۰ نفر
۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۳:۵۶

محمدرضا مهاجر

تسبیح را انداخت روی سجاده و با سختی از روی آن بلند شد، هم اتاقی‌اش گفت برای پسر من هم دعا کردی؟ پیرزن همانطور که سر تکان داد زیر لب ذکر می‌گفت. ذکرش که تمام شد گفت: «هم برای پسر تو و هم برای دخترهای خودم، انقدر با معرفت هستند که نگذاشتند توی این سن و سال تنها بمانیم گوشه خانه.»

لحظاتی سکوت کرد و چشمش را به دیوار دوخت، نگاهش را از دیوار سر داد روی دستش، انگشتانش را شمرد و به آرامی گفت: «دوتا ماه رمضون اون سرای سالمندان بودم، الان سومین ماه رمضونیه که اینجام.»

57243

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 780128

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 1 =