یکم- موزه لوور به تهران آمد با انگشتشمار آثاری که در آن مجموعه بزرگ جهانی وجود دارد. گلچینی از چند فرهنگ و تمدن. از چشمان ابوالهول مصری تا بالهای شکسته فرشته یونانی، از خدایان رمی و آشوری تا بتهای مفرغی ایرانی، از قدیسهای قرونوسطای مسیحی تا بشقابهای استادکاران عثمانی با نقوش اسلیمی تا دوره رنسانس و... مجموعه آثاری بود که در این نمایشگاه در معرض دیده مخاطبان قرار گرفت.
در بازدید از این نمایشگاه یعنی لوور کوچک در تهران نکتهای بود که میتوانست مخاطب را به فکر بیندازد. ما در تهران و بعضی از شهرهای ایران موزه داریم. در پایتخت موزه ایران باستان، رضا عباسی، فرش، هنرهای معاصر و موزههای موضوعی آثار گردآوریشده را به نمایش میگذارند. وقتی در مقام قیاس بین موزههای ایران و لوور نگاه کنید یک نکته برجسته میشود. ما ایرانیان در موزههای بزرگ و کوچک تنها به ملت و تاریخ خودبسنده کرده و موزهای با آثار فرهنگ و تمدن ملل دیگر نداریم. اگر نمایشگاههای فصلی و مناسبتی ازایندست که موزه لوور به ایران آمد یا گهگاه نمایشگاههای موزه هنرهای معاصر از هنر مدرن را کناری بگذاریم، ما موزه با آثار ثابت از فرهنگها و ملل دیگر در ایران ندارم. موزه ایران باستان درنهایت به هنر اقوام ساکن در فلات ایران از پیشاتاریخ تا دورههای مفرغ و آهن و تپهها و سایتهای باستانی اختصاص داشته و با هنر پیکرتراشی و... ساسانی پایان مییابد.
هنر دوره اسلامی بهعنوان سرفصل دیگری از هنر مردم و اقوام ایران در دورههای بعد از اسلام تا دوره قاجار بخش دیگری از ساختار موزه ایران باستان است. این موزه و سایر موزهها ازجمله فرش تنها به هنر ایرانزمین پرداختهاند. این موزهها در بخشهایی با ممیزی و نگاهی حذفی به بخشی از تاریخ آثار را انتخاب و در معرض دید عموم قرار دادهاند. وقتی به موزه لوور پا میگذارید (حتی به همین تکه کوچک از آن) آنها فقط خود یعنی تاریخ فرانسه را روایت نمیکنند، شما در موزه لوور فقط تاریخ فرانسه را نمیبینید، تاریخ فرانسه بخشی از تاریخ جهان است. موزه لوور نشانی از حضور و پذیرش فرهنگها -همانطور که هستند- است. این موزه نشانهای است از نگاه مدرن به انسان و جهان.
برای مواجهه با سایر فرهنگها -چه بهقصد گفتگو چه به نیت مقابله- ابتدا نیاز به پذیرش تفاوتها و ویژگیها و شناخت آنان است. هیچ ملتی نمیتواند جهان را یکسره نادیده بگیرد و بعد انتظار ارتباط و گفتگو داشته باشد. ما نمیتوانیم شناخت را گزینش کنیم یا فقط به روی خودمان کارکنیم. اینکه بگوییم ایرانیان ملتی چند قومیتی و تاریخی هستند که تکثر و درعینحال وحدت را پذیرفتهاند -در بهترین حالت بدون حذف بخشی از تاریخ، قوم، خرد فرهنگ و اقلیت مذهبی- بازهم ما راهی به شناخت جهان نخواهیم داشت اگر درها را برای شناخت همه ملتها با تنوع و تکثرشان باز نکرده باشیم.
ما باید تجلی فرهنگ هر ملتی را که در هنر و اندیشه آنان متبلور شده است خوب و با دقت ببینیم تا مسیر گفتگو را کشف کنیم. شاید بتوان انتظار داشت که نوجوانی به موزه لوور بیاید و با ابوالهول مصری سلفی بگیرد اما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم در سطح کلان هم همین نگاه گذرا به تاریخ ملتها وجود داشته باشد. اگر ملتها را آنچنانکه هستند نپذیریم و انتظار داشته باشیم آنها آنگونه باشند که ما میخواهیم، در جهان مدرن دچار اشتباه کلان میشویم. ملتها آنچه خود هستند را روایت میکنند و ما برای ارتباط با ملل باید این روایتها را بشنویم.
دوم- تکمحوری موزههای ما دامن زدن به شبههای است که قرنهاست دامنگیر ما شده و در درک ما از جهان اختلال ایجاد کرده است؛ این اختلال «خودمحور عالم پنداری» است. این عدم شناخت و برخورد و مواجهه با سایر ملل توهماتی به وجود آورده است که ما به پادشاهان قاجار هم قبله عالم میگفتیم. این خودمحور پنداری تا جایی است که در این روز و روزگار نماینده مجلس با چند عنوان دهانپرکن و دکترا نمیتواند از روی کاغذ اسم یکی از سه موزه بزرگ دنیا را درست بخواند. اگرچه آن ضایعه در میان جکهای بیمزه روزمره گم شد ولی آن فاجعه عمق این خودمحور پنداری را نشان داد. میشود با ضریبی از اطمینان گفت که آن نماینده محترم تا قبل از آن نطق معروف حتی سری به موزه ایران باستان هم نزده است تا تنوع فرهنگی سرزمینش را ببیند، چراکه اگر این تنوع را میدید و درکی از آن داشت پیگیر میشد تا به تنوع در سطح جهانی بیندیشد.
سوم- نمایشگاه لوور کوچک در تهران جای بحث و سرفصل دیگری را میگشاید که از عدم نقشآفرینی و حضور ما در دو سده اخیر در عرصه جهانی خبر میدهد. در اواسط قرن 19-18 تا قرن 20 که کشورهایی چون فرانسه و انگلستان و ... در رقابتی تنگاتنگ کاوشگران و محققان خود را به کشورهای باستانی فرستادند تا در کشف گذشته ملتها سهم داشته و منافع کلان خود (چه از منظر علمی، تصاحب میراث معنوی و چه استیلای فرهنگی و مادی) را از حفر تاریخ به دست آوردند.
در آن زمانه اما ما مخمور و مست ظل توجهات قبله عالمهایی چون ناصرالدین و مظفرالدین و با حضور جانورانی همچون اعتمادالدوله (واقعاً که چقدر این عنوان به آن مردک میرزا آقاخان نوری میآمد و میآید. آدمی از تعارض و تناقض اینکه به میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله میگفتند اعتمادبهنفس ملیاش را از دست میدهد و از این مضحکه به مرثیه میافتد.) درگیر آن بودیم تا حقوق اولیه ملت احراز شود، چه رسد به آنکه بخواهیم در راه شناخت سایر ملل گام برداریم. در آن سالیان ما هنوز گامی برای شناخت تاریخ خود هم برنداشته بودیم. سندی کل آن چه میثاق ملی و متضمن حقوق متقابل ملت و دولت باشد، نداشته چه آنکه برای مشکلات یومیه نیز راهحلی پیدا نکرده بودیم. حتی وقتی حدود 110 سال پیش مشروطه را پذیرفتیم و مجلس شورای ملی راه افتاد و قانون اساسی مشروطه نوشته شد با توپ لیاخوف قزاق درش را گل گرفتیم. بهعبارتدیگر میخواهم بگویم که ما در آن سالها که باستانشانسان غربی در حال کاوش در سایتهای تاریخی ما بودند و منافع خود را از آن انتفاع میکردند، ما حتی منافع ملی را تعریف نکرده و نمیدانستیم منافع ملت چیست و چه باید باشد.
و چهارم- قصد این یادداشت تحلیل تاریخ نیست، مسئله آن است که نمیتوانیم به گفتگو با جهان فکر کنیم وقتی آنان را نمیشناسیم. وقتی درها خود را به روی آنان بستهایم. وقتی نماینده مجلس ما نام یکی از سه موزه معتبر جهان را نمیداند و در بلندگو مجلس برای تلفظ آن به لکنت میافتد. گفتگو با جهان بیرون از خود کم لم یکن است تا وقتیکه موزههای تکمحور خود را میستاییم. اولین ضرورت گفتگوی تمدنی و تمدنها شناخت و بعدازآن پذیرش آنان همانگونه که هستند، است، چه برای مخاصمه و ترک آن نیز اولین نیاز شناخت و بعدازآن کشف تعارض است. آنچه به نظر میتوان از نمایشگاه لوور کوچک در تهران آموخت این است که روایت و گفتمان و تعریف از جهان بسیار است. برای گفتگو با تمدنها و ملتها نیاز به شناخت آنان داریم و پیش از آن احتیاج به شناخت آنچه خود هستیم.
شاید بتوان انتظار داشت که نوجوانی به موزه لوور بیاید و با ابوالهول مصری سلفی بگیرد اما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم در سطح کلان هم همین نگاه گذرا به تاریخ ملتها وجود داشته باشد. اگر ملتها را آنچنانکه هستند نپذیریم و انتظار داشته باشیم آنها آنگونه باشند که ما میخواهیم، در جهان مدرن دچار اشتباه کلان میشویم.
کد خبر 784752
نظر شما