استاد شفيعي تصريح و تأكيد دارد كتاب نامبرده برخلاف نظر اساتيدي مانند فروزانفر، محمدتقي دانشپژوه و مجتبي مينوي و عبدالكريم بنهوزان قشيري (376 - 456) نیست بلكه عبدالرحيم ابنعبدالكريم فرزند امام قشيري است.
از آنجايي كه اين كتاب درباره بزرگان تصوف در خراسان و علماي تصوف در قرون پنجم و ششم است، معرفي خلاصه كتاب در پي ميآيد: اين كتاب مشتمل است بر اشعار عربي، شعرهاي فارسي و امثال فارسي، حفظ گوشههايي از زندگينامه عرفاي قرون سوم و چهارم و «15 حكايت كه استاد شفيعي كدكني در مقاله گردآورده و خلاصه آن را نيز آورده است». از جمله اين حكايت كه به شهر «نويسنده» مرتبط است «در باب رفتن ابوعمر و زجاجي و جمعي بر در سراي ابوعثمان نيشابوري و راه ندادن او ايشان را و خواب ديدن جمعي كه كسي بديشان ميگويد: «شما ابوعثمان را در محبت ما فراموش كرديد و روز ديگر كه همه به سراي او رفتند، چشم ابوعثمان كه بر ايشان افتاد گفت: «بر همان باشيد كه شما را فرمان دادهاند». فصلي ديگر از اين كتاب به فوايد جامعهشناختي و يا به قول استاد «فوايد اجتماعي و مدني الشواهد و الامثال است كه در اين بخش با اينكه كتاب سفينهاي از حكايات و اقوال مشايخ صوفيه است باز، طرداً للباب، مشتمل بر فوائدي در حوزه زندگي اجتماعي «نيشابور» و خراسان قرن پنجم و چهارم نيز هست از جمله نكاتي كه نويسنده مقاله يادداشت كردهاند، ذكر پانزده موضوع است كه هر موضوع ميتواند بخشي از زندگي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي مردم شهر بزرگي مانند نيشابور در قرون يادشده باشد مانند:
«روز چهارشنبه به گونهاي مرسوم، روز به مظالم نشستن است. در اين روز، قصه به سلطان برميدارند، تو نيز قصه خويش بردار / ورق 89 (حكايت سياسي و اجتماعي)
«از ادب شرع است كه مردمان ذِمي (مقصود غيرمسلمانان است) چون سوگوار شوند و مصيبتي بديشان رسد، بايد به تعزیت ايشان رفت. ورق 69 (تساهل ديني با اهل كتاب)
«هر گاه كودكان را رها ميكنند و خود را به غفلت ميزنند و پس از اندكي آنان را به سراي (خانه) ميبرند! نشان ميدهد كه طبقات مختلف جامعه در مورد رها كردن بچهها در كوچه روشهاي متفاوت داشتهاند. ورق 102 (اوقات فراغت و اجتماعي).
و هر گاه دشوارياي در وضع خراج شهري پيش آيد بايد به قانوني كه در آن باب وجود دارد رجوع كرد (ورق 101) و خراج را در شهر قانوني است شناخته، هرگاه خراج بقعهاي با اشكال روبهرو شود، مردمان بدان قانون رجوع ميكنند. (ورق 137) تأكيد بر اجراي قانون، وجود قانون، توجه داشته باشيم كه در چه قرني در نيشابور سخن از «بايد به قانوني كه در اين باب وجود دارد رجوع كرد» ميباشد. بعيد نيست شعار قانونمندي و قانونگرايي برداشتی آزاد از رساله الشواهد باشد. با اين وصف و وجود قانون باز اين حكايت كه گوياي استبداد سلطاني است، ميآوريم:
... و گفت: مردمان چندان كه در راهاند، از هر دري سخن ميگويند، چون به درگاه سلطان رسند صداها خاموش ميشود و هيچكس را دلیری آن نيست كه دَرِ سراي سلطان را بزند چرا كه دَرِ سراي سلطان را كوفتني نيست بايد منتظر ماند تا اذن دخول دهند. (ورق 134) ... از ايران خراسان يك روز بدو اشارت فرمود كه در جايگاه امير بنشيند آن سپهسالار همچنان به گونهاي خميده و منحنی در حال ركوع باقي ماند. پادشاه سبب آن را جويا شد، پاسخ داد: اگر نمينشستم بيم آن بود كه خلاف فرمان كرده باشم و اگر مينشستم از مكر تو در امان نبودم (ورق 119)
و در پايان در ورق 12 كتاب الشواهد حكايتي آمده كه نشانگر فقر و تنگدستي مردم شهري (نيشابور) است كه در آن روزگار پيشرفته است. آن پیرزن به بقّال گفت: خدای نیکی افزونت دهاد و از نیکیها در حق تو چنین و چنان کناد و همچنان از برای مرد بقال دعا میگفت. مرد بقال پرسید کدام نیکی از من در حق تو سرزده است که چنین دعا میکنی؟ پیرزن گفت: نان خشک خود را با بوی پنیر تو خوردم.
نظر شما