نرگس کیانی: حمید امجد، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر و سینما، فیلمنامهنویس و مدرس دانشگاه، مترجم و سرویراستار انتشارات نیلا متولد هفتم آذر ۱۳۴۷ است و محمد رحمانیان دیگر نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر و سینما، فیلمنامهنویس و مدرس دانشگاه متولد ۲۹ آذر ۱۳۴۱. این دو رویداد در یک ماه، بهانهای شد تا از محمد چرمشیر، دیگر نمایشنامهنویس چیرهدست معاصر دعوت کنیم همراه با امجد و رحمانیان برای حضور در کافهخبر به خبرگزاری خبرآنلاین بیایند. حاصل این مصاحبه سی ام آذر ۱۳۹۶ منتشر شد و این جا بار دیگر به قصد بازخوانی میآوریمش.
این گفتوگو که توسط سمیه علیپور انجام شد، با نحوه آشنایی هر یک از این هنرمندان با آن قِسم از ادبیات که نمایشنامه مینامیمش شروع شد و با مروری بر اولین کارهایشان ادامه پیدا کرد. سپس صحبت به خاطرات و تجربیات هر کدامشان از گرفتار شدن در چرخه ممیزی و ممنوعالفعالیتی کشید و با رسیدن به زمان حال علیپور از نظرشان نسبت به ورود ستارهها و چهرههای سینمایی به تئاتر و نسبت چنین اثری با تئاتر به مفهوم کلاسیک و آکادمیک آن پرسید و همچنین از تئاتر خصوصی، بعد از آن از مصائب گاه و بیگاه ورود عنصری به نام تهیهکننده به تئاتر گفتند و حمید امجد از تجربهاش در «سه خواهر و دیگران» مثال آورد و در پایان ارزیابی کلیشان را نسبت به وضعیت فعلی نمایشنامهنویسی در ایران بیان کردند.
آشنایی محمد چرمشیر، محمد رحمانیان
و حمید امجد با آن قِسم از ادبیات که نمایشنامه مینامیمش
محمد چرمشیر در این مورد گفت: «ما حاصل اتفاقاتی هستیم که در
دوره خودمان، یعنی کودکی و نوجوانیمان رخ داده است. من نمیتوانم نقش کانون پرورش
فکری کودکان و نوجوانان را در جهتدهی به علایقمان فراموش کنم، یا نقش تلویزیون را
با برنامههای ثابتی که به طور مرتب در مورد تئاتر پخش میکرد یا اساسا خود تئاتر را
نشان میداد و از آن مهمتر نقش آموزش و پرورش را که چه در کتابهای درسی و چه در اوقات
فراغتمان در مدرسه، تئاتر را به عنوان یک اتفاق به طور ثابت پیگیری میکرد. ما در
آن شرایط و دوران، زندگی و به طور مستمر از آنچه نام بردم تغذیه میکردیم که قطعا
در سمت و سو دادن به علایقمان سهم بسزایی داشته است.»
او ادامه داد: «جدا از این دور و برمان هم اتفاقاتی میافتاد،
چیزهایی مانند خانههای فرهنگ که امروز هم میبینید، در حال تاسیس بود که ما به آنها
رفت و آمد میکردیم، کاخ جوانان بود که ما به آن رفت و آمد میکردیم و همه اینها علایقمان
را شکل میداد و تفاوتش با امروز شاید در این بود که برعکس اکنون که بچههایمان به
دور از همه این موارد میمانند تا سرانجام روزی برسد که متوجه چیزی به نام تئاتر شوند
و بعد به آن علاقه نشان بدهند یا ندهند، در دوران ما این علاقه خیلی خیلی زودتر شکل
گرفت و ما را به سمت خود کشید.»
چرمشیر در پایان این بخش گفت: «من هم مانند همه آن کسانی که علاقهمند بودند و در جستوجوی علایقشان و خوراک لازمشان هم تامین میشد، به سمت علاقهام کشیده شدم.»
محمد رحمانیان در جواب همین سوال توضیح داد: « اتفاقاتی که در مورد من افتاد کمی خندهدار است و خیلی رنگ و بوی فرهنگی ندارد. تلویزیونِ آن زمان، برنامهای نشان میداد که الان اسمش یادم نیست اما مجریاش عزتالله متوجه بود. مسابقهای بود در مورد اطلاعات عمومی. من بچه بودم و از این سوال و جواب میان مجری و شرکتکنندگان در مسابقه خیلی خوشم میآمد. از این و آن پرسیدم که پاسخ این پرسشها را کجا میشود پیدا کرد؟ تا این که برایم یک دایرهالمعارف خریدند، از آنهایی که همه چیز از همه جا در آن هست. من خیلی علاقهمند شدم و شروع به خواندن این دایرهالمعارف کردم. در بین همه مطالب این کتاب، بخش نویسندهها برایم خیلی جذابتر بود و فکر میکردم چقدر زندگیهای پر فراز و نشیبی داشتهاند این آذمها و اصلا خود زندگیشان داستان بوده.»
او ادامه داد: «کلاس چهارم یا پنجم بودم و همین دایرهالمعارف باعث شده بود تقریبا جواب همه سوالهایی را که عزتالله متوجه میپرسید بلد باشم و خانواده هم مرا تشویق میکردند و فکر میکردند نابغهام! در صورتی که نمیدانستند مراجعه به این کتاب خیلی آسان است و ارزان و میشود تمام آن اطلاعات را درش پیدا کرد. اینطوری شد، به همین سادگی. یعنی من علاقهمند شدم به اطلاعات عمومی، علاقهمند شدم به نویسندهها، انشایم هم در دوران راهنمایی خوب بود. آرامآرام به نوشتن علاقهمند شدم اما پرسش اصلیتان این است که چه شد نمایشنامه نوشتم؟»
رحمانیان افزود: «یک مدرسه دخترانه بود که آمفی تئاتر نسبتا
خوبی داشت و من دوست داشتم آن جا اجرا داشته باشم و به همین دلیل برای اجرا در سالن
آن مدرسه نمایشنامه مینوشتم! یکی از دوستانم هم که الان خودش بازیگر است به من گفت
دوستی دارد که در این مدرسه است و پرسید میشود وارد گروه اجرا شود؟ و من هم گفتم بیا!
نمیدانم شما میتوانید اینها را چاپ کنید یا نه. ولی این آغاز ماجرا بود و کمکم
برای گروه خودمان نمایشنامه نوشتم و در ضمن نمایشنامههای دیگران را هم اجرا میکردیم،
مثلا متنهای بهزاد فراهانی را.»
او توضیح داد: «مثل باقی چیزهایی که در همان دایرهالمعارف خوانده بودم میدانستم که چیزی وجود دارد به اسم داستان، چیز دیگری به اسم داستان کوتاه و همینطور رمان و نمایشنامه. اولین داستان بلند یا رمانی هم که خواندم اثری از جک لندن بود به اسم «آوای وحش» که فکر میکنم برای گروه سنی آن زمان خودم هم مناسب بود؛ داستانی بسیار جذاب در مورد دوران مختلف زندگی یک سگ تا زمانی که به اصل خود برمیگشت و تبدیل به گرگ میشد.»
این نویسنده و کارگردان تئاتر پیشکسوت در ادامه گفت: «همان زمان نمایشنامه هم میخواندم و اولینهایش نوشته دکتر غلامحسین ساعدی بود. در حوزه داستاننویسان ایرانی هم اولین مجموعه داستانی که خریدم و در کتابخانهام گذاشتم «عزاداران بَیَلِ» ساعدی بود با طراحی جلد زندهیاد عباس جلالی سوسنآبادی که انتشارات آگاه خیلی زیبا و چشمنواز درآورده بودش. اگر اشتباه نکنم دوره دوم چاپ آثار ساعدی بود. چون دوره اول را انتشارات نیل درآورده بود و طرح روی جلدشان خیلی خوب نبود. پشت جلد «عزاداران بیل» خواندم که ساعدی با اسم گوهر مراد نمایشنامه هم مینویسد و بعد چند نمایشنامهاش را خریدم و کمکم ساختارش را یاد گرفتم. منظورم این است که چیز خیلی پیچیدهای نبود.»
رحمانیان در پایان این بخش توضیح داد: «آن زمان بیشتر برای اجرا در دبیرستان مینوشتم تا وقتی که انقلاب شد و باز نوشتن را ادامه دادم. زمستان ۵۹، سال آخر دبیرستان بودم که با خودم گفتم باید به صورت جدی یک نمایشنامه بلند بنویسم و حاصلش شد «سرود سرخ برادری»، و سال ۶۰ که تازه دیپلم گرفته بودم در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر اجرایش کردم.»
حمید امجد در جواب این سوال گفت: «من با محمد چرمشیر و محمد رحمانیان فاصله سنی دارم. نمیخواهم بگویم همه فاصلهای که من ــ در خیلی پایین ــ با این دوستان ــ در خیلی بالا ــ دارم به خاطر سن و سال است، ولی بخشی از آن هم فاصله سنی است که با خودش چیزهایی میآورد از جمله تفاوت فضایی که شما در آن شکل میگیرید. من فضای دوران کاخ جوانان و کارگاههای زمان اوج فعالیت کانون پرورش فکری را تجربه نکردهام. اختلاف سنیام با محمد چرمشیر هشت سال است و با محمد رحمانیان شش سال، در نتیجه به آن فضای اجتماعی که از آن صحبت میکنید دیر رسیدم و معادلش برای من به شکلی خانگی رخ داد؛ اتفاقاتی مثل کشف متنی به نام نمایشنامه. خانواده ما شش فرزند داشت و من آخرینشان بودم. طبیعتا مسیری که فرزندان قبلی یک خانواده طی میکنند میتواند امکانهایی برای بچههای بعدی فراهم کند. خوشبختانه برادر بزرگم کتابخوانی جدی و حرفهای بود و کتابخانه خوبی داشت. سال ۵۴ وارد کلاس اول دبستان شدم و به محض اینکه ۳۲ حرف الفبا را یاد گرفتم، برادرم انگار که منتظر این لحظه باشد، شروع کرد به کتاب خریدن برایم. البته این جا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان موثر بود چون برادرم با کتابهای کانون شروع کرد.»
او ادامه داد: «کلاس اول را که تمام کردم انگار دوره کتابهای
بچهها هم برایم تمام شد و از تابستان ۵۵ اجازه داشتم از کتابخانه برادرم کتاب بردارم.
او پیشنهادهایش را با رمان شروع کرد و لابهلایش گاهی هم نمایشنامه. اولین نمایشنامههایی
که خواندم «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت» از غلامحسین ساعدی بودند؛ در همان تابستان. بعدا
در آبان ۵۵، یک ماهی از شروع کلاس دوم ابتداییام گذشته بود که آنفلوآنزای سختی گرفتم،
۱۰ روز یا دو هفته مدرسه نرفتم و در خانه استراحت میکردم. در این فاصله برادرم مدام
کتابهای مختلفی به من میداد و مثلا بینشان رمان عشقی هم بود و خیلی چیزهای دیگر.
بین آنها، کتابی که یکهو برقش مرا گرفت و با بقیه فرق داشت و احساس کردم چیز عجیبی
در خود دارد، نمایشنامه «پهلوان اکبر میمیرد» نوشته بهرام بیضایی بود.»
امجد توضیح داد: «همه ما در کودکی قصه پوریای ولی را شنیدهایم. نکته این بود که «پهلوان اکبر...» در مورد او بود و نبود. یک زمینه آشنا داشت که خواننده را درگیر میکرد ولی داستان طبق آن زمینه آشنا پیش نمیرفت و راهی دیگر پیش میگرفت. خود این فرق، این روایت که هم آشنا بود و هم نبود، برایم عجیب و مجذوبکننده بود. خاطرم هست در آن دوره بیماری با اینکه برادرم کتابهای دیگری هم به من میداد ولی دو یا سه بار «پهلوان اکبر...» را خواندم و برایم خیلی تکاندهنده بود. آن زمان چیز بیشتری در مورد این نویسنده نمیدانستم، حتی نمیدانستم این نویسنده مال چه قرنی است، ولی خاطره آن متن با من ماند. طبیعتا بعد از آن چند روز، متاسفانه مریضی تمام شد و باید به مدرسه میرفتم و گرفتار درس و مشق میشدم.»
این نمایشنامهنویسِ باسابقه اضافه کرد: «جدا از این، فکر میکنم تلویزیون دهه ۵۰ با مرور سینمای کلاسیک در شکلدهی به علایق نسل ما خیلی موثر بود. تلویزیون آن سالها تئاتر هم پخش میکرد ولی در ساعتهایی که برای بچههایی به سن من، ساعت مستمر تلویزیون دیدن نبود. برای همین خاطرم نیست آن سالها تئاتری در تلویزیون دیده باشم و به این ترتیب تا ۱۰ سالگی تئاتر ندیدم اما آن دورههای مرور سینمای کلاسیک اتفاقی خیلی اثرگذار بود. برنامههایی بود که کارنامه یک فیلمساز را به صورت منظم دوره میکرد. خاطرم هست مثلا مرور بر آثار جان فورد برایم بسیار جذاب بود. گاهی هم فقط دوره آثار یک فیلمساز نبود بلکه به مناسبتی مثل مرگ یک بازیگر، چندین اثرش را پشت سر هم نشان میدادند و دربارهاش حرف میزدند. برنامههایی که آثار سینمایی کلاسیک را پخش میکرد محدود به همین یکی نبود ولی در برنامه هوشنگ کاووسی در مورد فیلمها و تاریخ سینما صحبت هم میشد. ارتباط اولیه من با جهان درام در حد فاصل هفت، هشت تا ۱۰ سالگی از طریق این فیلمهای کلاسیک شکل گرفت.»
نویسنده و کرگردان «سه خواهر و دیگران» تاکید کرد: «خب در فاصله ۱۰ سالگی تا زمان دانشگاه رفتنم اتفاقهای دیگری هم افتاد؛ مهمترینش انقلاب. فقط چند روز بعد از ۲۲ بهمن ۵۷، در جو انقلابی و فضای سیاسی آن روزها، خیلی تصادفی امکان دیدن یک تئاتر برایم فراهم شد و مبهوتم کرد. تا پیش از آن چیزی روی صحنه ندیده بودم و حالا دیدن تئاتر برایم حسابی شگفتآور بود. بچهمحلهایم را جمع کردم که به اتفاق یک بار دیگر به تماشای آن نمایش بنشینیم و این بحث پیش آمد که خودمان نمایش کار کنیم. در تابستان ۵۸ با مشورت گرفتن از یکی دو نفر بزرگتر، گروهی در محله درست کردیم و شروع کردیم به تمرین و اجرای نمایش.»
او افزود: «محله ما نارمک بود؛ جایی که میدانهایش فضای مناسبی برای حضور جمعی و ارتباط با بچههای دیگر برایمان فراهم میکرد. آنزمان محلهها خیلی بیشتر از امروز میتوانستند بر شکلگیری هویت جمعی یک نسل تاثیر بگذارند. امروز بچهها پایشان را که از خانه بیرون بگذارند ممکن است ماشین از رویشان رد شود! ولی در آن دوره میشد که بچهها در کوچه بزرگ شوند و برای ما هم همینطور بود، به خصوص نارمک بهخاطر میدانهایش. ما مدام در آن میدانها بودیم و در طول چند تابستان خودمان را با تمرین و اجرای تئاتر مشغول میکردیم. وقتی یک نمایش آماده میشد چند تخت از خانهها میآوردیم و با چسباندنشان به هم، صحنهای میساختیم و رویشان نمایش اجرا میکردیم.»
امجد در پایان این بخش گفت: «فراهم کردن آنچه ضروریات اجرای نمایش فرض میکردیم برایمان تبدیل به یک مشغله شده بود. تمام تابستان ۵۸ و ۵۹ من و حدود ۱۰ نفر از بچههای محله، که من جزو کم سنوسالترینشان بودم، صبحها تمرین میکردیم و بعدازظهرها سر چهارراه روزنامه میفروختیم تا با درآمد جمعی برای تئاترمان چراغ و پارچه و تیر و تخته بخریم. این روند تا وقتی زندگی خیابانی میتوانست ادامه پیدا کند، ادامه داشت. از سال ۶۰ به بعد دیگر خیابان امن نبود و در نتیجه به خانههایمان رفتیم. بعد از آن در مدرسه پیشکسوت عرصه نمایش محسوب میشدیم! در نتیجه تئاتر مدرسه را میگرداندیم و برای اجراهایش نمایشنامه مینوشتیم اما همه اینها برایمان حکم سرگرمی داشت. جدی شدن قضیه برای من به زمستان ۶۱ برمیگردد، وقتی نمایشنامه «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» از بهرام بیضایی منتشر شد و با خواندنش، میشود گفت تکلیفم را برای بقیه زندگیام فهمیدم. وقتی خواندمش شوری، نیرویی یا تکانی احساس کردم که باعث شد مطمئن شوم میخواهم نمایشنامهنویس شوم. آنموقع ۱۴ سالم بود.»
ردی، جوانی، کسی که تک نباشد و بتواند
جریانی در نمایشنامهنویسی راه بیندازد
چرمشیر در جواب این سوال گفت: «من به عنوان کسی که در نمایشنامهنویسی
معلمی میکند ناامید نیستم. آدمهایی که بههرحال یک دورههایی من کنارشان بودهام،
امروز دارند شکل و شمایلی پیدا میکنند و کارهایی میکنند و تجربههایی که در بسیاری
اوقات تجربههای قابل قبولی هم هست. برای همین من در زمینه نمایشنامهنویسی ناامید
نیستم ولی سایه دو خطر را میبینم. اول این که اینها بههرحال قرار نیست فقط بنویسند
و نوشتههایشان را جایی نگه دارند. بلکه قرار است جایی برای اجرایش پیدا کنند و با
این مناسباتی که این جا تعریف شد (در طول مصاحبه) ممکن است چنین شرایطی برایشان به
وجود نیاید. دومین خطر که به نظرم حتی از خطر اول هم مهمتر است، این است که الان جامعهای
به عنوان مخاطب داریم که بسیاریشان با نیتهای دیگری به تئاتر نگاه میکنند و آن نیتها
گاهی سبب میشود که این بچهها آنچنان در معرض هورا و آفرین و چه و چه قرار بگیرند
که در نیمهراه از ازدیاد توهم دچار توقف شوند، که به نظرم تهدیدی جدی است.»
او اضافه کرد: «یعنی غیر از اینکه ما به دنبال راهکارهایی اجتماعی و صنفی هستیم، در کنارش باید این بخش فرهنگی را هم به یاد داشته باشیم که بسیاری از این بچهها میتوانند به وسیله آدمهایی که با هر نیتی از راه میرسند و آنقدر بارکالله و آفرین میگویند که راه گم میشود، تلف شوند. پس باید به شکلی حمایتشان کرد. میخواهم بگویم جوانهها را داریم اما اینکه چقدر مواظبشان هستیم که رشد کنند و به ثمر برسند راهکارهایی را میطلبد که باید در موردش صحبت کرد.»
رحمانیان در این مورد توضیح داد: «من چندان این روند را دنبال نمیکنم و خیلی در موردش نمیدانم ولی مطمئنم که هست. مگر میشود نباشد؟ شرایط تاریخیای که چرمشیر را به وجود آورده، شرایط تاریخیای که امجد را به وجود آورده و دوستان دیگر نمایشنامهنویس را، محمد یعقوبی، حسین کیانی، محمد رضاییراد، نغمه ثمینی و غیره را، باز هم میتواند اتفاق بیفتد و باز هم میتواند نمایشنامهنویس به وجود بیاورد. طبیعی است که این مسیر هیچوقت متوقف نمیشود. همانطور که در داستان هم متوقف نمیشود یا در شعر و در فلسفه و در پژوهش هم و حتما در نمایشنامهنویسی به عنوان بخشی از هنر تئاتر ادامه پیدا میکند. شک نکنید هر نسلی میتواند با تکیه بر آنچه از دیگران آموخته به علاوه چیزهای تازهای که میبیند راه خود را ادامه دهد.»
حمید امجد هم پاسخ داد: «با هر دو موافقم. فکر میکنم نه فقط در مورد متن، در مورد کارگردانی، بازیگری، طراحی و غیره هم همینطور است. نسل تازه پر است از بارقههای خوب و گاهی حتی درخشان. نکته این است که چیزی به نام فضا و محیط و شرایط عمومی هم وجود دارد که همه ما در آن موثریم. با اسطورهپردازی در مورد اینکه فقط دولت محدود میکند یا فقط دولت است که امکانات میدهد، یا فقط خودمانیم که خودمان را محدود میکنیم یا ارتقاء میدهیم موافق نیستم و آینده را تابع آمیزهای میبینیم ماحصل همه آنچه ما به آن فکر میکنیم و البته حجم عظیمی که متاسفانه به آن فکر نمیکنیم. واقعیت محیط تئاتر شامل همه اینهاست و برآیندشان میتواند عمر مفید آن بارقهها و استعدادها را کوتاه کند، امکان ادامه دادن را به آنها ندهد و آدمها را ناگزیر کند که با کمال تاسف یا کنار بکشند یا به تکرار خود بیفتند. وقتی میگوییم محمد چرمشیر یا محمد رحمانیان، یک نکته کلیدی که باعث اعتبار این اسمها میشود غیر از کیفیت کارشان، دوام و استمرار و بقایشان است. آنها بیش از سه دهه است که پایدارند. در نسلهای بعد هم بیتردید نمونههای درخشان و استعدادهای عالی وجود خواهد داشت، ولی آیا مجموعه شرایط و جانسختی خود آنها این امید را ایجاد میکند که سه دهه بعد هم ببینیمشان؟ امیدوارم که اینطور باشد.»
مشروح این گفتوگو را میتوانید اینجا بخوانید.
58242
نظر شما