عصر عاشورا از زبان دکتر علی شریعتی
فایلی که در ابتدای مطلب میشنوید، گلچینی از سخنرانی دکتر علی شریعتی در عصر عاشورا است که به نقل از خودش روضه ای است برای آنان که می خواهند عمیقتر عاشورا را دریابند.
غروب خورشید عاشورا، غروب خورشیدی بزرگ تر را اعلام کرد
برگرفته از کتاب «برزیگران دشت خون» به قلم استاد پرویز خرسند
برزیگر صحرای خون که بذرافشان زندگی بود، آخرین نیروی خویش را به کار انداخت. آنچه بذر زندگی داشت از دامن افشاند و خود نیز بر خاک خون گرفته نشست تا ناطور دشتی بزرگ باشداو که بر خاک نشست و خویش را قربانی انسان کرد، خورشید از خودش خجالت کشید با خود اندیشید: اندکی گرما و نور به زندگی انسان می بخشم و این همه فخر می فروشم، بر صدر می نشینم و خیره در چشم آدمی می نگرم، در حالی که در این کا رقصد خدمتی به آدمیزاد خاکی ندارم بل، این خاصیت وجودی من است. آفریدگارم چنین آفریده است. من با نورم و جوشش مذاب درونم، یگانه ام. این گرمی و حرارت که بر جسم سرد زمین و زمینیان می پاشم نه برای محبت به آنهاست بلکه به خاطر آسودگی خود من است، اگر نباشم می میرم. با اینکه حقی بر انسان ندارم و گذشت و بخششی در راه او نکرده ام، چه احمقانه است بر صدر نشستن و فخر فروختنم.
اما او، از من هزاران بار قوی تر و پرنورتر بود. او همه چیزش را در راه انسان، در راه آزادی انسان و بزرگی و شکوهمندی آدمی داد. و بزرگوارانه بر خاک نشست. باد، زوزه کشان بر چهره آدمکان خاک افشاند و خورشید چهره درهم کشید. از آن فراز سرازیر شد و گریان بر کران دور مغرب بر شن های داغ صحرا افتاد، گریست و اشک های خون رنگش دامن پاک آسمان را گلگون کرد.
غروب خورشید آن روز، غروب خورشیدی بزرگ تر را اعلام کرد. خون حسین با خون خورشید درآمیخت و ...
عاشورا شام شد...
زینب(س) چگونه توانست مصیبتهای پس از شهادت حسین(ع) را تحمل کند؟
برگرفته از سخنرانیهای منتشر شده امام موسی صدر در کتاب سفر شهادت
امام حسین و همۀ خویشان و یاران در برابر چشم زینب کشته شدند و نقشهای زینب آغاز شد. نقشهای زینب پس از کشته شدن [همة مردان] چه بود؟ برای شناخت این نقش نیازی به دقت و ژرفنگری بسیار در تاریخ نداریم. ما میتوانیم صحنۀ کربلا را پس از شهادت امام حسین بهطور روشن در ذهن خود تصور کنیم. میتوانیم تصور کنیم که عدهای به سبب ترس و وحشت از خیمهها فرارکردند و آواره شدند. ترس و وحشت چه بر سر کودکان آورد. در اینجا به نقل ماجرایی که در کتابهای مقتل آمده است، بسنده میکنم. همین ماجرا برای به تصویر کشیدن این صحنه کافی است.
یکی از تاریخنگاران حاضر در کربلا میگوید من ایستاده بودم و دیدم که یکی از دختران امام حسین یعنی یکی از دختران خیمهگاه امام حسین که یا دختر خود امام حسین بود یا دختر برادر او یا یکی از بستگان او (هویت او معلوم نیست،) دیدم او در حالی که لباسش آتش گرفته، فرار میکرد. بهسوی او دویدم تا آتش را خاموش کنم و او را از مرگ نجات دهم. او طبیعتاً از من ترسید و فرار کرد. سریعتر دویدم و او را گرفتم و آتش لباسش را خاموش کردم. او هراسان پرسید: تو دوست مایی یا دشمن ما؟ گفتم: نه دوست شما و نه دشمن شما. گفت: آیا قرآن خواندهای؟ گفتم: آری. گفت: آیا این آیه را خواندهای: «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلاَ تَقْهَرْ.» گفتم: آری. گفت: من یتیم حسین هستم. آن مرد میگوید: آن دختر پس از آنکه از حرفهای من آرامش پیدا کرد، گفت: میخواهم از تو سؤالی بپرسم. گفتم: بپرس. گفت: نجف یا کوفه کجاست؟ گفتم: راه نجف و کوفه را برای چه میخواهی؟ گفت: عمهام زینب به من گفته است ما در آنجا مکانی مقدس داریم (منظور او قبر امیر مؤمنان بوده است) که پناه همسایگان است و مایۀ ایمنی از ویرانی. میخواهم به آنجا پناه ببرم. به او گفتم: مقامِ امیرمؤمنان یا کوفه دهها کیلومتر از اینجا دور است. نزدیک نیست تا بتوانی به آنجا برسی.
از این گفتوگو میتوان طرز تفکـر ایـن کودکـان را در مـورد اینکه کجا بروند و چطور بروند، بفهمیم. عدهای از آنان به فکر افتادند که به نجف بروند و، از این رو، سر به بیابان گذاشتند. حتماً عدهای نیز در برابر این هول و هراس در زیر بوتههای خار و مانند آن پناه گرفتند تا اینکه لشکر عمربنسعد کار خود را در شامگاه عاشورا تمام کردند و در خیمهگاه امام حسین چیزی از لباس و زیورآلات و فرش و مانند آن باقی نگذاشتند و سپس خیمهها را به آتش کشیدند و به خیمههای خود بازگشتند.
در این اوضاع و در این شب سیاه چه کسی مسئول این زنـان و بچههاست؟ چه کسی باید آنان را جمعآوری کند؟ چه کسی باید زخمهای آنان را مرهم گذارد؟ روشن است که این زنان و کودکان در این صحرا بر روی حریر راه نرفتند. صحرا جای خار و سنگ و مانند آن است. همة این مصیبتها بر دوش زینب (س) است. زینب پس از مصیبتهای بیشماری که در طول روز به همراه امام حسین (ع) تحمل کرد و همانگونه که گفتم در همۀ آنها با امام حسین شریک بود، امشب با مشکلات و مصیبتهای خاص خود روبهرو شد. او یتیمان و زنان را جمع کرد و بر زخمهایشان مرهم گذاشت و از دشمن برایشان آب درخواست کرد و به آنان آب داد. البته، نمیتوان این صحنه را امشب وصف کرد. همۀ اینها از وظایف خانوادگی و خویشاوندی زینب در این شب بود.
... دوست دارم سخنی از امام باقرع نقل کنم که فرمودهاند: «شامگاه عاشورا در کربلا، من در اواخر شب صدای نالهای از عمهام زینب شنیدم. وقتی دقت کردم دیدم عمهام در حالت نشسته نماز شب میخواند.» پس از عمل به آن مسئولیتها اکنون نماز شب میخواند. تعجب نکنید برادران، اگر نماز شب زینب نبود، اگر این پیوند قوی میان زینب و خدا نبود، او نمیتوانست این مصیبتهای بزرگ را تحمل کند.
/۶۲۶۲
نظر شما