جز اهمیت و جایگاه او که با رفتنش بیجایگزن ماند.
رفاقت ما به سال 1338 بازمی گردد و در این زمان طولانی و با همه بالا و پایینهایش این رفاقت موهبتی بود که من بسیار ازآن آموختم و بهره بردم. ما از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران همدیگر را دیدیم و شناختیم و حیف که هیچگاه دریکی از دهها جایی که کار می کردیم، با هم همکار نشدیم.
یک بار جایی نوشتم دوستی با او چندان آسان نبود و باید صراحت و باطن مهربان و صاف و سادگی و وقتهایی هم زبان تلخش را درست به جا میآورد تا بدانی آدمی است کوشا و با استعداد و مومن به کارش.
او کارش را چنان دوست میداشت و چنان درآن غرق بود که نمیشد و نمیشود ممیز را از گرافیک جدا کرد و حتی جدا دانست.
سالهای پیاپی آمدند و همدیگر را گاه میدیدیم و گاه نمیدیدیم. گاه همدیگر را گم میکردیم و گاه دوباره همدیگر را مییافتیم و درطول این سالها؛ هیچوقت نشد سایه گسترده و بلند او را بر گسترده گرافیک معاصر ایران نبینم و یا از روی رقابت و یا حس حسادت او را انکار کنم و به جا نیاورم، هنوز هم همان طورم.
وقتی ازمیان ما رفت، بسیار کوشیدم حکم رفاقت را با سخنرانی و نوشتن درباره او به جا آورم، اما در این جا چیزی بیشتر و عمدهتر از حد دین و رفاقت بود که باید به جا میآمد. در این جا باید از او سخن گفته میشد تا همه بدانند چه دوست واستاد و هنرمند عمدهای را از دست دادهاند و این اصرار در یادآوری همچنان باید ادامه داشته باشد تا مردمان ما به ناسپاسی، بیاعتنایی و فراموشی خو نکنند تا مردمان ما همچنان این شیوه را ادامه ندهند.
از رفتگان یاد کردن شیوه درست مردم ما بوده، اما حیف است زندگان پویا واثرگذار، در زندگی بمیرند و فراموش شوند.
پس هر بار که از رفتهای یاد میکنم، رو به ماندگان و بازماندگان دارم و جایگاه آنان را یاد آوری میکنم.
نظر شما