫ مابعدالطبیعه، ارسطو، ترجمة محمدحسن لطفی تبریزی، ۱۳۸۷،
طرح نو، ص ۲۴۱٫
۳٫ همان، ص ۲۴۰٫
۴٫ مابعدالطبیعه، ارسطو، ترجمة محمدحسن لطفی تبریزی، ۱۳۸۷،
طرح نو، ص ۲۴۱٫
۵٫ همان، ص ۲۴۱٫
۶٫ الاعلام بمناقب الاسلام، ابوالحسن عامری، تصحیح احمد عبدالحمید غراب، ترجمة احمد شریعتی و حسین منوچهری، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۷، ص ۱۸۷٫
افلاطون در رسالة جمهوری (کتاب ششم) شعلة بحث در باب فلسفه، و نقش مؤثر فیلسوف در جامعه، را برمیافروزد تا به تشریح و تبیین یکی از مشهورترین گزارههای خود برسد: حاکمان حکیم یا حکیمان حاکم. این بحث با مفهومشناسی فلسفه آغاز و به تشریحِ تقسیمات آن میرسد. کتابِ هفتم نیز با تمثیلِ مشهور غار آغاز میشود تا مرز میانِ شناختنیهای معقول و محسوس روشن شده و سپس علومی چون موسیقی، ادبیات، حساب، هندسه، نجوم، سیاست و… مورد شرح و بسط قرار گیرند.
کد خبر 670657
نظر شما