به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز دوشنبه ۸ دی ۱۴۰۴ نشست نقد و بررسی کتاب «سلطانیزم علیه بوروکراسی به روایت علینقی عالیخانی» با حضور فرهاد نیلی اقتصاددان، علی سرزعیم اقتصاددان و استاد دانشگاه، حسین درودیان پژوهشگر تاریخ اقتصادی، و برزین جعفرتاش گردآورنده کتاب، برگزار شد.
این کتاب شامل گفتوگوهای علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد ایران در سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۸، با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد است، که به همت برزین جعفرتاش ویرایش شده، حدود سیصد پانوشت به آن افزوده، و توسط نشر لوح فکر منتشر شده است.
در ادامه، بخشهایی از سخنان فرهاد نیلی در نشست نقد و بررسی این کتاب را میخوانید:
عالیخانی نقشی بیبدیل در تاریخ توسعه ایران ایفا کرد
واقعاً من یک احساس دینی نسبت به مرحوم عالیخانی دارم. او نقشی بیبدیل در تاریخ توسعه اقتصادی ایران ایفا کرد. من ایشان را سه یا چهار سال پیش از درگذشتشان، دو بار ملاقات کردم. این توفیق را داشتم که در آپارتمان ایشان در مکوین ویرجینیا به دیدارشان بروم. او با همان اهتمامی که شاید در دوران وزارتش داشت، در سن هشتادوچندسالگی راجع به ایران صحبت میکرد. حافظهای خیلی خوب داشت، هرچند گاهی نکتهای را که نیمساعت پیش گفته بود فراموش میکرد و دوباره تکرارش میکرد؛ اما وقتی وارد موضوعی میشد، انگار آن حافظه بلندمدت را فرامیخواند و با جزئیات راجع به آن صحبت میکرد.
جالبی این دو ملاقات برای من این بود که در یکی از آنها، وقتی قرار گذاشتیم به منزلشان برویم، ایشان پشت در منتظر ما بود و بلافاصله پس از زدن در، آن را باز کرد. با لباسی کاملاً رسمی و کت و شلوار در خانه از ما پذیرایی کرد. من با یکی از دوستانم رفته بودم. پس از پذیرایی مختصری، ما را به اتاق کارش برد و شروع به صحبت درباره خاطرات و کارهایش کرد.
او در پیامی به یکی از دوستانش نیز اعلام کرده بود که قصد دارد به ایران بازگردد. با این حال، این تصمیم هرگز عملی نشد و او همانجا درگذشت.
در آن دوره، جو خیلی بدی علیه عالیخانی در ایران حاکم بود، چون کارش را با فعالیت در سازمان اطلاعات و امنیت کشور آغاز کرده بود و فضای سنگینی علیه او وجود داشت. من از یکی از دوستان مطبوعاتیام درخواست کردم ویژهنامهای درباره عالیخانی کار کنند. آنها هم کار بسیار خوبی انجام دادند؛ یک شماره از مجله را به او اختصاص دادند. کار قشنگی که کردند این بود که در عکس روی جلد، به جای نشانهای رسمی روی کتش، لوگوی تمام کارخانههایی را که عالیخانی ایجاد کرده بود، گذاشته بودند.
نکته جالب این بود که عالیخانی در دیدار دوم، آن مجله را دید و خودش آن را ورق زد؛ همسرش و دخترش نیز حضور داشتند. او با دیدن مطالب گفت: «من این همه کار کرده بودم؟» این جمله نشاندهنده احساس رضایتمندی عمیقی بود که در او شکل گرفته بود. همانجا گفت که قصد دارد به ایران بازگردد. همسر فرانسویاش که سوزان نام داشت، چون او به فارسی صحبت میکرد، پرسید: «چه دارد میگوید؟» به او گفته شد، میگوید میخواهد به ایران برود. همسرش پاسخ داد: «نمیشود بروی ایران، تو را میگیرند.» اما عالیخانی تأکید کرد: «نه، من میخواهم بروم.»
پس از آن، او در پیامی به یکی از دوستانش نیز اعلام کرده بود که قصد دارد به ایران بازگردد. با این حال، این تصمیم هرگز عملی نشد و او همانجا درگذشت. عالیخانی تا سالهای پایانی عمرش، علقهای عمیق به ایران داشت و تحولات مربوط به کشور را با دقت و جزئیات دنبال میکرد؛ از جغرافیای ایران گرفته تا تاریخ و شخصیتها. تقریباً هر موضوعی که به ایران مربوط میشد، برای او جذابیت ویژهای داشت.
یک متدولوژی در اقتصاد وجود دارد به نام «کانترفکچوال»؛ یعنی پرسیدن این سؤال ساده اما بنیادین که «اگر این اتفاق نمیافتاد، چه میشد؟» در این چارچوب میتوان پرسید: اگر عالیخانی نبود، آیا تاریخ ورق میخورد؟ آیا در حالی که همه افراد دیگر بودند و عالیخانی نبود، باز هم همان مسیر طی میشد؟
تاریخ با آمدن و رفتن عالیخانی در وزارت اقتصاد دوبار ورق خورد
من فکر میکنم تحولات تاریخی حاصل برآیند دو نیروی متقابلاند: نیروهایی که همواره در پی حفظ وضع موجود بودهاند و نیروهایی که خواستار تغییر و دگرگونیاند. تاریخ، آوردگاه و نتیجه زورآزمایی مداوم این دو جریان است. در این چارچوب، آنچه در کارنامه سیاسی عالیخانی جلب توجه میکند، بازه زمانی مشخص و منحصربهفردی است که از سال ۱۳۴۱ آغاز میشود و حدود سال ۱۳۴۸ پایان مییابد. پیش از ۱۳۴۱، عالیخانی چهرهای سیاسی به شمار نمیآید و پس از ۱۳۴۸ نیز عملاً از عرصه سیاست کنار میرود. با این حال، در همین بازه هفتساله، او تغییر مهم و تعیینکنندهای را در تاریخ کشور رقم میزند؛ تغییری که بهسختی میتوان نمونههای مشابهی برای آنها یافت. میتوان گفت در این مقطع، تاریخ ایران دو بار ورق میخورد: یکبار در سال ۱۳۴۱ و بار دیگر در سال ۱۳۴۸.
یک متدولوژی در اقتصاد وجود دارد به نام «کانترفکچوال»؛ یعنی پرسیدن این سؤال ساده اما بنیادین که «اگر این اتفاق نمیافتاد، چه میشد؟» در این چارچوب میتوان پرسید: اگر عالیخانی نبود، آیا تاریخ ورق میخورد؟ آیا در حالی که همه افراد دیگر بودند و عالیخانی نبود، باز هم همان مسیر طی میشد؟ از سال ۱۳۴۸ به بعد، دوباره همه بودند و عالیخانی نبود؛ و تاریخ یک بار دیگر ورق خورد. اما در سال ۱۳۴۱، تاریخ ورق خورد زیرا عالیخانی پذیرفت وزارت اقتصاد را تشکیل دهد؛ تصمیمی که خود او آن را فرموله کرده بود. آنچه در شورای اقتصاد بررسی شده بود و دستوری که محمدرضا پهلوی به اسدالله علم داده بود، ادغام وزارت صنعت و وزارت بازرگانی بود؛ چراکه اختلافهای این دو وزارتخانه در شورای اقتصاد قابل حل نبود. عالیخانی مأمور این ادغام شد و وزارتی را تشکیل داد که نامش را خودش «وزارت اقتصاد» گذاشت؛ آن هم در سن ۳۳–۳۲ سالگی. او این مسئولیت را پذیرفت و تاریخ ورق خورد. در سال ۱۳۴۸ نیز پذیرفت که دیگر نماند و بار دیگر تاریخ ورق خورد. به نظر من، همین برای یک نفر کافی است که با بودنش تاریخ کشوری با این عظمت را به نفع مردم ورق بزند و در غیابش، ورق تاریخ برگردد و دوباره به همان مسیری بازگردد که دیگر نتواند حکمرانی توسعهمدار را رقم بزند. به همین دلیل است که به نظر من، این دو نقطه عطف، اهمیتی اساسی دارند.

او نشان داد که هیچ وابستگیای به صندلی و جایگاه ندارد. روزی که با سیاست تثبیت قیمتها ــ که بهشدت مخالف آن بود ــ و همچنین با تأسیس کارخانههای صنعتی در جاهایی که به اعتقادش فاقد توجیه اقتصادی بودند روبهرو شد، و دید در این دو حوزه نمیتواند حرفش را به کرسی بنشاند، کنار نشست.
اگر عالیخانی نبود چه؟
باز یک کانترفکچوال دیگر این است که عالیخانی بود، اما اعضای دیگر کابینه هیچکدام نمیتوانستند نقش او را ایفا کنند. حتی اقتصاددانی مانند جهانگیر آموزگار که در آن برهه حضور داشت، اقتصاددان بسیار خوبی بود، اما مدیریت عالیخانی را نداشت. عالیخانی ترکیبی بود از فهمی بسیار عمیق از اقتصاد؛ خودش هم میگفت اقتصاددان «تکستبوکی» نیست، بلکه مرد عمل است، مرد عمل میخواست، آدمها را خوب میشناخت و دقیقاً به دنبال همانها بود.
او آنقدر اعتمادبهنفس داشت که با حدود دو سال کار در اتاق بازرگانی، معتقد بود وزارت بازرگانی را بهخوبی میشناسد. در عین حال میگفت من اصلاً وزارت صنعت را نمیشناسم و بنابراین باید از صفر شروع کنم. در واقع، عالیخانی یک «کارآفرین سیاسی» به تمام معنا بود و به گمانم جوانترین عضو کابینه هم بود وقتی انتخاب شد.
او نشان داد که هیچ وابستگیای به صندلی و جایگاه ندارد. روزی که با سیاست تثبیت قیمتها ــ که بهشدت مخالف آن بود ــ و همچنین با تأسیس کارخانههای صنعتی در جاهایی که به اعتقادش فاقد توجیه اقتصادی بودند روبهرو شد، و دید در این دو حوزه نمیتواند حرفش را به کرسی بنشاند، کنار نشست. در آن مقطع به او پیشنهاد شد که یا رئیس دانشگاه شیراز شود، یا رئیس دانشگاه تهران، یا نماینده ایران در پاریس. او دانشگاه تهران را انتخاب کرد و رئیس این دانشگاه شد و از آن پس دیگر رجل سیاسی به معنای کلاسیک نبود.
به نظر من، اهمیت ماجرا در یافتن چنین افرادی است؛ افرادی که در طول تاریخ بهشدت کمیاباند. کسانی که با آمدنشان یک اتفاق میافتد و با رفتنشان اتفاقی دیگر. عالیخانی از این نظر، واقعاً چهرهای منحصربهفرد بود.
این عالیخانی بود که در هیأت دولت، با پیگیری و تداوم، بهتدریج موفق شد حرفهایش را پیش ببرد. او نمونه بارزی بود که نشان داد وقتی قدرت سیاسی به قدرت اقتصادی نیازمند باشد، نقش تکنوکرات تا چه اندازه میتواند تعیینکننده باشد.
دوران طلایی اقتصاد ایران
دوران کارآفرینی عالیخانی مقارن میشود با دوران طلایی اقتصاد ایران؛ اینجا واقعاً میتوان تبیین علی کرد و گفت عالیخانی کسی بود که توانست چنین وضعیتی را رقم بزند. صفی اصفیا بود، مهدی سمیعی بود، نیازمند بود، یگانه را هم بعداً آورد؛ عالیخانی اینها را کنار هم جمع کرد. ممکن است گفته شود که بقیه هم در کنار او موجب این تغییر بودند، اما واقعیت این است که اینگونه نبود؛ چراکه عالیخانی که رفت، یگانه همچنان بود و اتفاق خاصی نیفتاد.
عالیخانی بود که یگانه را از سازمان ملل آورد؛ عالیخانی بود که نیازمند را آورد و بعد سازمان مدیریت صنعتی را تأسیس کرد. عالیخانی بود که مهدی سمیعی را به کار گرفت؛ کسی که هم در بانک مرکزی توانست اقتدار ایجاد کند و هم در سازمان برنامه نقش مؤثری ایفا کرد. خود عالیخانی میگوید صفی اصفیا همان حرفهایی را میزد که من میزدم، اما بقیه گوش نمیکردند، چون از قدرت اقناع برخوردار نبود.
این عالیخانی بود که در هیأت دولت، با پیگیری و تداوم، بهتدریج موفق شد حرفهایش را پیش ببرد. او نمونه بارزی بود که نشان داد وقتی قدرت سیاسی به قدرت اقتصادی نیازمند باشد، نقش تکنوکرات تا چه اندازه میتواند تعیینکننده باشد؛ و برعکس، وقتی قدرت سیاسی بتواند قدرت اقتصادی درونزا را دور بزند، نقش تکنوکرات پایان مییابد و او کنار میرود.
از این منظر، این تحلیل علی بسیار دقیق است. و چه خوب که پیش از درگذشت عالیخانی، در ایران قدردان او شدند؛ از او تجلیل و تقدیر شد و توانست سالهای پایانی عمرش را با افتخار بگذراند و ببیند که قدرشناسی از او وجود دارد.
تاریخ شفاهی هاروارد گنجینهای است که گفتوگوی عالیخانی تنها یکی از اجزای آن است. ما محتاج شناخت تاریخ هستیم تا دریابیم ظرفیتهای تغییر کجاست و چگونه میتوان از این ظرفیتها استفاده کرد.
۲۵۹





نظر شما