امیر علی محقق: این گفت وگو شامل 2 بخش است. در بخش اول که به نوعی معرف مبانی نظری آن نیز هست، دکتر افروغ به این پرسش پاسخ میدهد که چه تبیین فلسفی از اندیشه و سیره سیاسی امام خمینی میتوان ارائه داد . در این بخش با ارجاع به مبادی حکمت صدرایی و بحث تشکیک در مراتب وجود، مفهوم محوری ولایت فقیه به بحث ضرورت نبوت پیوند مییابد. دکتر افروغ در پناه همین دیدگاه کلنگر، تفکیک میان حریم خصوصی و عمومی را مردود میشمارد و آن را بهنوعی «دوپارهگی هویتی» مینامد. در بخش دوم گفتوگو به مفهوم «انتخابات» به عنوان یکی از مصادیق مشارکت حداکثری شهروندان در سیره سیاسی امام اشاره میشود.
آقای دکتر افروغ برای شروع بحث بهتر است مقدمات تئوریک آن سامان یابد. بنابراین خوب است به این پرسش جواب بدهیم که با نگاهی فلسفی، چه تبیینی از انقلاب اسلامی در نظر امام (ره) میتوان ارائه کرد؟ پیش فرض ما آن است که میتوان انقلاب اسلامی را بر مبنای رویکرد فلسفی عمیقی کلگرا، به گونهای تبیین کرد که علاوه بر استحکام عقلی و استمرار تاریخی، قابل تقلیل به حوادث زودگذر وقابل مشاهده نیز نباشد. با این فرض پرسش اساسی این است که انقلاب اسلامی در نظر امام چه معنایی میدهد؟
برخی معتقدند این انقلاب تنهاپشتوانه فقهی دارد و از پشتوانه فلسفی تهی است اما به عقیده من، علاوه بر اینکه انقلاب اسلامی دارای پشتوانه فقهی است، میتوانیم بگوییم که وجه بارز و از عوامل اصلی ظهور انقلاب اسلامی، مرجعیت امام خمینی(ره) بوده است.
امااین نگرش فلسفی را در کجا باید جستوجو کرد؟ آیا برای آنکه تبیینی فلسفی از انقلاب ارائه دهیم، باید روابط و پدیدههای انسانی انقلاب را بررسی کنیم؟ من تلاش کردهام تا آن را در لایه ساز و کارهای علی - و نه روابط بیرونی و تاریخی ـ جستوجو کنم و نتیجه آن را درمعرض داوری قرار دهم. بر این اساس، باید توجه خود را به نوع نگاه هستیشناسی انقلاب معطوف کنیم اما از آنجا که انقلاب پدیدهای جمعی است، جستوجو در لایههای زیرین آن دشوار است و باید در این خصوص، تجدید نظر اصلاحی صورت گیرد و چارهای نیست جز آنکه شاخصهایی ارائه شود تا به وسیله آنها، هستیشناسی انقلاب تعریف شود.
برای نیل به این هدف، بهترین شاخص ممکن، بررسی و فهم اندیشه و جهانبینی رهبر و نظریهپرداز انقلاب اسلامی است و به نظر میرسد که این تنها راه ممکن است چون به لحاظ روششناسی، با مشکلاتی روبه رو هستیم البته این راه محکمی است. در انقلاب اسلامی، اتفاقاً رهبر نظریهپرداز هم هست.
به عقیده من، اصلاً برای اثبات ولایت فقیه به ادله فقهی و کلامی نیاز نیست. مطابق نگرش صدرایی، ولایت فقیه، بسط یافته نبوت و امامت و تجلی ولایت است. درنگاه سلسله مراتبی ملاصدرا که به قول امام، تنها تصورش موجب تصدیق میشود، چگونه ضرورت نبوت توجیه میشود؟ پاسخ این است که با همان ضرورتی که امامت توجیه میشود و با همان ضرورت، ولایت فقیه توجیه میشود.
کسانی که با این دیدگاه موافق نیستند، در این خصوص قائل به دوگانگی هستند و بعضی نیز حریم خصوصی و حریم اجتماعی را از حالت طبیعی خود خارج میکنند و معتقدند که دین به حریم خصوصی مربوط است و جامعه باید بر اساس همان نگاههای عرفی اداره شود. این سخن برای من قابل فهم نیست که چگونه میتوان به لحاظ حقیقی، میان حیات خصوصی و حیات عمومی تفکیک کرد. چه کسی میتواند بگوید که من در خانه مسلمانم و وقتی بیرون میآیم، چیزی دیگر؟ چطور انسان دوپاره میشود؟ این مسئله با اشکال معرفتی رو به روست. به رغم اینکه میتوانیم این جدایی را انجام دهیم اما در حقیقت امر، آنها با هم مرتبط هستند. شاید بتوان از مراتب تشکیک وجودی ملاصدرا، در بحث کثرت در عین وحدت نیز استفاده کرد.
از دیدگاه ملاصدرا، فیلسوف و متأله، در «سفر چهارم» به میان مردم میآید. او با احساس تکلیف در صدد است تا به هدایت و اصلاح جامعه بپردازد. وقتی مطالب مربوط به این سیر را میخوانیم، این گونه به نظر میرسد که امام آن را پیش روی خود قرار داده و پیاده کرده است. مأموریت او این است که جامعه را اصلاح کند، پس سیاست به معنای صرف اعمال قدرت که جامعهشناسان سیاسی مطرح میکنند، نیست، بلکه به معنای هدایت واصلاح است. این نکته جالب است که این اصلاح، بخشی از سیر وسلوک عرفانی عارف است؛ یعنی اگر این اتفاق نیفتد، عرفان عارف، کامل نمیشود. در اینجاست که پیوند میان فرد و جامعه در اندیشه ملاصدرا و امام نمود مییابد؛ یعنی امام، با اصلاح مردم در حال سلوک عارفانه است. جمله «این انقلاب، انفجار نور بود» - از هر کس که باشد ـ بسیار زیباست؛ انفجار عشق با پیوند بین رهبر و مردم؛ نه هر مردمی؛ مردمی که در مقطعی متحول و دگرگون شدند و در مسیر هدایت قرارگرفتند.
بنا براین پرسش هم میتواند این باشد که در نظر امام مشروعیت و مقبولیت چگونه سامان مییابد؟
امام بر اساس نگاه خاص خویش، به مباحثی چون مشروعیت، رهبری، حقیقت، فضیلت، جامعه و. . .، فلسفه سیاسی سومی عرضه میکند که برای من روشن نیست که چرابسیاری متفکران به این نکته توجه نکردهاند. این بحث، بازتاب همان دعوای قدیمی و کلاسیک غرب است که مسلمان، غیر مسلمان، لیبرال و غیرلیبرال مطرح میکنند؛ یعنی در فلسفه سیاسی این پرسش مطرح است که از چه کسی باید اطاعت کرد؟ جواب افلاطونی به این پرسش این است که از کسی که فیلسوف و حکیم باشد یعنی به ویژگیهای شخص توجه میشود که به تعبیر امام کسی است که عالم، عادل و باکفایت و صلاحیت باشد.
این پاسخ (جواب افلاطونی)، تقریباً در غرب کنار گذاشته شد و راه دیگری مطرح گردید. گفتند کاری نداشته باشید که باید چه ویژگیهایی داشته باشد، نیازی به نظام فیلسوف ـ شاهی نیست، بلکه کافی است حاکم مورد رضایت مردم باشد و مردم او را بخواهند. اگر بخواهیم دیدگاه فلاسفه اسلامی و به طور خاص، حضرت امام را درباره مشروعیت بدانیم، امام مشروعیت را به معنای قانونیت - و نه شرعیت - و استقرار نظام با ضمانت اجرایی دانستهاند و در پاسخ به اینکه چه نظامی و چه کسی دارای مشروعیت است و باید اطاعت شود، میفرمایند: این فرد باید هم حقانیت و فضیلت داشته باشد و هم مقبولیت.
حال پرسش این است که آیا امام تفکر جهانی داشت یا خیر؟ پاسخ این است که بله، تفکر جهانی امام، در تفکر صدرایی ریشه دارد که شامل مدینه فاضله، امت فاضله و آبادانی و عمران ارض، یعنی کل جهان است. نگاه جهانی امام نیز همان گونه است پس باید در موردقابلیتها و ظرفیتهای خویش در تبیین انقلاب اسلامی، در نگرش صدرایی و بسط این اندیشه با نمود جمهوری اسلامی و با توجه به عنصرجامعه و تحول تاریخی و نیز فلسفه سیاسی خاص مورد نظر امام، اهتمام خاصی بورزیم. در این میان، فلسفه سیاسی مزبور مسئلهای جدید است که بر اساس آن، مشروعیت حاوی دو مؤلفه (حقانیت) و (مقبولیت) است که هیچ یک از آنها بدون دیگری مشروعیت زا نیستند.
بحث حق و تکلیف هم از همین جا آغاز میشود؟
بله. در واقع جمع میان حق و تکلیف؛ یعنی فرد، گروه و جامعه، هم دارای حق هستند و هم تکلیف. غربیها نیز به این مطلب قائلاند که هر جا حق هست، تکلیف هم هست اما در این میان، موضوع تکلیف انسان در برابر خدا و موضوع دیگر عبارت از حق خداوند است یعنی خداوند نیز دارای حق است. حق خدا در مباحث تعلیمی، تربیتی، اخلاقی، عرفانی و ارشادی جلوه مییابد.
یعنی جمعی میان مقبولیتگرایی و فضیلتگرایی حادث شده است؟
بله اما نباید مقبولیتگرایی و فضیلتگرایی فدای یکدیگر شوند، نباید عدهای به نام اینکه ما حقیقتگرا و فضیلتگرا هستیم، پای مردم را از حضور در زندگی سیاسی و سرنوشت اساسی خود کوتاه میکنند. این امر با نظرات امام متضاد است و ترجمانی از فاشیسم و اقتدارگرایی است. در عین حال نباید به نام مقبولیتگرایی و رضایت عامه مردم جنبه حقیقت و فضیلت فدا شود که آن هم میشود حکومتهای آنارشیستی که هیچ فضیلتی را دنبال نمیکنند. نه اسلامیت منهای جمهوریت و نه جمهوریت منهای اسلامیت مشروعیت دارد. ببینید مبانی فکری و انسانشناسی حضرت امام (ره) به ما این اجازه را نمیدهد که خیال کنیم ایشان نگاه جناحی داشته.
کسانی به امام نزدیک هستند که مبانی ایشان را به درستی درک کرده باشند. ایشان در باب این موضوع بارها فرمودند: این طور نشود که خدای ناکرده منافع جناحی بر مصالح کلان نظام فائق آیند؛ چرا که در این صورت به اسلام و کل جامعه آسیب خواهد رسید.
مثلاً برخی به دنبال این بودند که انتخابات را انحصاری کنند و حضور در سیاست را منحصر به مجتهدان بدانند این در حالی است که امام (ره) در عباراتی به شدت با این قضیه برخورد کردند و گفتند: «انتخابات در انحصار هیچ حزب و گروهی نیست. انتخابات برای مردم است و هیچ کس حق ندارد رأیی را به مردم تحمیل کند مگر آن که مصلحت اسلام اقتضا کند و آن روز را هم خدا نیاورد...» توجه داشته باشید که ایشان علیرغم این که بحث ولایت فقیه را که به گونهای در طول ولایت خدا قرار دارد مطرح میکردند، معتقد بودند حتی حرف صواب را هم نمیتوان به زور بر مردم تحمیل کرد، بلکه باید حرف صواب را با ارشاد مردم و اگاهی بخشیدن، به آنان فهماند تا بدین گونه مردم خود انتخاب کنند.
اگر اجازه دهید بحث را عینیتر مطرح کنیم. با این وصف مسئله احزاب و رقابتهای سیاسی و انتخابات در نظر امام چگونه بود؟
سیره امام نشان میدهد که اعتقاد کامل به احزاب داشتند و مادامی که احزاب در چارچوب مصالح ملت فعالیت کنند و بازتابدهنده آرمانهای ملت باشند، امام هیچ منعی غیر از منعهای شناخته شده اسلامی، مصالح ملت و قانون اساسی برای فعالیت احزاب و رقابت گروهها نداشتند و آنجایی که امام با برخی به مخالفت پرداختند در مواردی بوده است که خود گروهها به خط قرمزها و چارچوبهای مشخصشده بیتوجه بودهاند.
اساساً امام (ره) کشورداری را بدون وجود مقوله «نقد» امکانپذیر نمیدانند. ایشان میگویند کشورداری و مسائل سیاسی همچون مسائل علمی، نیاز به مباحثه، اصطکاک و سخنان متقابل دارد. اکنون ما به یک تفسیر متعادل از اندیشههای حضرت امام(ره) به ویژه در باب جمهوری اسلامی سخت نیازمندیم. متأسفانه تفسیر ما از اندیشههای ایشان یکسویه بوده و یا به سمت جمهوریت و رضایتگرایی یا به سمت نوعی فضیلتگرایی و بیتوجه به حضور مردم تمایل پیدا کرده است، به این ترتیب من فکر میکنم ما یک بار دیگر باید مبانی تئوریک اندیشه امام را خوب فهم کنیم.
به طور مشخص تحقق جمهوریت و اسلامیت در کشورمان چگونه است؟ یعنی تعادل بین این دو مفهوم چگونه برقرار شده است؟
ببینید، وقتی میگوییم تعادل، به این معنا نیست که ما وزن هر دو را یکی میپنداریم. این دو ضمن این که یک ارتباط دو سویه با هم دارند تفاوتهایی هم بینشان دیده میشود. وقتی میگوییم اسلامیت، بیشتر به محتوا، فضیلت، ویژگیهای اشخاص و محتوای حکومت تأکید داریم اما وقتی بحث جمهوریت را مطرح میکنیم بحث مقبولیت، رضایت و این مقولات را مد نظر قرار میدهیم. امام (ره) نیز ضمن این که به لحاظ ذهنی به وجه اسلامیت و فضیلت اصالت و اعتبار میدهند، معتقدند تا مردم این وجه فضیلت و اسلامیت را نخواهند، حکمی نافذ نمیشود. مردم باید بخواهند. وقتی خواستند جمهوری اسلامی متعین و مستقر میشود و بر همه واجب است تا از ولی فقیه تعیین شده اطاعت کنند و این اطاعت هم مشروط به فرمان خداوند است.
با توجه به رابطه دو سویهای که در تاریخ ما میان جمهوریت و اسلامیت وجود دارد اگر ما به نام اسلامیت مردم را کنار بزنیم در حق خود اسلامیت جفا کردهایم و اگر به نام جمهوریت، دین را کنار بزنیم در حق جمهوریت جفا کردهایم و اصلاً وجود چنین روندی با فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی منافات دارد.
اخیراً روی بخش حقوق مردم در آرای امام تورقی میکردم. باعث شگفتی است که ما چقدر از آرای امام فاصله داریم. وقتی این بزرگوار میفرماید «اگر من هم پایم را کج گذاشتم، ملت موظف است مرا راست کند» یا در جایی میگوید «اگر احدی از آحاد مسلمین تصمیم بگیرند که رهبر را استیضاح کنند، حق دارند و ایشان باید جوابگو باشد و اگر نتوانست خود به خود معزول است» این حکایت میکند اگر حضور گسترده و فراگیر مردم نبود نفس انقلاب اسلامی محقق نمیشد. نباید وقتی پای مشروعیت نظام به معنای شرعیت نظام به میان میآید، فقط متوجه اختیارات حقوق و تکالیف مردم باشیم، حضور ناظرانه مردم هم شرعی است. اتفاقاً این حضور نیاز به اذن ندارد، در حالی که ولایت فقیه مأذون از معصوم (ع) است اما حضور گسترده و نظارت مردم مستقیماً اذن خود را از خدای تبارک و تعالی میگیرد.
چون در آستانه انتخابات قرار داریم میخواهم نظر شما را در باب آرای امام در خصوص مشارکت مردمی بدانم آیا...
ببینید. وقتی که خوب در آرای حضرت امام غور میکنیم، میبینیم برخلاف اندیشمندان سیاسی غرب که دموکراسی را در برابر اقتدارگرایی و آزادی را در برابر توتالیتاریزم گرفتهاند، حضرت امام، دموکراسی را در برابر دیکتاتوری تعریف میکنند و کاملاً بین آن دو یک تفاوت ماهوی میبینیم؛ یعنی در واقع، دموکراسی در اندیشه امام بیشتر به آزادی نزدیک میشود. البته بعضیها فکر میکنند که دموکراسی و آزادی در واقع در هم تنیدهاند، در حالی که این چنین نیست. ممکن است حکومتی منتخب مردم باشد، اما دیکتاتور مآبانه عمل کند، چنانکه هیتلر از طریق همین فرآیندهای به اصطلاح انتخاباتی روی کار آمد.
در اینجا این سؤال پیش میآید که اگر این حکومت مردم است و مردم آن را میخواهند چرا باید محدود باشد؟
این سؤالی است که تاکنون بیپاسخ مانده است. این پارادوکسها در واقع در دموکراسی هست اما در اندیشه امام شما این پارادوکسها را نمیبینید؛ برای این که امام اولاً این را در برابر دیکتاتوری قرار دادهاند؛ ثانیاً شکل را تعیین میکنند. ی
کی از عبارتهای امام این است که: «ما خواهان استقرار یک جمهوری اسلامی هستیم و آن حکومتی است متکی به آرای عمومی. شکل نهایی حکومتبا توجه به شرایط و مقتضیات کنونی جامعه توسط خود مردم تعیین میشود». جای دیگر میفرمایند: «اما جمهوری به همان معنایی است که همه جا جمهوری است، لیکن این جمهوری بر یک قانون اساسی متکی است که قانون اسلام باشد. این که ما جمهوری اسلامی میگوییم برای این است که هم شرایط منتخب و هم احکامی که در ایران جاری میشود اینها بر اسلام متکی است. . . لیکن انتخاب با ملت است و طرز جمهوری همان جمهوری است که همه جا هست».
در واقع این بحث حضرت امام ناظر به همان نظریه استصوابی است که در خارج هم وجود دارد.
بله. اما نظریه استصوابی غرب بیش از آنکه رسمی باشد غیررسمی است. من میخواهم بگویم مشروعیت در اندیشه امام تجلیای دارد که کاملاً با مشروعیتی که مثلاً ماکس وبر تعریف میکند متفاوت است. مشروعیت از نظر امام قانونی عقلانی نیست که صرفاً بر پایه رضایت یا رأی عمومی مردم مبتنی باشد، بلکه مردم در این قضیه به صورت مشروط میآیند. همان طور که شرح دادم به نظر من مشروعیتسیاسی در نگاه حضرت امام - نه مشروعیتبه نام شرع - آمیزهای است از دو عنصر حقانیت و مقبولیت.
نظر شما