۱. بازتاب پیوندهای خویشاوندی در ساختار رسمی اداری
فرایند تمایزگذاری میان دو حوزه شخصی و حوزه رسمی، سبب میشود که مسیر نفوذ و اثرگذاری تعلقاتِ عاطفیِ ناشی از نسبتهای خویشاوندی-خانوادگی بر ساختار رسمی و نظام بوروکراتیک محدود گردد. از این رو، تعهدات اخلاقی و یا تعلقات عاطفی افراد به شبکه خویشاوندی و خانوادگی مجال بروز و ظهور پیدا نمیکند. در ساختار مدرن بوروکراتیک، همان گونه که پشتوانهها و سرمایههای شبکه خویشاوندی و خانواده از کارمند و کارگزار رسمی نمیتواند حمایت کند، متقابلا کارگزار نیز نمیتواند از قدرت و امتیاز رسمی در اختیارش به نفع خویشاوندان و خانواده بهرهگیری نماید.
اما وضع ما چگونه است؟
ظواهر نشان میدهد که آن تمایز و تفکیک میان دو حوزه خصوصی و رسمی به گونهای که در سایر نظامهای توسعه یافته رخ داده، ایجاد نشده است. از این رو گویی هنوز در دوره هویت های قومی و یا اگر وضع خوبی داشته باشیم در عصر هویت های خانوادگی-خویشاوندی بسر میبریم. معنای سخن این است که ما در برابر سرنوشت و زندگی خویشاوندان و خانواده، مسئولیت ویژه و تعهدی همهجانبه داریم، به نحوی که به خود اجازه میدهیم منافع عمومی و مصالح جمعی را خرج منافع و مصالح خانوادگی نماییم. وقتی مدیر اداره، مدیر کل، استاندار، وزیر و یا رییس جمهور میشویم، شبکه خویشاوندی و خانوادگی از ما انتظار دارد که برای آنها کاری کنیم. انتظار اجتماعی ناشی از فرهنگ سنتی خانوادگی، بر افراد فشار وارد میکند تا از امکانات و فرصتهای رسمی، به نفع اعضا شبکه خویشاوندی و یا خانوادگی استفاده نماید.
فهم پدیده پارتیبازی در ساختار رسمی (به منزله فساد اداری)، وقتی میسر است که این پدیده را در فرهنگ سنتی خویشاوندی-خانوادگی تحلیل کنیم. بدان معنا که تو گویی افراد با استفاده از قدرتِ در اختیار، به نفع نزدیکانِ خود، دچار فساد نشدهاند بلکه تعهد و وظیفهشان را در برابر خویشاوندان انجام میدهند. در همین فرهنگ است که پارتیبازی نه یک کنش غیراخلاقی-غیرقانونی که دقیقا عملی وفادارانه به اعضا شبکه خویشاوندی-خانوادگی و انجام وظیفه مورد انتظار، معنا میشود. در یک مثال ساده: کارمند بانک وقتی میبیند که یکی از دوستان، خویشاوندان و یا اعضا خانوادهاش برای کاری به بانک مراجعه کرده است، کار او را خارج نوبت انجام میدهد و از بابت این که وقت و نوبت دیگران را نادیده گرفته است، احساس شرمندگی نمیکند، بلکه احساس خوبی هم دارد، زیرا توانسته است وظیفهاش را در قبال خانواده انجام دهد. بسیاری از رفتارهای این چنینی ما نه از سر بدطینتی و بدسرشتی و بیاخلاقی است، بلکه از آن روست که ما هنوز در عصر عدم تمایز میان خانواده و پیوندهای خویشاوندی با ساختارهای رسمی و نظام بوروکراتیک زندگی میکنیم و هنوز نتوانستهایم میان دو حوزه رسمی و غیررسمی تمایز جدی قایل شویم.
۲_ تداخل نهاد خانواده و نهاد سیاست
هنوز نتوانستهایم به صورت کامل هویت خانوادگی را از هویت رسمی اجتماعی و سیاسی منفک کنیم. از این رو در فضای رسمی سیاسی، مهم است که فرزند چه کسی و یا از چه خانوادهای هستیم. ما هنوز در فرهنگ پیشامدرن زیست میکنیم، زیرا پیوندها و نسبتهای خونی-خانوادگی در تعیین جا و مکان هر یک از ما در رتبهبندی قدرت در ساختار سیاسی، معیار مهم و بلکه بسیار اساسی محسوب میشود. این مهم است که فرزند و نوه چه کسی و یا متعلق به چه خانوادهای هستیم. آن منزلت و احترام اجتماعی ناشی از تعلقات خانوادگی در ساختار رسمی سیاسی نفوذ میکند و معیار سنجش افراد قرار میگیرد. به سخن دیگر، در توزیع فرصتها، اختیارات، قدرت، منزلت، امتیازات و جایگذاری سیاسی، نسبتهای خانوادگی ملاک و معیار مهمی محسوب میشود. انتساب خانوادگی حتی در چشمپوشی قانون از جرایم و یا ناهنجاریهای افراد سهم قابل توجهی دارد. اصلا پدیده آقازادگی مربوط به همین فرهنگ است. برای دسترسی و سهمبری از قدرت سیاسی، عامل خانوادگی نقش بسزایی بازی میکند.
در فرهنگی که میان ساختار رسمی قدرت و تعلقات خانوادگی مرزبندی قاطع و روشنی وجود ندارد، "ازدواج" و وصلت با اهالی قدرت، یکی از میانبرهای مطمئنِ رسیدن به مراتبی از قدرت و بهره مندی از امتیازاتی است که در اختیار حاکمان قرار دارد. شخص، می تواند با ازدواج وارد جرگه قدرت شده و فراخور مناسبتها و فرصتها، سهم خود را از قدرت و امتیازات بالا ببرد. شبکه قدرت، کم و بیش با شبکه اتصالات خانوادگی و ازدواج، هماهنگ و منطبق است. به همین علت، یکی از راههای فهم کنش و واکنشهای سیاسی حاکمان و درک چگونگی توزیع مناصب و اختیارات را میتوان با فهمِ شبکه روابط خانوادگی و نسبتهای خویشاوندی تحلیل و تبیین نمود. شبکه خانوادگی-خویشاوندی سایه سنگینی بر سیاست دارد تا جایی که برخی دوستیها و دشمنیها، نزاعها و مخاصمات مناسبات خانوادگی است که بر سیاست اثر میگذارد و بازتولید میشود. قواعد مدرن حاکم بر ساختار سیاست و قدرت در برابر تعهدات و تعلقات خانوادگی رنگ میبازد و مقهور نسبتهایی خویشاوندی میشود که در بیرون ساختار رسمی شکل گرفته است. واگذاری پستها و مناصب به خویشاوندان نزدیک، بیش از آن که سوءاستفاده از فرصت و قدرت تلقی شود در حقیقت، برآوردن انتظارات سنتی از افراد است که در عصر سنت و هویتهای خانوادگی زندگی میکنند.
در این جا نیز بیش از این که تحلیل را به حوزه اخلاق و یا سوءاستفاده از قدرت، بکشانیم، به تبیین جامعهشناختی از فرهنگ پیشامدرن محتاجیم. زیرا عدم تفکیک میان خانواده و قدرت رسمی، یکی از ویژگیهای این فرهنگ است. در این گونه از فرهنگ است که افراد دیون خود را به خانواده از مخزن عمومی و رسمی پرداخت میکنند و مسئولیت خویش را با الویت بخشیدن به اعضا خانواده در توزیع قدرت و ثروت عمومی، ایفا مینمایند.
خلاصه کلام این که:
الف. برای بهرهمندی از قدرت و تصاحب کرسیهای بلند مرتبه سیاسی، مهم است که فرزند چه کسی و یا عضو کدام خانواده هستیم. فرزند و یا نوه یکی از ارکان قدرت بودن، مسیر سهل و آسانتری برای رسیدن به قدرت و ثروت فراهم میکند، تا این که خودِ فرد و بدون پشتوانههای خانوادگی بخواهد با ماحصل رنجها و زحمات خود زندگی کند و به درجات بالای قدرت برسد. برای فرزندان صاحبان قدرت، همه چیز مهیا است، بی آن که خودشان در ایجاد فرصتها و امکانها دخالتی داشته باشند.
ب. بهکارگیری نزدیکان و خویشان توسط بسیاری از صاحب منصبان، عموماً نه به خاطر نادیده گرفتن اخلاق و یا بدسرشتی و بدطینتی که محصول زیستن در فرهنگ پیشامدرنی است که نمی تواند میان حدفاصلی میان تعلق خانوادگی و منصب رسمیاش تصور کند. از این رو ناخواسته و بدون آن که حس ناخوشایندی داشته باشد منافع عمومی را در پای خویشاوندان و خانواده و گاه دایره دوستیها قربانی میکند. از این رو موضوع بیش از این که موضوع اخلاقی باشد مسئلهای جامعهشناختی است. به سخن دیگر، چه برای فهم پدیدههایی این چنین و چه یافتن راه برونرفت از آن، بیش از آن که به تحلیل اخلاقی محتاج باشیم، به تبیین جامعهشناختی نیاز داریم تا معلوم شود آن چه اکنون جریان دارد، مردهریگ فرهنگ سنتی تعهدات و تعلقات خانوادگی است که بر سیاست و قدرت سایه سنگینی انداخته است.
چارهای جز این نمیماند که باید گریبان سیاست را از چنگ پیوندهای خانوادگی و تعهدات خویشاوندی رها ساخت و مرز سخت و ستبری میان دو لایه و دو حیطه زندگی شخصی-خانوادگی با حیطه رسمی کشید. دیواری که آن گرایشهای غیررسمی نتواند به سمت فتح فضای رسمی هجوم بیاورد. "خانوادهزدایی از سیاست"، فرایندی است که در آن "فردیت مدرن" شرط اول و بنیادین محسوب میشود. هر کس خودش، روی پای خودش میایستد و در عرصه ساختارهای رسمی، هر شخص، به تنهایی و بریده از خانواده مورد سنجش و داوری قرار میگیرد. در پروسه "خانوادهزدایی" از سیاست، اهمیت نسبتها و تعلقات خویشاوندی، مطلقا نفی و پشتوانههای خانوادگی در توزیع قدرت و ثروت، به کلی نادیده انگاشته می شود و به جای آن تواناییها و قابلیتهای افراد مینشیند.
نظر شما