شاهنشاه را خیلی گرفته دیدم. ناراحت شدم. علت را پرسیدم، فرمودند: «هوا را نمیبینی؟» یک قطره باران تا حالا نیامده است.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، اسدالله علم در خاطرات رو دوشنبه دوم آذر ۱۳۴۹ نوشت: [صبح شرفیاب شدم] شاهنشاه را خیلی گرفته دیدم. ناراحت شدم. علت را پرسیدم، فرمودند: «هوا را نمیبینی؟» یک قطره باران تا حالا نیامده است. به هر حال شاه را دلداری دادم. عرض کردم: «خواهد آمد. به قول قدیمیها خداوند ارحمالراحمین است.»
چون شاهنشاه با هلیکوپتر در محوطه کاخها مینشینند و پرواز میکنند، پس هلیکوپتر بهترین هدف برای هر نوع اسلحه است، چون موقع نشستن سرعت ندارد. من پیش خودم گفته بودم تا شعاع یک کیلومتر از کاخ نیاوران و سعدآباد صورتبرداری بشود که ساکنین را بشناسیم. نتیجه خبر غریبی شده بود؛ اطراف هریک از کاخها اقلا سی چهل منزل... به افسران تودهای سابق و یا اشراری که علیه اصلاحات ارضی بودند و اعدام شدند و بچههایشان آنجا زندگی میکنند [تعلق دارد]. شاهنشاه خیلی تعجب کردند و فرمودند: «پس این آگاهی و ساواک و گارد من، اگر تو نبودی و این [شناسایی] را نمیکردی، چه میکردند و چه میکنند؟!» عرض کردم: «اعلیحضرت را خدا نگه میدارد ولی به هر صورت ما هم خیلی خواب هستیم.»
راجع به والاحضرت اشرف که حالا نیویورک هستند و رئیس دلگاسیون ایران در سازمان میباشند و از ریاست مجمع سازمان ملل منصرف شدهاند و میخواهند نماینده دائمی ایران در سازمان بشوند – جای سفیر فعلی آقای وکیل، فرمودند: «این خواهر من دیوانه شده است، مطامع مالی او هم تامین شده، حالا هر دقیقه هوسی میکند، من که نمیتوانم مصالح مملکت را فدای هوس اشخاص بکنم. به او بگو فوری به تهران برگردد... اگر میتواند کار اداری بکند فبها، و الا اگر بخواهد اعتنا به وزارت خارجه نداشته باشد به خیال اینکه خواهر من است، باید منصرف باشد.»
منبع: جلد دوم خاطرات علم، تهران: کتابسرا، ۱۳۹۳، صص ۱۵۸-۱۵۷
۲۵۹
نظر شما