مبانی فلسفی و زبان‌شناختی فضای مجازی

این مقاله از دو قسمت تشکیل شده که به دلیل محدودیت بارگذاری انجام شد و لازم است که با هم مطالعه شود چکیده نویسنده در این مقاله به اهمیت فلسفه برای درک جهان می پردازد که عموم اندیشمندان جهان در ادوار مختلف تاریخی بر روی آن یحث کرده اند. زمانی وجود و هستی محور بحث بود، زمان دیگر روانشناسی و ذهن مورد توجه واقع شد، و اینک چرخشی به سوی زبان حاصل شده است. پیشرو مباحث زبانشناختی سوسور و آنگاه پیرس است که بر دلالت زبانی مفهوم تأکید کردند و از آنجا به تنوع و چندگانگی دلالت ها پرداختند و اینکه زبان نه تنها محصول تفکر است، بلکه خود تفکر را هم سامان می دهد. عمده تلاش های فلسفی در جهان و به ویژه در عصر حاضر درک معنا بوده و هست. پیشرفت شبکه معانی به همراه توسعه فناوری های الکترونیک موجب پدید آمدن فضای مجازی شد. در واقع فضای مجازی محصول نوع نگاه انسان برای فهم جهان از طریق دلالت های زبانی شد.

مقدمه
کار فلسفه در جهان فهم مفاهیم و درک چرائی ها است. تلاش همه فلاسفه عالم برای پرده برداری از راز های موجود در جهان و فهم حقیقت آن است. و به قول اتکینسون: «فلسفه، یا تحقیق و تعمق در مفاهیم می تواند بدون توجه به سودمندی اجتماعی آن یا هر نوع غرض دیگری، صرفا برای خودش مورد مطالعه قرار گیرد» (اتکینسون، 1394، 5). زمانی وجود و هستی محور بحث دانشمندان و فلاسفه بود و بحث های اصاله الوجود و اصاله الماهیه مدار گفتگوی آنان بود. از زمان دکارت به بعد بحث بر روی ذهن و مسائل روانشناختی متمرکز گردید. از آنجا که مباحث روانشناختی فردی است (کردفیروزجانی، 1382، 37-48) و نمی تواند چیستی ها و چرائی ها را در سطح عموم تبیین کند بحث های منطقی و به ویژه منطق ریاضی جایگزین آنها شد. باز از آنجا که منطق نمی تواند راز معنا را آنطور که باید بگشاید برای کشف معنا زبانشناسان دست به کار شدند و بحث دلالت های زبانی را مطرح نمودند. همزمان با پیشرفتهای فناوری در حوزه ارتباطات و الکترونیک و ارائه مدل ریاضی آن توسط شانون در حوزه ارتباطات، و سپس کشف ناکار آمدی آن در انتقال معنا، زبانشناسان به فکر خلق مدل های جدید برای عرضه معنا از طریق نظام الکترونیک شدند. مدار بحث در حوزه زبانشناسی، از رابطه یک به یک لفظ و معنا به روابط چندگانه (شبکه) آن به ویژه در حوزه ارتباطات انسانی چرخید. بحث دلالت یکی از بحث های محوری شد، به طوری که متفکری به نام ویتگنشتاین در دو برهه از زندگی علمی خودش دو مدل مغایر با هم ارائه داد. از این به بعد، نظام معنایی از نظام تناظر یک به یک و نیز «در باره گی » در حوزه اطلاعات، به نظام احتمالات و چندگانه بودن عوض می شود و جهان در اختیار فضای مجازی قرار می گیرد. در واقع فضای مجازی حاصل تغییر رویکرد انسان به فهم جهان با کمک فناوری های الکترونیک می شود.

آنچه در این مقاله به روش کتابخانه ای و مطالعه متون و به صورت توصیفی مورد مطالعه و پرسش قرار می گیرد این است که:
فلسفه در فضای مجازی چه سمت و سویی پیدا کرده است و منشأ و مبنای این تغییر از کجا سرچشمه گرفته است؟
چرا مباحث نشانه شناختی، زبان و زبانشناختی تا این اندازه مهم گردیده است؟
نقش فناوری و به ویژه فناوری الکترونیک در این زمینه تا چه اندازه است؟
صرفنظر از اهمیت تلاش های متفکران غربی، آیا ریشه استدلالات آنها در متون گذشته ما نبوده است؟

درک و فهم هستی
درک معنا و مفهوم هستی و رابطه آن با خالق جهان آفرین یکی از مسائل مهم و اصلی همه متفکران عالم از جمله فلاسفه بوده است. همه متفکران به سهم خود تلاش کرده اند تا حقائق جهان را بفهمند و یا تفسیر کنند و معنایی برای آن بیایند. ادوار گوناگون فکری بشر بر این امر گواه هست و اختلاف نظر محققان و دانشمندان که خود سعی بر این فهم داشته اند مبین این موضوع است. این اختلاف نظر ها از دوران قدیم، یعنی از آغاز تفکر بشریت و از جمله ایران و یونان باستان وجود داشته است؛ ولی در قرون اخیر از آنجا که بشر با تمسک به رویکرد انسانگرایی، خود، محور همه چیز شده است، این نظریات وسعت و تعدد بیشتری پیدا کرده است. آنچه بشر در طول تاریخ از آن غافل نبوده است مسئله زبان است.بشر برای ایجاد ارتباط و انتقال معنا ابتدا از زبان اشاره و سپس زبان نشانه استفاده کرده است. زبان به عنوان مهمترین عنصر نشانه شناختی، ترجمان فکر و ابزاری قوی برای بیان تفکر بوده است.در طول تاریخ، معرفت شناسی همواره با زبان بوده است؛ تنها فرقی که داشته است این بوده که آیا زبان نقش وسیله و ابزار را دارد و یا خود به عنوان سامان و سازمان دهنده فکر و آگاهی بشر تلقی می شده است. در دنیای امروز که با دکارت و سپس کانت شروع می شود فاهمه و فکر به عنوان محور اصلی شناخت مورد توجه قرار گرفت (هارتناک، 1390، 71). اما از آنجا که فکر امری روانشناختی و فردی تلقی می شد مسئلة «دیگری» و «دیگران» و «برهان عالم خارج» به عنوان معضلاتی خودنمائی کرد (مور، 1390، در فلسفه تحلیلی). و مسئله این شد که چگونه فهم شخصی را می توان به دیگران منتقل کرد، و یا آن را تسری داد و لذا انتقال اطلاعات و معلومات مسئله ای شد که فلاسفه را برای حل آن بسیج کرد. از این پس عده ای به منطق رو آوردند و راه حل را در گزاره های منطقی جستجو کردند و منطق و سپس منطق ریاضی محور مباحث فلسفی شد. کریپکی ، راسل و فرگه در این زمینه صاحب نظرند (ادگار و سجویک،1388). اما چندی نگذشت که ملاحظه نمودند که در منطق صوری ارسطوئی و نیز منطق ریاضی آنچه مغفول می ماند انتقال معنا به صورت کامل است.دلالت (مطابقت، تضمنی و التزامی) (فخر رازی، 1381، 18-21) در منطق یکی از مباحث اصلی است و همین بحثِ دلالت، علاقمندان را به نقش آن راهنمایی کرد. نتیجه این شد که منطق به لحاظ صورت و محتوا نمی تواند معنا را به خوبی آشکار وسپس منتقل کند و اینکه دلالت آن دلالت تام نیست و تنها بخشی از معنا را منتقل می-کند. اواخر قرن نوزدهم و شروع قرن بیستم جریانی فکری پیدا شد که زبان را به عنوان موضوعی فلسفی قلمداد کرد (علی آبادی، در فلسفه تحلیلی، 1382، 2-3). غلبه ارتباطات و نیاز به برقراری آن بین مردم و به ویژه در دوران جنگ های جهانی و تلاش متخصصان مخابراتی و ارنباطاتی به پیدایش الگوی ریاضی ارتباطات انجامید. چندی نگذشت که محققان متوجه شدند که این سیستم هم نمی تواند نیاز انسان را به انتقال معنا و برقراری ارتباط معنایی جوابگو باشد. از این پس نظام بازنمایی از طریق نشانه شناسی و زبان شناسی برای درک معنا مورد توجه واقع شد.

زبان و بازنمائی
بازنمائی یکی از مسائل مهم در معرفت شناسی است. از آنجا که فلاسفه برای درک حقائق جهان نظرات گوناگونی دارند و عده ای از آنها به ویژه در عصر اخیر معرفت را از دریچه مفاهیم می بیننند و به تعبیری ذهن را مقدم بر عین می گیرند (فدائی، 1395) به ناچار به دنبال بازنمائی مفاهیم از طریق نشانه رفتند. نشانه شناسی یکی از حوزه های مهم معرفتی در دنیای معاصر غربی شد که زبان شناسی یکی از شاخه های مهم آن به حساب آمد. از این رو زبانشناسان برای درک مفاهیم به میزان بازنمائی نشانه و از جمله الفاظ کلمات پرداختند، و اینکه تا چه اندازه ما می توانیم برای درک معنا به کلمات متکی باشیم. آنچه در مورد زبان محل اختلاف و افتراق شد این بود که آیا زبان به عنوان یک عامل خنثی و فقط به قصد انتقال مفاهیم عمل می کند و یا نقش مهمتری در این زمینه دارد (ادگار و سجویک، 1388). دو دوره زندگی ویتگنشتاین نشانگر تفاوت این دو دیدگاه است

توجه به اهمیت کانونی زبان در غرب سبب شد تا علاوه بر ویتگنشتاین نظریه پردازانی چون سوسور ، لوی اشتراوس ، فوکو ، رورتی و دریدا نظریاتی را ابراز کنند. البته قبل از آنها در تاریخ فلسفه زبان باید از هابز و و لاک که معتقد بودند کلمات بر مفاهیم دلالت می کنند و نه اشیاء یاد کرد. هابز می گفت: کلمات علاوه بر سرشت، برگرایش و علائق گوینده دلالت دارند. او می گوید: شالوده چرخش زبانشناختی، جایگاه معنی و شناخت در زبان است. معنی آن این است که در گذشته و به طور سنتی، زبان را یک وسیله انتقال خنثی و بی طرف برای بیان ایده ها، که از آن به ویژگی تقلیدی یاد می کردند، می دانستند که آن در پیش فرض های اومانیستی هم منعکس بود. تردینیک می گوید تشابهی که در وضعیت سنتی با عصر دیجیتال می توان نشان داد در این است که کتابخانه ها در محیط دیجیتال به جای آنکه از تصاویر دیجیتال متون تشکیل شده باشند از متون دیجیتال رمزگذاری شده تشکیل شده اند. او اضافه می کند که عمل دلالت یا بازنمائی وقتی صورت می پذیرد که «بر مبنای یک قانون حاکم، چیزی که به حواس عرضه می شود جانشین و نماینده چیز دیگری شده باشد که غایب از حواس است». در قرن بیستم دو رویکرد به زبان حاصل شد که آنها را در آثار ویتگنشتاین و چامسکی می توان دید. ویتگنشتاین اول و به ویژه در کتاب «رساله منطقی-فلسفی» به ساختار منطقی زبان تأکید دارد که بر اساس آن زبان، تطابقی ساختاری، تصویری و تقلیدی با واقعیت دارد و به ارزش های صدق دودودیی منجر می شود. به نظر وی گزاره هایی که چنین رابطه ای با واقعیت ندارند بی معنا هستند که با آنکه لزوما غلط نیستند ولی نمی توان در باره آنها حرفی زد. مانند مفاهیم انتزاعی فلسفی از قبیل وجود و شناخت؛ که او در تراکتاتوس تا حد زیادی به آن می پردازد (تردینیک، 1395، 133-138).

ویتگنشتاین در دوره اول زندگی علمی خود به نقش نوعی منطق صوری توجه دارد که جملات به اجزاء کوچک تر تقسیم می شوند و هر یک به صورت اتمی به موضوع له خود دلالت دارد (ادگار و سجویک، 1388). این را مدل قوی بازنمایی که در آن نظریه دلالتی انتقال به اوج می رسد می نامند. چامسکی هم در رساله خود به نام «ساختار نحوی» زبانشناسی را از معنا شناسی به نحو بر می گرداند. این در واقع صورتگرایی و فرمالیسم مشترک بین چامسکی و ویتگنشتاین متقدم است. چامسکی می گفت که «مدل کلاسیک تقلیدی بازنمائی در سطحی ژرف تر، ژرف ساخت و بنیادی تر در مغز انسان اتفاق می افتد» (140). فودور هم می گفت در یک سطح ژرف تر معنایی در مغز، یک نظام نمادین درونی به نام منتالس ( mentalese) وجود دارد که تفکر و شناخت ما را کنترل می کند و از آن زبان طبیعی به وجود می آید و مفهومی مشابه تفکر جهان شمول لایبنیتز دارد . اما مهم این است که در مدل های بازیابی قوی، مشکل آن است که در پیش فرضش اعتبار و کاربرد خواص منطق صوری نهفته است. مقاله «در باب دلالت» برتراند راسل نیز همین را می گوید. اما مهم این است که بین بازنمایی و معنی رابطه جدایی ناپذیر وجود دارد و به فرایندی بستگی دارد که قصد و تفسیر را با هم هماهنگ می کند و الا اطلاعات فاقد معنا خواهد بود. در مدل های قوی بازنمایی (رابطه متناظر نشانه و شیئ)، این رابطه وجود ندارد و یا کم رنگ است. رابطه متناظر نشانه و شئ این مشکل را دارد که بسیاری از معانی را نادیده می گیرد و یا نابود می کند. ریاضیات و منطق هر دو از این ویژگی برخوردارند و اساسا نظام های همانگویانه اند (تردینیک، 140-143).

در جستجوی معنا
ویتگنشتاین وقتی کتاب جدیدش «پژوهش های فلسفی» را منتشر کرد رویکردی متفاوت داشت. او روابط دلالتی زبان را که از منطق ساختاری و صوری تبعیت می کند را کنار گذاشت و به این نتیجه رسید که زبان مجموعه بسیار پیچیده ای از کارکردهای مختلف است که هر یک قواعد خاص خود را دارد. «در تفکر متأخر او، معنی زبان، حاصل کاربرد زبان در زمینه های متفاوت بود که نامش را بازی زبانی گذاشت» (مالپاس،1388، 39-40؛ تردینیک، 148). منظور او از بازی، بازی معمولی نبود. بلکه نقش و کاربرد کلمات در موقعیت های گوناگون بود. او می گفت که زبان از تعداد زیادی بازی زبانی تشکیل شده است که هیچ ویژگی مشترکی با هم ندارند جز اینکه در نفس بازی مشترک اند. در نتیجه کلمات، خانواده ای از معانی هستند (دانلان، در فلسفه تحلیلی، 1390، 39-64؛ تردینیک، 1395، 148). او به جای توجه به قواعد پیشینی، این جا به ساختار پسینی گرایید. لذا از نظر او زبان، فردی نیست بلکه جنبه عمومی و اجتماعی دارد. قواعد، تجویزی نیستند بلکه توصیقی هستند و توافق اجتماعی است که اصول بازی را در جامعه ممکن می کند. «بنابراین معنی هر گفته چیزی است که از گفته فهمیده می شود و در نتیجه ایدة معنی مشخص رنگ می بازد». ویتگنشتاین زبان را محمل اندیشه نامید و با اینکه می توان با تحلیل فرازبانی نیت را آشکار کرد مخالف بود. او منطق را با مسائلی درد سرساز مواجه کرد ولی درک بهتری از محدودیت های گزاره های منطق صوری به دست داد و موجب پیدایش منطق احتمالات و یا منطق فازی شد. به نظر دوم ویتگنشتاین کلمات در تناظر یک به یک با اشیاء قرار ندارند و معنی کلمه همواره محصول کاربردش، و در نتیجه مبهم است. و همواره دلالت ضمنی دارد و این به آن معنا است که معنی کامل یا مجموعه معنایی کامل یک کلمه اساسا نامشخص است و لذا انتقال معنا به توافقی بین فرستنده و گیرنده تبدیل می شود (تردینیک،149-153).

سوسور و پیرس
در نگاه سنتی، غالبا زبان و اطلاعات را دارای ویژگی تقلیدی می دانستند که معنا را منتقل می کند و دقت و صحت آن بستگی به آن دارد که تا چه اندازه موفق عمل کند. «در باره گی» خود چالش برانگیز است زیرا که حاوی دلالت های ضمنی نیست. نشانه شناسی و ساختار گرایی محصول تحلیل منطقی و زبانی سوسور و پیرس است. پیرس هم نشانه شناسی را، یا دست کم در عنوان از لاک وام گرفته است. ولی سوسور علم نشانه ها را به وجود آورد که زبانشناسی بخشی از آن است (ادگار و سجویک، 1388، 515). لاتمن معتقد است که در پس نظریه سوسور، فرهنگ قرن نوزدهم و ایمان به علم پوزیتیویستی نهفته است. به هر حال بعضی نشانه شناسی را علمی، بعضی شبه علمی و بعضی نه کاملا علمی، و یا اشتیاق علمی دانسته اند (تردینیک، 179). طبعا نشانه پردازی با نشانه شناسی تفاوت دارد و در آن صرفا از طریق تقلید، بازنمائی حاصل و منتقل نمی شود بلکه روابط درونی بین خود نشانه ها نقش آفرین است. برای شناختن روابط بین نشانه ها توجه به کار دو اندیشمند یعنی فردینان دوسوسور زبان شناس سوئیسی و چارلز سندرس پیرس پراگماتیست آمریکایی که تأکیدشان بر دلالت است مهم است (ادگار و سجویک، 1388، 511؛ تردینیک،162) اما قبل از آن به نقش ربط هم باید اشاره شود.

ربط و تغییر شکل از سلسله مراتبی به شبکه ای
ربط از مسائل بسیار مهمی است که در همه علوم و به ویژه منطق و فلسفه کار برد دارد. اصولا بحث دلالت جز با ربط امکان پذیر نیست. اگر مقدمات گزاره با هم بی ربط باشند نتیجه ای حاصل نمی شود و هر چه ربط آن واقعی تر باشد نتیجه هم قوی تر خواهد بود. «فلاسفه به صورت عام مفهوم ربط را در تشریح «درباره گی» و نظریه معنا لازم دانسته اند؛ اما ربط به صورتی خاص در تشریح روابط بین واقعیت های مختلف به کار رفته است. شوتز (1970، به نقل از ساراسویک) اظهار می دارد زیست جهان یا جهان اجتماعی همگن و یکنواخت نیست؛ بلکه در قالب واقعیت های گوناگونی قشر بندی شده است. وی سه نظام اساسی ربط موضوعی، انگیزشی و تفسیری را از هم متمایز می کند» (ساراسویک،1389 ، 19). آنچه جنبه ممتاز فضای دیجیتال با جهان سنتی تلقی می شود تغییر رویکرد از ربط سلسله مراتبی به عنوان مهم ترین نوع ربط به ربط شبکه ای است که حاصل تلاش های زبانشناسانی چون سوسور و پیرس و دیگران است.

سوسور به عنوان زبانشناس نوین دو نوع زبانشناسی را معرفی کرد: در زمانی یا تکاملی و تاریخی و هم زمانی یا ایستا که معادل زبانشناسی تحلیلی است. او می گوید که زمان مشکلات خاصی را برای زبانشناسی به وجود آورده است. تفکیک این دو بسیار مهم است. ولی در یک زمان نمی توان هر دو را با هم مطالعه کرد. سوسور بین گفتار paroleو زبان langueتفاوت قائل شد و گفتار را مقدم بر زبان دانست. او می گوید هر نشانه زبانی از دو بخش دال (نشانگر) و مدلول (نشان داده شده) تشکیل شده است. او مدلول را شناختن ذهن می داند. دال (تصویر آوائی) به سنت تقلیدی کلمات اشاره دارد. او جای نشانه را کلا در عالم ذهن و در آگاهی افراد دانست. او رابطه بین دال و مدلول را اختیاری فرض می کند که وابسته به هم اند. ویتگنشتاین هم در تراکتاتوس چنین عقیده داشت. مثلا او می گفت که چرا واژه گاو باید بیانگر مفهوم گاو باشد؛ منتها بعضی کلمات دلالتشان بیشتر است مثل تلق تلق و هیس و مانند آن ها. او در دلالت به وجه سلبی اعتقاد دارد که می گوید کلمات نه بر آنچه مدلول است بلکه بر آنچه مدلول نیست تعلق دارد. بنابراین اطلاعات هم شامل چه چیزهایی نیست می شود تا اینکه بگوئیم چه چیزهایی هست. سوسور دلالت صریح را ارزش منفی کلمه خواند. و بنابراین به نظر او مفاهیم کاملا افتراقی هستند و تفاوت، مهم ترین عامل تعیین معنی نزد پساساختارگرایان گردید. نظام سوسور و افتراقی بودن تصاویر دال ها و مدلول ها مشابه نظر ویتگنشتاین است. او می گوید: مثلا آنچه نقطه مشترک بین اشیای زرد است این است که آبی و یا رنگ دیگر نیستتند و آنچه دلالت بر سگ بودن سگ است این است که موجود دیگر نیست. او اضافه می کند: «زبان هیچگاه اشتباه نمی کند، فقط نگرش جدیدی بر می گزیند» و لذا می توان دریافت کرد که معنی مبهم است. سوسور توجه چندانی به ذهنیت و عینیت نکرد و آن را در پرانتز گذاشت. سوسور به رابطه بین زبان و اشیاء توجه چندانی ندارد. او با آنکه به دو جنبه در زمانی و هم زمانی در زبانشناسی معتقد بود ولی خیلی آن را روشن نکرد. و با آنکه زبانشناسی را جنبه ای از نشانه شناسی می دانست بیشتر به زبان گفتاری توجه نمود. در همین هنگام باید به چارلز سندرس پیرس امریکائی اشاره کرد که در دو حوزه فعالیت داشت. اولی پراگماتیسم فلسفی و دومی تأثیر او در نشانه شناسی است. پیرس در پی کشف رابطه زبان و منطق بود و می خواست زبان را که گزاره های منطقی در آن ساخته می شوند را تبیین کند ولی انگیزه سوسور درک خود زبان بود. پیرس سه طبقه بندی پدیدارشناسانه به نام های نخستینگی، دومینگی و سومینگی معرفی کرد که تأثیر زیادی بر نظام نشانه شناسی گذاشت. مدل پیرس بر خلاف سوسور سه وجه دارد و رابطه بین واقعیت و نشانه را که سوسور می خواست حذف کند وارد مدل خود کرد (ادگار و سجویک، 1388 ،515). نشانگر بیانگر

نخستینگی، مصداق دومینگی و تعبیر سومینگی است. نشانه معادل دال سوسور و تعبیر، ایده منفی وی است که بر آن دلالت می کند و معادل مدلول سوسور است. پیرس معتقد بود که چون نمی توانیم گزاره های عینی در مورد شئ فی نفسه بیان کنیم پس نباید کلا چیزی بگوئیم. این موضوع پیرس را به بازنگری بازنمایی واداشت و نظریه بازنشانه شناسی را پدید آورد. به نظر او یک توصیفگر فراداده، نشانه، اطلاعاتی که مربوط به آن است مصداق، و ایده اطلاعات، تعبیر آن است. یا فهرست کتابخانه یک نشانه است، کتاب، مصداق و ایدة کتاب، تعبیر است. بعدا دو زبانشناس به نام آگدن و پن رز جداگانه مدلی شبیه مدل پیرس، اما براساس تحلیل سوسور ارائه کردند. در نشانه شناسی آنچه مهم است مربوط به مصداق است. شمایل، نمایه و نماد روش هایی هستند که در آنها، در یک نظام نشانه ای، نشانه جایگزین شیء می شود. در این سه رابطه، طرحی کلی از آنچه از حالت مادی به حالت انتزاعی سیر می کند وجود دارد و با کارکرد های مجاز، مجاز جزء و کل و استعاره در زبان هم مربوط اند. به عنوان مثال، شمایل آنچه را روی دسک تاپ عمل می کند ویا شبیه پرونده کاغذی و دیسک و فلاپی است. نمایه جنبه هایی از چیز دلالت شده که نیمه انتزاعی است مثل علامت جمجمه و استخوان های ضربدری برای اعلام خطر و نماد کاملا انتزاعی و اختیاری است. در سازماندهی و بازیابی کتابخانه ای نمایه که جنبه نیمه انتزاعی بازنمایی است کاربرد بیشتری دارد. پس از آن یاکوبسن مدل های پیرس و سوسور را توسعه داد و در آن به نقش های گوناگونی همانند ارجاعی، شعری، ترغیبی و همدلی اشاره کرد. البته در علم اطلاعات بیشتر نقش ارجاعی کاربرد دارد (تردینیک،163-179).

تأثیر فناوری الکترونیک بر فلسفه و زبان
دهه 1940 نقطه عطفی در مباحث اطلاع شناسی است. کلود شانون در این زمینه بسیار تأثیر گذار است. او با دیدگاه مهندسی به سمت توضیح اطلاعات از منظر ریاضی پرداخت و مدل ریاضی اطلاعات را عرضه کرد. از آن پس به خاطر ناکارآمدی مدل وی در تبیین اطلاعات مدل های معنایی و شناختی هم توسط دیگران عرضه شد (خندان و فدائی، 1387، 4).
مفهومی که شانون از اطلاعات داشت از نوع ریاضی است. اتکای رایانش دیجیتال به منطق هم سبب شد تا این رشته مدل قوی بازنمایی را برگزیند که با آنکه توفیقاتی داشته است ولی تقلیل گرایانه است و معنی و یا همه آن را در بر ندارد. به نظر تردینیک نظام های نمادین صوری نمی توانند با چارچوب تنگشان معنا را منتقل کنند. هر طرح طبقه بندی و یا نمایه و نیز نظام صوری «بیت» این چنین اند (تردینیک، 145-146).
سیستم های بازیابی خودکار متون که توسط ماشین ممکس طراحی شد منجر به استفاده ارجاعات درون متنی (هایپرتکست) شد و کم کم به سمت وب جهانگستر رفت و نظام شبکه را همانند آنچه در مغز انسان می گذرد به ساختار سلسله مراتب افزود و رونق زیادی در تفکر قرن بیستم پیدا کرد (تردینیک، 185).

قسمت دوم

در این قسمت به اهمیت فلسفه برای درک جهان می‌پردازد که عموم اندیشمندان جهان در ادوار مختلف تاریخی بر روی آن یحث کرده‌اند. زمانی وجود و هستی محور بحث بود، زمان دیگر روان‌شناسی و ذهن مورد توجه واقع شد، و اینک چرخشی به سوی زبان حاصل شده است. پیشرو مباحث زبان‌شناختی سوسور و آن‌گاه پیرس است که بر دلالت زبانی مفهوم تأکید کردند و از آنجا به تنوع و چندگانگی دلالت‌ها پرداختند و این‌که زبان نه تنها محصول تفکر است، بلکه خود تفکر را هم سامان می‌دهد. عمده تلاش‌های فلسفی در جهان و به‌ویژه در عصر حاضر درک معنا بوده و هست...

فضای مجازی و ساختارگرایی

توجه به مسائل اجتماعی و فرهنگی در نشانه شناسی و نا مشخص بودن معانی دقیق آنها از مسائلی بود که بر نشانه شناسی تأثیر گذارد. لوی اشتراوس هم یکی از کسانی بود که از زبانشناسی در فرهنگ استفاده کرد. او به دوگانه متضاد مثل سیاه و سفید توجه کرد و اینکه نشانه شناسی در اولین سطحش مجموعه ای از واژگان است و پدیده های اجتماعی فرهنگی هم کاربردی در نظریه اطلاعات دارد. ریبر می گوید (2003، 225 به نقل از تردینیک) «در نگاه اول کار سوسور باید ستون مرکزی علم اطلاعات باشد» اما به نظر تردینیک این رشته هنوز از نتائج این نظریه چنانکه باید استفاده نکرده است. از نشانه شناسی برای توصیف ساختارهای شبکه ای در عصر دیجیتال هم می توان استفاده کرد. این توجه، نشانگر تغییر نگرش به اطلاعات و ساختارِ در حال تغییر جامعه است. در حالی که در عصر چاپ، اطلاعات از محملش جدائی ناپذیر بود ولی در فضای مجازی چالشی شده است. در فضای مجازی، ساختارهای غیر خطی تری از اطلاعات و دانش مورد توجه قرار می گیرد که متکی بر شبکه هستند. در واقع این توصیفات سوسور و پیرس بود که ما را به سوی ساختار شبکه ای در مقابل ساختار سلسله مراتب هدایت کرد. «سوسور با تعلیق واقعیت، مفهوم زبان را به منزله شبکه ای از معانی وابسته تقویت کرد». و برنرز لی گفت «با یک نظر افراطی می توان کفت که جهان فقط روابط است و لاغیر».و این همان ارزش منفی نشانه های سوسور است. تردینیک به مفهوم نشاندار بودن که توسط مکتب پراگ عنوان شده اشاره می کند و آن این است که در دوگانه های متضاد یکی از آنها شاخص قرار می گیرد و دیگری در موارد ضروری از آن یاد می شود. مثلا در زن و مرد از شکل مردانه استفاده می شود و آنگاه هر گاه زن را به خواهیم خطاب کنیم به آن تصریح می کنیم که در آن یک مفهوم به منزله معیار و دیگری به منزله انحراف معیار تلقی می شود (تردینیک، 180-188).

فضای مجازی و پساساختارگرایی
در نظام سوسور و پیرس و با توجه به نشانه شناسی های آن ها به ساختار توجه شده و لذا نویسندگان چون رولان بارت و میشل فوکو، ژولیا کریستو ا، ژاک دریدا و ژرار ژنت که همگی از سنت فرانسوی برآمده بودند ساختارگرایی را زیر سوال بردند. سوسور زبان را به عنوان شبکه ای از عبارات در نظر گرفته بود. اما بارت این نظریه را قبول نداشت و معتقد بود که در پس اثر ادبی، ایده کنش خلاقانه قرار دارد. او می گفت که ایده ادبی متضمن فرض تقلیدی بودن زبان و تناظر یک به یک بین کلمات و اشیاء است که ارزش منفی نشانه سوسور در پی طردش بود و لذا با توجه به ارزش منفی، متن در دور بی پایانی قرار می گیرد و مدلول را به تأخیر می اندازد و بارت آن را بازی نامید. فوکو هم با توجه به نقش قدرت، می گفت گفتمان یک نحوه گفتار یا نگارش نیست بلکه کل ساحت ذهنی و ایده ئولوژی است که نگرش همه اعضای جامعه را در بر می گیرد. و گفتمان هم باعث انتقال دانش و شکل گیری آن و قضاوت در باره آن است و او بر خلاف بیکن که می گفت دانش و قدرت هر دو به یک غایت می انجامند، اعتقاد داشت که قدرت به دانش سامان می دهد. فوکو به نوعی به جبر زبان اعتقاد داشت و اینکه ما نیستیم که زبان را می سازیم «بلکه زبان ناگزیر حافظه ای پدید می آورد که حتی خود را به منزله حافظه نمی شناسد». فوکو و دریدا هر دو معتقدند که ما از ساختاری شبیه مقولات کانتی استفاده می کنیم که به طور پیشینی در تجربه ما قرار دارد و فهم ما را شکل می دهد. دریدا می گفت متن در معرض موشکافی نافذ قرار دارد تا ابهامات و تناقضات نهان خود را آشکار کند. به این معنا که زبان در همان حال که بر معنا دلالت می کند آن را نفی می کند. او معتقد بود که ما هیچگاه به مدلول نمی رسیم و همواره دلالت به تأخیر می افتد. دریدا به ترجیح گفتار بر نوشتار سوسور اعتقاد نداشت و آن را ادامه سنت عقل گرا و کلام محور افلاطون و افلاطونیان می دانست. او نوشتار را بر گفتار ترجیح داد. او واسازی را در درون متن می دانست؛ چیزی شبیه دیالکتیک که هر چیز ضد خودش را در خودش می پروراند (تردینیک، 191-197).

بحث و نقد
من بی آنکه بخواهم تلاش و کوشش متفکران غربی را در زمینه فلسفه تحلیلی و گرایش های فلسفی زبانشناختی را نفی و یا دست کم بگیرم ولی به اعتراف خود آنها بحث های مربوط به زبانشناسی فلسفی و نقش آن در دلالت خالی از اشکال نبوده و خودشان در نقد آن سخن ها گفته اند. من در این جا اول به ذکر پاره ای از نظرات آنها در این مورد می پردازم و در قسمت بعد نقطه نظر های خود را در حوزه شرقی و اسلامی بیان می کنم.

در بخش نخست تردینیک می‌گوید استدلال ویتگنشتاین خود مشکلاتی دارد و کار ما را در نسبت دادن معانی خاص به گفته های خاص دشوار می کند. ویتگنشتاین بر خلاف فرگه معتقد است که «سعی در تقلیل یک کلمه به مجموعة همه چیزهایی که واجد ویژگی کلمة نسبت داده شده به آنها هستند، مانند این است که ما را پی کایمیرا (چیزی موهوم) بفرستند و مانند «تراکتاتوس» فلسفه نبردی علیه تسخیر شعور ما توسط زبان می شود» (تردینیک، 150-151).

تردینیک می گوید بخش عجیب نظریه سوسور در این است که «اگر رابطه بین کلمات اختیاری است پس اصلا چگونه کلمات معنا دارند تا چه رسد به اینکه معنی خودشان را داشته باشند» (167). به گفته وی اغلب دریدا را به «طلایه داری نسبی¬گرایی لجام گسیخته متهم کرده اند» (198). تردینیک همچنین اظهار می دارد به اعتقاد فوکو ساختارهایی که ما بر دانش تحمیل می کنیم خود نوعی محدودیت و سلطه طلبی دانش است. همانگونه که اومانیسم، بر طبقه بندی محدودیتی را تحمیل کرده است. به عقیده تردینیک تفاوت هایپرتکست را در غیر خطی بودنش نمی¬دانند زیرا در گذشته هم نظام ارجاعات و به ویژه در عصر نسخ خطی وجود داشته است؛ بلکه اهمیت آن را در سرعت بازیابی، و آن را لینک ماشینی می دانند (214). وب جهان گستر نیز وحدت متنی را به چالش کشید که ما را وادار می کند که متن را به منزله مجموعه ای پاره پاره از اجزاء بدانیم و نه کل واحد (214).

با این حال باید توجه داشت که همان نوع از ساختارهای سلسله مراتبی که پدید آورندگان هایپرتکست و وب در پی براندازی آن بودند در وب گسترش یافت و وبگاهها در مجموع بر طبق طبقه بندی های صوری سلسله مراتبی شکل گرفتند (215). نکته جالب این‌جاست که تردینیک معتقد است که با وب و ویکی ها نابرابری، که مدعی از بین رفتن آن در صحنه استفاده و کاربرد بودند، از بین نرفته است و اگر چه دسترسی ها آزاد شده است ولی در عوض نقش زمان به منزله عاملی مهم و تفاوت ساز در دسترسی به اطلاعات است و افراد باید وقت کافی برای جستجو داشته باشند و طبعا کسانی می توانند استفاده بهتری ببرند که به منابع مالی وآموزشی بیشتری دسترسی دارند (216). وب 2 و کتابخانه 2 شامل ویکی ها، وبلاگ، رده بندی مردمی، برچسب زنی اجتماعی، خبرک های آر اس اس که از آن برای تعامل بیشتر با کاربر برای خلق کتابخانه های مشارکتی و تعاملی استفاده می شود و آن را به عنوان عاملی دموکراسی ساز بر شمرده اند، نوشداروی فناورانه برای همه تبعیض ها نیست؛ بلکه صاحبان آن مثل «آمازون» از نقد خوانندگان برای استفاده های تجاری بهره می برند(217). به قول فوکو، قدرت همواره میل دارد خود را در گفتمان، ابدی و جاودانه کند و لذا کسانی می توانند مشارکت بیشتری داشته باشند که قابلیت های لازم را کسب کرده باشند واین به نوبه دست صاحبان قدرت است (218). تردینیک معتقد است که نظریه پسامدرنیسم دشوار فهم، خودمدار و نیهیلیستی است و بسیاری از ارزش های پذیرفته شده جامعه را به چالش می کشد (219). پسامدرنیسم به منزله یک دوره تاریخی پس از مدرنیسم بود که بیانگر آن بود که ستون های عقل گراییِ روشنگری و تعهد به پیشرفت علمی و فناوری به آخر خط رسیده اند (221). بررسی تأثیر فناوری بر ارزش های فرهنگی یکی از اجزای اصلی نقد پسامدرن و تأثیر فناوری بر فرهنگ جامعه بود. لیوتار ، بودریار و فوکویاما همه در اعتراض به این تغییر ارزش های فرهنگی توسط فناوری با هم مشترک اند. پسامدرنیسم، تاریخ گرایی بی چون و چرای مارکسیسم را زیر سوال برد. نظریه پسامدرن را می توان بدبینانه و یا حتی نیهیلیستی دانست (مالپاس، 1388، 34-35) که نقش مهمی در فروپاشی اشکال سنتی دانش فرهنگی مورد قبول، که اغلب همراه اومانیسم و عقل گرایی و پدرسالاری بوده است، داشته است (222).

در بخش دوم، نقد من از این جهت است که بسیاری از مباحث در دوران گذشته اسلامی ما مطرح و به شیوه ای مشابه و یا گویاتری مورد توجه قرار گرفته است، ولی ما نتوانسته ایم از آن بهره برداری درست بنمائیم. این قسمت به اختصار شامل موارد زیر می شود:
اول. در مورد عینیت و ذهنیت است که اغلب چون نمی توانند آن را حل کنند آن را همانند سوسور در پرانتز می گذارند (تردینیک، 1395). من معتقدم که نوع نگاه و زاویه دید اگر درست نباشد بازنمائی به شکل دیگر صورت می¬گیرد (فدائی، 1395). من در کتاب «جستارهایی در هستی شناسی و معرفت شناسی» توضیح داده ام که هستی شناسی گزاره ای نیست (فدائی، 1395). اگرچه بعضی ها گزاره را صرفا جمله ندانسته اند و مثلا تصویر را هم گزاره تلقی کرده اند (میلز، 1389، 109). و فوکو بر سر تعریف آن بحث ها دارد (فوکو، 1392، 117-128). توضیح اینکه پدیده در عالم چه در عالم عین باشد و یا در عالم ذهن، خود بر خود متکی است و نقطه عزیمت ما برای معرفت نه از ذهن که از عین آغاز می شود که خود بر خود گواه است و نیاز به نشانه و نشانگر ندارد. اشکال این جاست که چون آغاز معرفت را ما از ذهن شروع می کنیم به ناچار باید بحث کلمه و دلالت را جدی بگیریم و نتیجه آن این است که جوابگو نیست و مورد اعتراض بسیاری هم قرار گرفته است. آنچه در اینجا به عنوان دلیل دیگر بر صحت مدعای خود اضافه می کنم این است که در دعای صباح در توصیف پروردگار عالَم می¬خوانیم (قمی، حاج شیخ عباس، دعای صباح): «یا من دل علی ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته»: یعنی ای آنکه خود بر خود گواهی و از مخلوقات خویش به لحاظ جنس منزهی. من آن را به مخلوقات تنزل می دهم و می گویم آفریده خدا هم، خود بر خود گواه است ولی فرقی که با خدا دارد در این است که خدا با مخلوقات خود هم جنس نیست و از آن منزه و پیراسته است. اما مخلوقات پروردگار به لحاظ جنسِ عالی همه با هم مشترک اند یعنی همه پدیده اند؛ اما به لحاظ فصل با هم متفاوتند و تشخّص هر پدیده با خودش هست. به سخن دیگر، هیچ پدیده ای را ما با نشانگر نمی شناسیم و چیزی جز خودش بر وجودش دلالت ندارد «آفتاب آمد دلیل آفتاب».

دوم. توجه به این نکته هم خالی از لطف نیست که در منطق ارسطویی هم بحث دلالت، فقط دلالت مطابقه نیست. اگر دلالت تضمن و التزام را هم در نظر گیریم و آن را وسعت دهیم چه بسا به نوعی به کاربرد متنوع کلمات برسیم. اغلب کسانی که به منطق سنتی ایراد گرفته اند بحث مطابقی را به عنوان منطق سنتی، پدر سالار، تقلیدی و مانند آن نفی کرده اند. نکته اینجاست که کاربرد بیشتر در کلمات بسته به تجربه و دانش ماست. هر چه دانش و تجربه بیشتر شود دلالت مطابقی، و به ویژه تضمنی و التزامی بیشتر می شود و چه بسا علاوه بر ربط سلسله مراتبی به ربط شبکه ای هم که پایه و اساس فضای مجازی است برسیم.

سوم. در این جا بدنیست به اختصار به آیات قرآن هم اشاره شود که چگونه علاوه بر توجه به ربط سلسله مراتبی به ربط هم عرضی و شبکه ای هم توجه دارد: آنجا که بحث مدیریت و یا خلقت است آیات به سلسله مراتب توجه دارد ولی وقتی توصیف در صحنه فهم انسان و یا آفرنش خدا است به ربط شبکه ای اشاره دارد . توجه به نگاه عمیق و در عین¬حال چند جانبه در قرآن همانند داشتن بطون در معانی و تفسیر قرآن از نکات جالب توجه است که باید مورد توجه قرار گیرد.

چهارم. بحث در مورد منطق و زبان به عنوان صرف و نحو در قرن چهارم و پنجم هجری مدار گفتگو و بحث بین محافل علمی دانشمندان اسلامی بوده است و هر یک مدافعانی داشته است (کرمر، 1375، فصل دوم). ابن عدی در تحلیل خود از طرحی مفهومی مشابه «مثل نشانه شناسی» رواقیان و زبان شناسی امروزی استفاده می کند: 1-نشانه یا دال و آن را لفظ می نامد؛ 2- معنا و 3- مدلول یا خود شیئ و یا عین» (کرمر، 1375، 168)

پنجم. نحو وعقلانیت که اینک مدار توجه فلاسفه تحلیلی است از مسائل مهم در تاریخ اسلامی بوده است به طوری که می توان گفت که کلمه خود ظهور عقل است (ابراهیمی دینانی، 1389، 124). دینانی در تببین نظرات دانشمندان اسلامی به اراده وقصد در دلالت تصریح می کند و اینکه در نظر محققان اگر در جائی قید حیثیت نشود حتی نمی¬توان از دلالت های سه گانه (مطابقت، تضمن و التزام) سخن به میان آورد (ابراهیمی دینانی، 1389، 155). او همچنین در کتاب «فلسفه و ساحت سخن» از اهمیت اراده (230)، معضلی به نام موضوع له که فصلی از کتاب خود را به آن اختصاص داده است و نیز مسئله ربط و اینکه جهان سلسله ای از ربط هاست به تفصیل سخن گفته است (همان،285-284).

ششم. افتراقی بودن کلمات همانطور که اشتراوس به آن تأکید می کند هم سابقه طولانی دارد. خدا در قرآن بیشتر مباحث معرفت شناسی را از طریق تقابل افتراقی زوجین بیان می کند. آنجا که خورشید و ماه؛ خوب وبد؛ مرگ و حیات؛ زنده و مرده؛ شب و روز؛ نور و ظلمت؛ صالح و شقی، تا به آنجا که با جملات «آیا آنهایی که می دانند با آنهایی که نمی دانند مساوی نیستند» و یا «مجاهدان با قاعدان برابری ندارند» را برای درک بهتر مطرح می کند.

هفتم. بحث نگاه سلبی که آغازگر توجه به ربط شبکه ای و دلالت های بی شمار شد، هم قبلا موجود بوده است. نگاه سلبی به مفهوم که مورد نظرسوسور بود و شاید او را مبدع این فکر بدانند، در بین دانشمندان اسلامی مطرح بوده است. قاضی سعید قمی که حدود نیم قرن با ملاصدرا فاصله داشته و نزد استادانی چون شیخ رجبعلی تبریزی و ملا عبد الرزاق لاهیجی و ملا محسن فیض کاشانی درس خوانده است در باره صفات خدا می گوید (ابراهیمی دینانی، 1379، 344-345):

غرض در هر وصفی از اوصاف که واجب الوجود را به آن متصف دانسته اند آن است که او تعالی به نقیض آن وصف نیست. مثلا اینکه می گویند عالم است این معنی را دارد که جاهل نیست و اینکه می گویند قادر است یعنی عاجز نیست.

علامه حاج ملا اسماعیل فدائی کزازی از علمای قرن سیزده نیز وقتی در باره صفات خدا صحبت می کند از علم او به نحو سلبی یاد می کند که شبیه نظر سوسور است. او برای نفی تعدد قدما و با استناد به قول معصوم در باره صفات خدا گوید (فدائی، 1394، 43-44):
عالم است یعنی جاهل نیست و قادر است یعنی عاجز نیست که اثبات صفات کمال را حمل به سلب طرف مقابل آن صفات- که طرف نقصان است- کرده اند.

نتیجه گیری
آنچه در این مقاله مطرح شد این بود که بشر برای فهم خود و جهان همواره در تلاش بوده و هست. پس از پیامبران که منادی معرفت بوده اند فلاسفه نیز به سهم خود کوشش های فراوانی کرده اند. زمانی بحث وجود، زمانی دیگر بحث معرفت و عمدتا از طریق عمده کردن ذهن مورد توجه بوده است. معنا و درک آن یکی از چالش های بزرگ بشر بوده است. از زمانی که اومانیسم محور معرفت شناسی قرار گرفت و بشر خود را دائر مدار همه چیز دانست سعی کرد تا راههای رسیدن به حقیقت را بفهمد و تجربه کند. از زمان دکارت به بعد ذهن عمده شد و روانشناسی¬گری هم قوت گرفت. از این جا بحث دیگری و دیگران و دنیای خارج به عنوان مسئله مطرح شد. از آن پس برای نجات از این معضل مباحث منطقی قوت گرفت ولی منطق و به ویژه منطق صوری و پس از آن منطق ریاضی هم نتوانست انتقال دهنده معنا به نحو کامل باشد؛ لذا رویکرد های زبانشناختی از طریق تبیین دلالت مطرح گردید و فلسفه تحلیلی محور مباحث شناختی شد. در اینجا در آغاز، نحو و سپس مسائل زبانی قوت گرفت. بحث عمده ای که در این حوزه درگرفت اختلاف و گریز از دلالات منطقی تحت عناوین تقلیدی، پدر سالاری، سنتی و تناظر بین لفظ و معنا بود که جای خود را به دلالات چند جانبه، مردمی و شبکه ای داد. و به جای اینکه دلالات کلمات به صورت پیشینی باشد به صورت کارکردی و پسینی مورد توجه قرار گرفت. اما این بحث هم کم بیش با توفیق همراه نبود و محققان تأثیرات اجتماعی و فرهنگی و نیز گفتمان (قدرت)را تا به آنجا تأثیرگذار دانستند که نه تنها راز معنا را نگشود، بلکه بر ابهام و به تأخیر افتادن دلالت بر کشف معنا انجامید و این راه همچنان مسیر خود را طی می کند. در برابر ساختارگرایی و دلالت پیشینی نظام پساساختارگرایی و گنگ بودن معنا و دلالت سر برآورد.

نویسنده این مقاله با طرح موضوع و تبیین زیرساخت های فلسفه تحلیلی بیان می دارد که اساسا اگر رویکرد عوض شود و مبنای معرفت از واقعی دانستن پدیده¬های عینی شروع شود، دیگر نیازی به طرح این مباحث به این صورت نیست. به تعبیر روشن تر دلالت هر پدیده در جهان با خودش است و نیازی به کمک گرفتن از نشانگرها در آغاز و در مرحله هستی شناسی نیست. آنجا که بحث معرفت شناسی و تفسیر به میان می آید ما می توانیم برای نشان دادن مقصد و منظور خود از نظام نشانه و از جمله زبان استفاده کنیم. در این جا، از جمله از روایت «یامن دل علی ذاته بذاته» استفاده شده که با تنزیل آن به پدیده های جهانی بیان شده است که هر چیز در جهان خودگواه و خودنشان است و نیازی به نشانگر ندارد. پس از ورود به حوزه معرفت شناسی و استفاده از کلمات برای بیان برداشت¬ها و تفسیرها نظام نشانه ای و نشانه شناختی به کمک می آیند.

منابع
ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1389). فلسفه و ساحت سخن. تهران: هرمس.
-------------------- (1379). ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام. تهران: طرح نو.
اتکینسون، آر. اف. (1394). در آمدی به فلسفه اخلاق. ترجمه سهراب علوی نیا. تهران: هرمس
ادگار، اندرو؛ سج.یک، پیتر (1388). مفاهیم کلیدی در نظریه فرهنگی. ترجمه ناصرلادین علی تقویان. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
تردینیک، لوک (1395). بستر های اطلاعات دیجیتال؛ رهیافت های نظری برای فهم اطلاعات دیجیتال. ترجمه علی فارسی نژاد. تهرا«: چاپار؛ نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
خندان، محمد و فدائی، غلامرضا (1387). نگاهی به پارادایم سه گانه مدرن در اطلاع شناسی. پیام کتابخانه 1 (54). 3-30
دانلان، ک. س.(1390) فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان. ترجمه شاپور اعتماد و مراد فرهاد پور. در فلسفه تحلیلی (مجموعه مقالات). ارغنون: 7/8 صص. 39-68
ساراسویک، تفکو (1389). ربط در علم اطلاع رسانی . ترجمه حیدر مختاری و عباس میرزایی؛ میراسته اعظم صنعت جو. تهران: چاپار.
علی آبادی، یوسف (1390) زبان حقیقت و حقیقت زبان. درفلسفه تحلیلی (مجموعه مقالات). ارغنون: 7/8. صص1-38
فخر رازی، محمد بن عمر (1381). منطق الملخص. مقدمه، تصحیح . تعلیقه احد فرامرز قراملکی. و آدینه اصغری نژاد. تهران: دانشگاه امام صادق.
فدائی، غلامرضا (1395). جستار هایی هستی شناسی و معرفت شناسی. تهران: امیرکبیر.
-----------(1394). شرح حال حاج ملا اسماعیل فدائی کزازی. تهران: چاپار.
فوکو، میشل (1392). دیرینه شناسی دانش. ترجمه سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی
قمی، حاج شیخ عباس ( ) مفاتیح الجنان. دعای صباح.
کردفیروزجانی، یارعلی (1386) فلسفه فرگه. قم:موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی
کرمر، جوئل. ل (1375). احیای فرهنگی در عهد آل بویه؛ انسان گرایی در عصر رنسانس اسلامی. ترجمه محمد سعید حنائی کاشانی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
مالپاس، سایمون (1388)و ژان فرانسوا لیوتار. ترجمه بهرنگ پور حسینی. تهران: نشر مرکز.
میلز، سارا (1389). میشل فوکو. ترجمه داریوش نوری. تهران: نشر مرکز.
مور، جی. ای. (1390) برهان عالم خارج. ترجمه منوچهر بدیعی. درفلسفه تحلیلی (مجموعه مقالات). ارغنون: 7/8. صص123-147.
هارتناک، یوستوس (1390). نظریه معرفت در فلسفه کانت. ترجمه غلامعلی حداد عادل. تهران: هرمس.

کد خبر 684077

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۴:۲۸ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۵
    0 0
    تراست می پوتین ویت راسپوتین موزیک

آخرین اخبار