کاش بدانند میز و صندلی‌ها را به که می‌سپارند!

این سطرها را تقدیم می‌کنم به همه دلسوزان ایران عزیز...

آدم از نوشتن بعضی موضوعات از خیلی کس‌ها و چیزها، از سرزمینش، از انسان‌های ارزشمند دیارش، از فرزندان فردای میهنش و حتی از خودش خجالت می‌کشد! خیلی چیزها را نباید نوشت چون حال جامعه را بد می‌کند اما بعضی وقت‌ها دیگر چاره‌ای نمی‌ماند و با تشدید وضعیت، آدمی فکر می‌کند باید بگوید و بنویسد تا شاید اصلاح شود. نوعی تنبلی در زیر پوست اغلب انسان‌ها وجود دارد که اگر متوجه نشوند ممکن است تمام روح و روانشان را مورد اضمحلال قرار دهد و متاسفانه این تنبلی در ایران عزیز و دوست داشتنی بیش از دیگر نقاط جهان است. تنبلی اَفیونی در بیشتر طبقات اجتماعی ما هست اما وقتی این خمودگی و رخوت در نهادها و ادارات دولتی حاکم شود آن وقت است که بنیان جامعه را تهدید می کند و حتی یک تاریخ و فرهنگ را به ورطه سقوط می کشاند!

یکی از نکات اساسی و مهم که متاسفانه کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد این است که در ادارات باید ضوابط حاکم باشد نه روابط و جامعه ایرانی باید باور کند هرجا پای روابط به میان آمده، دیگر خبری از لیاقت و شایسته سالاری نبوده است!

بروکراسی و دیوان سالاری نتیجه تنبلی و با پوزش از خوانندگان محترم، مفت‌خوری است! ریش گرو گذاشتن، گذشت و چشم پوشی کردن از خصلت‌های پسندیده ایرانیان پیشین است که هنوز در مراودات ما حرف اول را می‌زنند اما استفاده از این سنت‌ها و آداب ارزشمند در ارگان‌ها و سازمان‌های اجرایی، کار و هدف را از مسیر علمی خویش خارج می‌سازد و به سوء استفاده تبدیل می‌شود!

چند روز پیش برای انجام یک کار بانکی به شعبه‌ای کوچک مراجعه کردم که اتفاقا خیلی خلوت بود و جالب‌تر این که هیچ کارمندی هم پشت میزش نبود! پس از چند لحظه یکی از کارمندان به من نزدیک شد و گفت: «بچه‌ها کار شخصی دارند لطفا به شعبه دیگری مراجعه کنید!» باور نمی‌شد چه می‌شنوم! چیزی نگفتم و مقابل باجه‌ای که خانمی متصدی آن بود ایستادم، نگاهی به من انداخت و با التماسی که در چهره‌اش موج می‌زد خواست به دست‌هایش نگاه کنم، با کمال تعجب دیدم مشغول سبزی پاک کردن است! گفتم پول بیت المال می‌گیرید تا کارهای خانه را در محل کار انجام دهید؟! گفت: «خواهش می‌کنم آقا! خواهش می‌کنم درک کنید؛ شب مهمان دارم و هیچ کاری نکرده‌ام»!

از بانک بیرون آمدم و از خشم، آسمان را گاز گرفتم! اما کاش همه چیز به همین بانک ختم می‌شد، اخیرا برای خرید چند قلم کالا که تنها در اختیار یکی از سازمان‌هاست راهی فروشگاه و نمایشگاه شان شدم. پس از انتخاب اجناس خواستند بیعانه‌ای پرداخت و چند دقیقه منتظر بمانم، بعد از گذشت چند دقیقه گفتند: «تحویل جنس کمی طول می‌کشد بهتر است در همین حوالی قدم بزنید تا با شما تماس بگیریم.» چند دقیقه چند ساعت شد اما خبری نشد که نشد! فردای آن روز دوباره به فروشگاه مذکور مراجعه کردم و با اتفاق بسیار زشتی مواجه شدم و آن این که هیچ کدام از کارمندان با دیدنم واکنشی نشان ندادند و انگار مرا نمی‌شناختند و گویی برای اولین دفعه با آنها مواجه شده‌ام!

چند تا از آنها در گوشه‌ای حسابی مشغول خواندن زبان انگلیسی بودند تا فردا پس فردا ایران را ترک کنند و از بی‌فرهنگی و هزاران مشکل عدیده دیگری که خود بنیان گذارش هستند صحبت کنند! یکی مشغول بازی کامپیوتری بود و دیگری هم در حال حل جدول! به سراغ صندوق‌دار رفتم و نگاهم به سردی نگاهش گره خورد! با خونسردی گفت: «چیه؟» گفتم دیروز خرید کردم و پول را به شما پرداخت نمودم، حالا بعد از 24 ساعت معطلی مرا نمی‌شناسید؟! گفت: «کی پول دادید؟» و همین جمله، جرقه ای برای منفجر شدن انبار باروت درونم شد و بگذریم که دیگر چه گذشت...

کاش همه کارمندان و حقوق بگیران از این دست می‌دانستند که چه خیانتی به مملکت می‌کنند! کاش خیلی‌ها هم می دانستند که خیانت این افراد نتیجه ریش گرو گذاشتن و پارتی بازی آنهاست! کاش بدانند میز و صندلی را به که می‌سپارند! کاش بدانند که این کم کاری‌ها و بیکاری‌ها را همیشه هم نمی‌شود تحمل کرد و بالاخره یک جا آدم می‌شود کوه آتشفشان! و به قول فروغ «پیش از آن که فکر کنی، اتفاق می‌افتد».
60

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 130396

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 8 =