نویسنده «داستان‌هایی برای شب و چندتایی هم برای روز» با ابراز خوشحالی از انتشار کتابش در ایران است درباره استقبال خوب از اثرش می‌گوید: خیلی غیرطبیعی برای من و کتابم مساعد شدکه بعید می‌دانم دیگر این اتفاق‌ تکرار شوند؛ انگار همه طرفدار من بودند، مثل برنده شدن در یک لاتاری بزرگ.

مجموعه «داستان‌هایی برای شب و چندتایی هم برای روز» اثر بن لوری با ترجمه اسدالله امرایی در مدت کمی با استقبال مناسب مخاطبان همراه و تجدید چاپ شد. به گزارش خبرآنلاین، «داستان‌هایی برای شب و چندتایی هم برای روز» تنها کتاب بن لوری است و داستان‌های آن بیشتر با محوریت سرگرم​کردن مخاطب تدوین شده است. این مجموعه که شامل 46 داستان از این نویسنده جوان آمریکایی است سال ۲۰۱۱ از سوی انتشارات پنگوئن منتشر شد و مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. مجموعه داستان لوری تا کنون به زبان‌های عربی و روسی هم ترجمه شده است. در ایران هم نخستین بار در مجله گلستانه معروف شد.

این کتاب با اجازه بن لوری، نویسنده کتاب، در ایران ترجمه و منتشر شده و «کتاب، استخر شنا، تونل، راه، کله شکارچی، سایه، تلویزیون و وینستون چرچیل، مرگ و میوه​های درخت، پاگنده، مریخی​ها، مرد و گوزن، آخر همه چیز، زن و زیرزمین، پیکاسو، دیوار، چرخ فلک، قبرستان، طناب و دریا، بشقاب پرنده: یک داستان عاشقانه، دختری در توفان» عناوین برخی از داستان​های این کتاب است.

در ابتدای داستان اول این مجموعه با نام «کتاب» می​خوانیم:

«زن با یک بغل کتاب از کتاب فروشی بر می​گردد. همه را می خواند. طی چند هفته، به سرعت و یکی یکی. اما وقتی کتاب آخر را باز می​کند، اخم هایش در هم می​رود. همه صفحات کتاب سفید است. تک تک صفحات. زن کتاب را بر می​دارد و می برد به کتاب فروشی اما مدیر کتاب فروشی حاضر نیست کتاب را پس بگیرد. مدیر می گوید: ببین خانم روی کتاب نوشته این کتاب هیچ نوشته​ای ندارد و پس از فروش پس گرفته نمی​شود.
زن عصبانی است. اگر می​دانست کتاب خالی است آن را نمی​خرید اما فروشنده حاضر نیست تسلیم شود. زن با عصبانیت بیرون می رود. کتاب را پرت می​کند توی سطل آشغال. چند روز بعد می بیند مردی آن کتاب را در مترو می ئخواند. عصبانی می شود توی واگن پر از مسافر داد می زند. می گوید کتاب خالی است، چیزی ندارد که بخوانی. اما مرد می رود توی لاک دفاعی. آدم می تواند تظاهر کند. تظاهر که آدم را نمی کشد...»

در ادامه گزیده‌ای از گفتگوی ثمین نبی‌پور با بن لوری نویسنده‏ «داستان‏هایی برای شب و چندتایی برای روز» را می‌خوانید که در ویژه‌نامه انتشارات افق منتشر شده است:

اولین بار کی تصمیم گرفتی نویسنده شوی؟

فکر نکنم واقعا هرگز چنین تصمیمی گرفته باشم. همه چیز خیلی اتفاقی بود. من همیشه می‌خواستم کارگردان سینما شوم. به دانشکده‌ سینما رفتم تا فیلم‌نامه‌نویس شوم، به این امید که راهی برای کارگردانی پیش پایم باز شود. در عوض، این سفر مرا به راه دیگری کشاند و شدم نویسنده‌ی داستان کوتاه، چیزی که هرگز حتی فکرش را نمی‌کردم.

نویسنده شدن چطور برایت «اتفاق» افتاد؟

من سال‌ها در هالیوود به عنوان فیلم‌نامه‌نویس کار می‌کردم. در این سال‌ها، همکار و شریکی فیلم‌نامه‌نویس داشتم اما ما از هم جدا شدیم و من راه خودم را رفتم. کارم را با نوشتن ایده‌هایی شروع کردم که خیلی سریع به ذهنم می‌رسیدند. تا آن‌جا که توانستم این ایده‌ها را پروراندم و نوشتم. پیش خودم فکر کردم وقتی این نوشتن‌ها تمام شد، آن ایده‌ای که بیشتر از همه دوست دارم را برمی‌دارم و گسترشش می‌دهم تا بشود یک فیلم‌نامه‌ی کامل. در عوض، در میانه‌ی راه فهمیدم این طرح‌های کلی و ایده‌های ناتمام را همین‌طوری که هستند بیشتر دوست دارم. بنابراین، در نهایت دیگر به آن‌ها به عنوان طرح‌هایی برای فیلم فکر نکردم. شروع کردم به برق انداختن و جلا دادن این طرح‌ها در قالب داستان. خیلی بیشتر از فیلم‌نامه‌نویسی از این کارم لذت بردم. تازه در این کار خیلی بهتر از فیلم‌نامه‌نویسی هم بودم. این‌طوری شد که داستان‌نویس شدم.

گفتی فیلم‌نامه‌نویس هم هستی. تفاوت اصلی بین نوشتن یک داستان و یک فیلم‌نامه چیست؟

مهم‌ترین تفاوت این است که فیلم‌نامه باید طولانی‌تر باشد که یعنی باید طرح داشته باشی، همه چیز را برای خودت بازی کنی، محتوای عاطفی به ماجرا بدهی و همه چیز را تا آخرین حدش دراماتیزه کنی. اما در داستان، باید همه چیز را جمع و جور کنی، کوتاه کنی و از همه جا بزنی. خودت باید همه چیز را خوب بفهمی و درام زیادی به ماجرا ندهی. این کارها فاصله‌ای طعنه‌آمیز از داستان به خودت می‌بخشد که می‌توانی بامزه و خنده‌دار باشی، در صورتی که در فیلم‌نامه چنین نیستی. با در نظر گرفتن اینکه من آدمی هستم که می‌خواهم بامزه باشم، بنابراین با نوشتن داستان کوتاه خیلی راحت‌ترم. از نظر ساختاری اما فیلم‌نامه و داستان کوتاه دقیقاً مثل هم‌اند. فقط صداهایی متفاوت آن‌ها را تعریف می‌کنند.

فکر می‌کنی چرا مردم با «داستان‌هایی برای شب و چندتایی برای روز» ارتباط برقرار کردند؟
وقتی می‌نویسم، سعی می‌کنم بر علایق و ترس‌های شخصیت‌هایم تمرکز کنم و بی‏خیال چیزهای دیگر بشوم. فکر می‌کنم همین باعث شد خواننده‌ها خوب با داستان‌ها ارتباط برقرار کنند (چون ارتباط تنها چیزی‌ست که شخصیت‌های من ارائه می‌دهند.) علاوه بر این، داستان‌ها خیلی سریع اتفاق می‌افتند و فرصت نمی‌کنی که حوصله‌ات از آن‌ها سر برود. اگر هم حوصله‌ات سر برود، حداقل خیلی طول نخواهد کشید!

شخصیت یک نویسنده، مثل خودت، چطور بر آدم‌های توی قصه‌هایش تأثیر می‌گذارد؟
خب راستش، تو نمی‌توانی داستانی بنویسی که از جایی خارج از خودت آمده باشد. بنابراین، فکر می‌کنم هر کتاب و هر شخصیتی در اصل، خود نویسنده است. البته می‌توانی تظاهر کنی اما همین تظاهر هم تو را لو می‌دهد. من همیشه مشکل می‌توانم به نویسنده‌هایی اعتماد کنم که می‌گویند کتاب‌هاشان راجع به خودشان نیست... البته که این کتاب‌ها راجع به خودشان است! در غیر این‌صورت، درباره‌ چه کسی می‌توانند باشند؟ جهان هر کسی سراسر متعلق به خودش است.

خب یک سوال واضح، آیا نوشتن برایت کاری شخصی‌ست؟
اوه، بله. گرچه وقتی در حال نوشتن هستم، هرگز به شخصی بودنش فکر نمی‌کنم. سعی می‏کنم همه چیز را تا حد امکان از خودِ خودم دور کنم و از آن‏ها دور شوم. می‌خواهم قصه را طوری طرح‌ریزی کنم که از بیرون این‌طور به نظر برسد که درباره‌ی یک مرد دیگر یا زن دیگر یا بچه‌ی دیگر یا اختاپوس و درخت و تلویزیون دیگری‌ست. وقتی می‌خواهم مستقیماً راجع به خودم و زندگی‌ام بنویسم، درجا یخ می‌زنم، نمی‌توانم این کار را بکنم، نمی‌توانم حتی بنویسم. فقط وقتی به خودم می‌گویم که راجع به خودم نمی‌نویسم، آزادی کامل برای نوشتن درباره‌ی خودم را پیدا می‌کنم. بنابراین، معمولاً تا وقتی به آخر یک قصه نرسیده‌ام، به جنبه‌های شخصی داستانم فکر نمی‌کنم. آخر داستان هم واقعیت آنچه نوشته‌ام بر من ظاهر می‌شود، معمولاً هم به‏‌طرز خیلی ترسناکی. اما تا آن موقع دیگر داستان را نوشته‏‌ام. انگار هر بار خودم را گول می‌زنم.

اولین بار که فهمیدی یک نویسنده‌ مشهور هستی، کی بود؟
چندین ماه بعد از انتشار اولین کتابم، دختری که در دانشگاه عاشقش بودم، به من ایمیل زد. بیست سال بود هیچ خبری از او نداشتم. اما ناگهان، دختر تصمیم گرفته بود ایمیل بزند و بپرسد حالم چطور است! واقعاً لحظه‌ای بود که چشمم را به روی واقعیت گشود.

«داستان‌هایی برای شب و چندتایی برای روز» خیلی متفاوت‌اند و خیلی غافل‌گیرکننده و غیرطبیعی. خواننده ممکن است در جا با این ارتباط برقرار کند یا زمین بگذارد و دیگر سراغش نرود. خودت فکرش را می‌کردی؟ منتقدان چه واکنشی به آن نشان دادند؟
خب راستش زیاد درباره‌ کتاب من مطلب نوشته نشد، حداقل در رسانه‌های اصلی که چنین بود. البته منتقدانی که خوانده بودند و درباره‌اش نوشتند، ظاهراً از آن خوش‌شان آمده. کتاب من با هر چیز دیگری که خوانده بودند فرق داشت و این نکته به منتقدان کمک می‌کرد. اما به هر حال مجموعه داستان‌های کوتاهی است که کسی اهمیتی به آن نمی‌دهد. در پاسخ به سوال اولت هم باید بگویم بله، من همیشه می‎خواستم چیزی بنویسم که هم تو را بخنداند و هم اشکت را دربیاورد. چون من دقیقاً دنبال همین هستم؛ می‌خواهم چیزی هم سرگرمم کند و هم تکانم دهد، هر دو هم‏زمان و هر دو تا حد ممکن. خواننده‌ها نسبت به کتاب من واکنش‌های مختلفی داشتند، برای بعضی رمزآلود است و برای بقیه، توخالی. آدم‌هایی که فکر می‌کنند کتابم هم رمزآلود و هم توخالی‏ست را خیلی دوست دارم. اما هر کسی که از کتابم خوشش بیاید را دوست دارم. آدم ایرادگیری نیستم!

اساساً خودت تجربه‌ی «خواندن» را چطور تعریف می‌کنی؟ خواندن چه تأثیری برایت داشته؟
گفتنش سخت است چون من بیشتر عمرم را صرف خواندن کردم. با خواندن بزرگ شدم؛ خانواده‌ام در حاشیه شهر زندگی می‌کرد و ما تلویزیون نداشتیم. پدر و مادرم هر دو معلم ادبیات انگلیسی بودند. بنابراین تنها کاری که می‌کردم، خواندن بود. تقریباً هر چیزی که یاد گرفتم از طریق خواندن بوده. بیشترین تجربه‌ی من روی کره‌ی زمین، تجربه‌ی یک خواننده بود. واقعاً نمی‌توانم بگویم چه تأثیری بر من داشته، چون خواندن مرا تبدیل به چیزی که هستم کرده، خوب یا بد.

خب حال که یک کتاب‌خوان تمام‌عیار هستی، ادبیات امروز آمریکا را چطور می‌بینی؟
دارد شکوفا می‌شود یا به قول بعضی، رو به افول گذاشته؟ واقعاً سعی می‌کنم زیاد به این ماجرا فکر نکنم. صادقانه بگویم من زیاد اهل خواندن ادبیات معاصر نیستم، مگر اینکه یکی از دوستانم مجبورم کند. هنوز دارم راهم را میان نوشته‌های هنری جیمز و افلاطون و توماس مان و والاس استیونز و ایریس مرداک و نیچه و بقیه پیدا می‌کنم. خیلی چیزها هست که من هنوز نخواندم اما فکر می‌کنم سنگ بستر دستاوردهای ادبی جهان هستند. وقتی به کتاب‌های جدید در کتابفروشی نگاه می‌کنم، مضطرب می‌شوم. منظورم این است که من فرصت محدودی برای زندگی دارم، اگر آن را صرف خواندن یک کتاب جدید کنم و کتاب بد از کار دربیاید، تکلیفم چیست؟ برای همین در انتخاب کتاب خیلی محافظه‌کار شده‏ام. اما در پاسخ به پرسش‏ات (بدون اینکه واقعاً مستقیم به آن پاسخ دهم) باید بگویم فکر می‌کنم ادبیات آمریکا مثل ادبیات همه‌ جای جهان است، هم خوب و هم بد و خیلی هم متوسط با چند نمونه‌ معدود که گهگاه می‌درخشد. آخرین نویسنده‌ «جدیدی» که واقعاً مغزم را منفجر کرد، آمریکایی یا غیرآمریکایی، دبلیو جی سیبالد بود.

 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 347815

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۰:۴۴ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۸
    1 0
    ایشون مث جناب فرگوسن حق و حقوق نخواسته احیانا ؟!!!!!